ز تو با تو راز گویم به زبان بیزبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بینشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی
همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی
خواجوی کرمانی
با تو ای "روحانی" اوقات چَرَندی داشتیم
هشت سال آزگار ایّام گندی داشتیم
باتو شد، عین هلاهل، زندگی در کام ما
ما که روزی، بی تو ساعت های قندی داشتیم
ای قساوت، با تو هرجا ،"درد دل" کردیم، باز
در جواب درد دل ها، ریشخندی داشتیم
ای تکبّر، ای دروغ، ای حقّه و تزویر، کاش
در ازای تو، مدیر دردمندی داشتیم
از اراجیف تو پُر شد گوشم و گفتم که کاش
از برای "شیخَسَن" هم، پوزهبندی داشتیم
ما که فکر و ذکرمان حالاست مرغ و تخم مرغ
روزگاری آرزوهای بلندی داشتیم
غرب وحشی هرچه گفت، این دولت بی خیر، کرد
بس که مسئولینِ "مِیدین انگلندی" داشتیم
«محمدحسین رشیدی»
فروردین ۱۳۹۹
گم شد، در قیل و قال گم شد سخنم
در بهت گذشت فرصتِ دم زدنم
بستند به لقمههای شیرین، باری
تا وا نشود به حرفِ تلخی دهنم
#امیدمهدینژاد
دیده بودی عاشقم اما دلت انکار کرد
گفته بودی میروی اما دلم اصرار کرد
پرچم صلحم -همین مویی که تازه شد سفید-
بردمش بالا ولی چشمت فقط پیکار کرد
رد دستان کسی در بین موهای تو بود
باورم اصلا نمیشد، روسری اقرار کرد
فتنهء چشمت که با عینک کمی خوابیده بود
مو پریشان کردی و باد آمد و تَکرار کرد
بهترین خوابم فقط رویای شیرین تو بود
رفتنت ما را ز رؤیا با لگد بیدار کرد
موقع رفتن فقط این عکسها را هم ببر
هرچه کردی با من، عکست با در و دیوار کرد
هرچند دادم از دست حال عبادتم را
از من نگیر هرگز عـرض ارادتم را
هر جوره خوب بودی با این بدِ گنهکار
اما ادا نکـردم حق رفـاقـتـم را
چیزی ز نعمت تو از سفره ام نشد کم
با لطف خود ندیدی کفران نعمتم را
مشغول هیچ بودم دنبال هیچ رفتم
صرف دعا نکردم وقت فراغتم را
هرچه فرار کردم دنبال من دویدی
آغوش باز کردی دیدی خجالتم را
یک کار خیر کردم صدها ثواب دادی
زود از درت گرفتم سود شراکتم را
آلــوده ام ولی من گـریه کن حسینم
خرج حسین کردم ساعت به ساعتم را
دست سه ساله دادم من آبروی خود را
کی میدهد رقـیـه برگ زیارتم را
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را برگسلیم، از همه بیگانه شویم
جان سپاریم، دگر ننگ چنین جان نکشیم
خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم...
مولانا
🥀🥀🥀🥀🥀
روزه داران مه قرآن رمضان نزدیڪ است
رو به پایان شده شعبان رمضان نزدیڪ است
مستی و فیض سـحر منتظر عـشّاق است
ماه پر برڪت یزدان رمضان نزدیڪ است
اللهمَ_ربَّ_شَهر_الرمضان🌹
آمدی با تاب گیسو تا که بی تابم کنی
زلف را یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
#مهدی_سهیلی
بوسه ات مرحله ی پر هیجــانـی دارد!
چشم و ابروت عجب تیر و کمانی دارد!
نکند وارث لبـــخند مونالیزایــی!
که لبت مثل لبش، راز نهانی دارد؟
هُرم آغوش تو یعنی که خدا هم با تو
گاه گاهی هوس خوشگذرانــی دارد
کاش تکلیف مرا چشم تو روشن بکند!
کــه خریدار تـــو بودن چه زبانـــی دارد؟
با دوتا بوسه بیا امر به معروف کنیم!
لذتی بیشتر از چشم چرانی دارد
بعد آشوب بزرگــی کـــه لبت برپا کرد
چشم تو فتنه ی یک جنگ جهانی دارد!
بوسه ات ولولــه انداخته در اندامم
حتم دارم، لبت اکسیر جوانی دارد!
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی
من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی
حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
سخت است بخندی و دلت غم زده باشد
هر گوشه ی پیراهن تو نم زده باشد
سخت است به اجبار به جمعی بنشینی
وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد
احوال من ای دوست چنین است که انگار
یک صاعقه بر جنگل خرم زده باشد
دور از تو شبیه م به یتیمی که به رویش
در جمع کسی سیلی محکم زده باشد
دور از ادب است اینکه بخندد لبت اما
دیوار دلت مشکی و ماتم زده باشد
با این همه تا خرده نگیرند عزیزان
میخندم و هرچند دلم غم زده باشد
#رضا_خادمه
════
یک نفر را دوست دارم، شعر می گویم برایش...
آمده در زیر شعر من نوشته : " عاشقین؟ !"
این همه از دردهایم گفته ام باز آمده
می نویسد : خوش به حال دلبر تو! آفرین!
من که شاعر نیستم تا عاشق شعرم شوی
من فقط یک عاشقم بگذار تا شعرم شوی...
با من از ماندن بگو، رفتن تباهم می کند
خوب می دانی غمت خانه خرابم می کند
من به لبخند دو چشمان تو عادت کرده ام
ترک عادت هم که می دانی چه کارم می کند؟
قدر یک دم دست هایت را ز دستانم مگیر
فکر یک دم بی تو،بر مردن مجابم می کند
#من_مینویسم_تو_بخوان
#شاعرانه
رفتی و یاد تو اینجاست، خدا رحم کند
لحظه بارش غم هاست، خدا رحم کند
غزلم غرق ِ نگاه تو شد و آآآآآآه ... کشید
عکس این صحنه چه زیباست، خدا رحم کند
باز عکست ، غزل واشک، همه دور همند
نقشه ای بر سر آنهاست، خدا رحم کند
آخر آن چاله ی بالای لبت فاجعه شد
عمق این فاجعه بالاست، خدا رحم کند
یوسف اینجا به تماشای رُخت آمده بود
چشم یوسف به زلیخاست، خدا رحم کند
خشکسالی به دل افتاد، ببار ای باران
قطرهِ اشک تو دریاست، خدا رحم کند
ساده این را بنویسم، بخوانند، همه
بر سرعشق تو دعواست خدا رحم کند
✍🏻
#من_مینویسم_تو_بخوان
#شاعرانه ❤🌹
باید از این پس روی پاهای خودم باشم
خلوتنشین جمع تنهای خودم باشم
من همنشین صادق آیینهها بودم
تا شاهد افشاگریهای خودم باشم
وقتی تو را در لحظههایم کم میآوردم
مجبور بودم غرق رویای خودم باشم
دیگر تو هم - حتی تو هم - من را نمیفهمی
باید خودم - تنها خودم - جای خودم باشم
دیروز من طی شد به دل بستن به امروزم
امروز باید فکر فردای خودم باشم
دنیای آدمها چه دنیای غمانگیزیست
من نیز باید غرق دنیای خودم باشم
از من کسی در شهر ، دیگر "منزوی"تر نیست
دیریست میخواهم که "نیما"ی خودم باشم ...
#نیما_ظفری
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشمهای تو پیدا کنم، نشد
━━━━💠🌸💠━━━━
#سجاد_سامانی
همین که میدانم کسی شبیه تو نیست!
چقدر دلهره آورتر از نبودن توست
- #عباس_معروفی
عاقبت لب های تو سهم لبانم می شود
صورتت ماه قشنگ آسمانم می شود
عاقبت عشق تو در جان و دلم جا می شود
بعد از آن از عشق تو ... روشن جهانم می شود
در دعاخوانی درون مسجد چشمان تو
ناله های گاه و بی گاهت اذانم می شود
گرمی آغوش تو تنها پناه امن عشق
پاتوق تنهایی فصل خزانم می شود
عاقبت در جنگ بین عقل سرد و عشق گرم
چشم گیرای تو تنها قهرمانم می شود
می رسد آخر همان روزی که بر لب های من
نام تو در هر تپش ورد زبانم می شود
سرخی لب های تو روی رخم رد می زند
سرخی ام روشنگر حال نهانم می شود
وه ... چه می چسبد من و تنهایی و آغوش تو
حس زیبای هم آغوشی ...؟؟؟ گمانم می شود ...
کاش من یکسره در چشم تو پیدا باشم
همچو پیشامد ممکن به دلت جا باشم
نفسی باتو بمانم سر سجاده عشق
یوسفم بودی و من نیز زلیخا باشم
آن شبی که تو بیایی و زمان صفر شود
مو پریشان کنم و یک شب یلدا باشم
چو در آغوش تو باشم خبر از هیچ مگو
از همه خلق جدا ،تارک دنیا باشم
تلخی کام مرا شهد لبانت ببرد
تلخ و شیرین بشود لب به لبت تا باشم
شعر من شور بگیرد به لبت بوسه زنم
ساقی شهد لبت گشته و برنا باشم ....
در حسرت یڪ جرعه ی لبهای توام
هم قافیه ی شعر و غزل های توام
عمريست ڪه در حسرت ديدار رُخت
مجنونِ دل افگارم و شيداى توام
جان داده ام از دورى رويت هيهات
محتاجِ دمِ گرمِ مسيحاى تو ام
امروز چو ديروز به غم شد سپرى
دلواپسِ محنت كش فرداى تو ام
هجران تو سخت است خدا ميداند
عمريست ڪه در وصل تمناى تو ام
اشك است كه از چشم ترم مى آيد
بر ما نظرى،خاك ڪف پاى تو ام
#مهدى_خداپرست
دیوانہ تر از عشق مگر شعر شنیدی
عشق است که دیوانه کند انجمنی را👌🌺
#امیر_عباس_خالقوردی
من هنوزم که هنوز است به دنبال توام
با امیدی به تو پیوست به دنبال توام
من هنوزم شب بارانی و روزی ابری
باده مینوشم و سرمست به دنبال توام
گرچه از گردش ایام کمی خسته شدم
تاکه خون در رگ من هست به دنبال توام
وای در شهر یکی نیست که عاقل باشد
من دیوانه که دربست به دنبال توام
هر گُل سرخ مرا یاد تو می اندازد
و گُلم بی دل و بی دست به دنبال توام
به همان لحظه یِ دیدار تو سوگند که من
سَر آن کوچه یِ بن بست به دنبال توام
سالها میگذرد از تو ولی بی خبرم
من هنوزم که هنوز است به دنبال توام...
ز تو با تو راز گویم به زبان بیزبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بینشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی
همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی
خواجوی کرمانی
تو را هم عاشقم، هم بی نهایت دوستت دارم
و می دانم تو میدانی که من از لاف بیزارم
خبر داری که می میرم برای خنده های تو؟
به شور و شوق پنهانِ نگاهِ تو گرفتارم ؟؟
بیا با من دمی بنشین رها کن کار و بارت را
که شاید خستگیها را، من از دوشِ تو بردارم
برای گونه های خیس تو وقتی که دلتنگی
میانِ کلبه ی آغوش گرمم شانه ای دارم
برایم حس شیرینیست گرمای حضور تو
به دستانِ تو معتادم، به چشمانِ تو بیمارم
غرورم گاه گاهی بسته راهِ حرفهایم را
تمامِ عمر اما عاشقانه دوستت دارم
لبخند زدی بهار بی تاب شکفت
یک پنجره روبروی مهتاب شکفت
آن لحظه که چشمه از نگاهت جوشید
احساس فرو خفته مرداب شکفت
یک گوشه نشسته ام پر از تشویشم
نقاشیه چشمان تو هم در پیشم😍
زیبا تر از انی که تصور بکنم
من جز تو به هیچکس نمی اندیشم😍