eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
64 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هَمسادِ قدیمِ بست پایین شمام پا ثابت جشن و گریه توی روضه هام آروم مِگرف دل همیشه مضطرم از بوم خَنه وقتی مدادُمت سلام از دور حرم نمونده هیچی همه ره کوبیدَن و هی هتل زدن پیش چشام پِر دادَنِما ازو محله ها ولی اقای گلم مگه مشه پیشت نیام او بچه ی تخسی که بره غوطه د حوض خادم رَدِ مُ مکرد و هی مزد صدام آهو که نه، کفترم که نه، اما دگه موسی کُ تقیِ ولِ بین کفترام مو بچه یی که کشیده قد تو حرمت آمُختَیِ صحن نوو و ایوون طلام یک عمره که پشت پنجره گره زِدن هرکس مِرَضی داشته و شاهد شفام اصلا خود مو همیشه رو زدم بهت بد بودُم و مستجاب شده بازُم دعام آرامش محضه تو حرم که عمریه جلد حرمم، تو‌ کنج آزادیه جام یک تیکه ی از بهشته مشهد با شما مو نوکر پادشاه ای صحن سرام تو جشن تولدت رئوف بن رئوف مثل همیشه برات کربلا مخام
ماندم زمانه با توی رعیت چه می‌کند با من که پادشاه تو بودم وفا نکرد....
طبیب از درد می‌پرسد من از درمان درد اما نه من آگاه از دردم نه او آگه ز درمان است!
پرسیدم از آوارگی دربه دری چند گفتند مپرسید از آن خانه برانداز
عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
چنان رسم زمان از یادها برده است نامم را که دیگر کوه هم پاسخ نمی گوید سلامم را به خون غلتیده ام در زخم خنجرها و با یاران وصیت کرده ام از هم نگیرند انتقامم را قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما من آن رندم که پنهان می کنم در خرقه جامم را سر سجاده ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی از این پس می نوازد عطر تنهایی مشامم را
چگونه می‌سپری تن به بوسه های رقیبم ؟ نشان بوسه‌ی من درکدام سوی تنت نیست ؟!
ماندی سر دو راهی و تردید؟ با توام ؟! بایدحلال من بشوی... دلبخواه نیست ...
چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم؟ بوی مشکیم، محال است که رسوا نشویم عشق ما را پی کاری به جهان آورده است ادب این است که مشغول تماشا نشویم پرده راز بود حرف دلیرانه زدن با تو گستاخ ازانیم که رسوا نشویم خون بر هم زدن اوقات بزرگان هدرست بی حجابانه چو سیلاب به دریا نشویم عیش ما چون سر ناخن به گشاد گره است تا نیفتد به گره کار کسی، وا نشویم! پای پر آبله باشد صدف بحر سراب بهتر آن است پی عشوه دنیا نشویم این غزل آن غزل خواجه نظیری است که گفت تا سر شیشه می وا نشود وانشویم صائب تبریزی
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم یار آمد و گرفت و به بندم کشید و بُرد 💟
گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟ بی تاب توام، محو توام، خانه خرابم 💟
‌ بیا که کار جهان بر مٌرا‌د ما کردی ... 💟