از درک بشر جداست ماشاالله
چون مشتریش خداست ماشاالله
خاک حرم کعبه حرام است به ما
خاک حرمش شفاست ماشاالله
بیچاره کسانی که ندارند اورا
ارباب حسین ماست ماشاالله
فرمود که زیر قبه شاه شهید..
حاجات همه رواست ماشاالله
کشتی حسین از ازل بر آب است
او ناجی انبیاست ماشاالله
سنگ از درو دیوار ببارد هرروز
بزم غم او به پاست ماشاالله
دست کرمش پر است شکرا لله
دورش چقدر گداست ماشاالله
تکلیف دلم میان عباس و حسین
یک بام و دوتا هواست ماشاالله
مارا دم مرگ در بغل میگیرد
آنقدر که با وفاست ماشاالله
در لشکر اربعینی او هستیم
فرمانده کربلاست ماشاالله
با این همه زخم باز زیباست حسین
زلفش روی نی رهاست ماشاالله
#سیدپوریا_هاشمی
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_زمان_عج_مناجات
#سیدپوریا_هاشمی
روزگار دلم به سامان نیست
من کویرم خبر ز باران نیست
سخت با خود کنار می آیم
ساختن با فراق آسان نیست
غم کوری نمیخورد یعقوب
یوسفش تا میان کنعان نیست
در جوانی تو سربه راهم کن
دم پیری زمان جبران نیست
آدمیّت گدایی از در توست
آدمت هرکه نیست سلطان نیست
بی تو یا با تو گریه خواهم کرد
فکر عاشق وصال و هجران نیست
هیچ جایی برای ما مردم
مثل قم نیست! چون خراسان نیست!
آخر کار میرسم به حسین
آخر کار غیر جانان نیست
روزگارم خوش است پای غمش
بر سرم مانده سایه علمش
#امام_زمان_عج_مناجات #تلنگر
#اخلاقی_و_اندرز
عادتاً دم ز عشق یار نزن
بی عمل حرف انتظار نزن
سر تو گرم بازی دنیاست
لاف مجنون بی قرار نزن
زار زد از گناه تو آقا
توبه کن ازگناه زار نزن
از غریبی درش بیار! انقدر..
از غریبی او هوار نزن
تا ز هر دامنی نشُستی دست
دست بر دامن نگار نزن
قول دادی بمان سر قولت
زیر این قول و این قرار نزن
هرچه را از دلت کنار زدی
عشق او را ز دل کنار نزن
پدر ماست گرچه بد شده ایم
به دل خسته اش شرار نزن..
کربلا منتهای خوشبختی ست
پَر سوی غیر این دیار نزن
تا نرفتی میان صحن حسین
حرفی از خیر روزگار نزن..
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی
اَبرم و شب به شب از هجر رُخت می بارم
من به امید نگاهی ست اگر بیدارم
بپذیری! نپذیری! کرمت را عشق است
نه پی حاجتم آقا، نه پیِ دینارم
دیده گر یار نبیند به چه دردی بخورد؟!
کور ماندم به امیدِ سحر دیدارم
بدی از من! بدی از من ! بدی از من بوده...
تویی و این همه خوبی، منم و اِقرارم
به زبان عاشقمو، وقت عمل غافل تو
به زبان نوکرمو، وقت عمل سربارم
تو چرا فکر منی؟! فکر منِ نالایق؟!
من که سرگرمِ خودم بودم و فکر کارم
روزه اش را تو گرفتی و به من مُزد رسید
زحمتش را تو کشیدی که تقرب دارم
یابن حیدر! بطلب یک سحر ایوان نجف
دل من لک زده بَهر پدر کَرّارم
یک سحر صحن ابالفضل، غروبش گودال
کربلا خواسته ام در سحر و افطارم
گریه کردن ز شما! مرثیه خوانی از من..
خون زِ چشمان تو میبارد و خون میبارم
شمر آماده شد و جَد تو چشمش وا شد
گفت یارب منم و زخم تن بسیارم!
سر من را بِبُرد یا نَبُرد حرفی نیست
من پریشانِ عبورِ حرم از بازارم..
بوی زهرا ته گودالِ بلا پیچیده
خنجر آمد به زبان گفت من آن مسمارم
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی