eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چادر به سرت کردی شب سجده کنان آمد از زیر همین چادر صد مشک فشان آمد از معجزه چادر حقش نتوان گفتن اما به کرم دیدم عشقی که به جان آمد روزی که زلیخا هم با معیت معشوقش از زیر همین چادر یکباره جوان آمد
2.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه ذوقی می‌کند با دست خالی به روی میز و آن اُرگ خیالی تمام خاطراتم زنده شد باز در این تصویر و این احوال عالی
چادر به سرت کردی شب سجده کنان آمد از زیر همین چادر صد مشک فشان آمد از معجزه چادر حقش نتوان گفتن اما به کرم دیدم عشقی که به جان آمد روزی که زلیخا هم با معیت معشوقش از زیر همین چادر یکباره جوان آمد
چشم در چشم شدیم و تو فقط پلک زدی ضربانم به همین پلک زدن رفت که رفت بعد آن تجربهٔ حاصل نزدیک به مرگ روح من در پی آن نازْ شِکن رفت که رفت
بغضی که از جفای فراوان شکسته است بر قلب زخم خورده ی ایران نشسته است دنیا دوباره غرق خجالت شد و ببین از جاهلان بزدل آزاد، خسته است هرکس برای ذره ی زر ، بی حیا شده از دامن محبت مولا گسسته است حتی دلی که گرد قساوت گرفته است عمری گره به پنجره ی یار ، بسته است مشهد اسیر رأفت خورشید هشتم است از تار عنکبوت گرفتار ، رسته است ...
دل بی قرار بارگاه پر فروغش آن بارگاه بی نظیر همچو گوهر لطفش همیشه شامل ما بوده و هست هستیم ما خاک دَرَش او ذره پرور (س)
چـنان مشغـول یـادت شـد دل مـن که رفـت از خاطـرم فـقر و نـداری
چشم شیطان به همین معرکهٔ پیران است سرنوشت سر او بر لب شمشیران است عنکبوتی که تورا وسوسهٔ جایزه کرد لانه اش چند صباح دگری ویران است دل خود را به همین ،،،کَن،،، تو نزن صابون چون آنکه بر نقش یهودی زده سنگ ایران است من بنازم به تو سلطانِ دل مملکتم حفظ آهو عملأ دست خود شیران است
امشب منِ شرمنده، بی تاب و سرافکنده دادم به تو پرونده، ای خالق بخشنده تو عاقلی و کامل، من جاهلم و غافل بر بنده ی بی حاصل، لطف تو شده شامل من پیر و زمین‌گیرم، از زندگی ام سیرم آغوش تو اکسیرم، بی وصل تو می‌میرم بد بختم و بد اقبال، یک بنده ی پر اشکال مرگ آمده استقبال، شاید ببرد امسال من کوه پر از دردم، دل مرده ام و زردم بسیار گنه کردم، ای کاش که برگردم ای آب حیات من،کشتی نجات من آیینه ی ذات من، رمز عرفات من از بس که پشیمانم، باران فراوانم ای خالق سبحانم، میبخشی و میدانم...
پیدا شده بلبل دوباره پشت شیشه آن بلبل زیبا، که می آمد همیشه بگشوده بال خویش را کاکای زردی در زیر سقف آسمان لاجرودی بابا به تی‌وی خیره مشغول نظاره افسانه‌ی جومونگ میبیند دوباره آن قسمت حساس مرگ امپراتور مانده تسو در قصر و آن اوضاع ناجور بابا به زیر لب به او میداد دشنام مادر به سوی پنجره می‌رفت آرام آن را گشود از روی مهر و لطف و احساس تا سینه‌ی من می‌رسید عطر گل یاس ناگه میان فیلم شد جنگی نمایان در نقطه‌ی حساس خود آمد به پایان داداش من گویی ز زندان گشته آزاد زد از جومونگ روی کانال پشمل آباد مبهوت مل‌مل بود و خواب آمد سراغش چشمان بسته دستش اما در دماغش
ز تو رنجیدم آن روزی که گفتی دوستت دارم که بعد از آن دگر هرگز،ندیدم میل ماندن را سرودم فی البداهه شعر در وصف دو چشم تو که شاعر خوب می فهمد ز چشمانت سرودن را نرفته آب خوش یک روز،پایین از گلوی ما سی و اندی سال است فهمیدیم معنای شکستن را به تو بخشیدم این قلبم،که باشی یاد من،آری عجب رسمیست رسم عشق،می داند شکستن را
آنقدَر کار خراب است که نالان شده ام بین انبوه گنه لایق زندان شده ام کمرم زیر هوا و هوسِ نفس شکست امشب از حرِّ تو گفتند، پشیمان شده ام قلبم از شرم خطاهای خودم سوخت ولی زیر باران دعاهای تو پنهان شده ام سر من زیر و دلم عاشق دلخسته ی توست باز از لطف شما، حرِّ مسلمان شده ام سینه ام تنگ شده، فرصت دیدار بده من برای حرمت بی سرو سامان شده ام ...