eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب کنار باران، از آسمان بریدم تا صبحدم به یادت، در کوچه ها وزیدم انگار قطره ها هم، دلبستهء تو بودند همراه بغض ایشان، من آه می کشیدم چندی نسیم بودم بی آنکه خود بدانی دزدانه از لبانت هی بوسه می چشیدم تا زلف می گشودی، آیینه ناز می کرد در انعکاس حسنت من ناز می خریدم ساعت به وقت سینه، تنظیم روی دل بود می دیدمت که کوکی، با عشق می تپیدم تا آنکه بار بستی از کوچهء اقاقی نفرین به ساعتی که من دیرتر رسیدم توفان شدم رها از اندیشه های شیرین در بیستون هجران، جامه به تن دریدم دیشب کنار باران، از آسمان بریدم توفان شدم بساط تاریخ کوچه چیدم 🍃🌂
اهل شهوت با دو چشم هیز یک سو آن طرف عاشقان سینه چاک رهبری و انقلاب فرق دارد بر تنت مالی لجن از مستراح یا بریزی بر سر و صورت برادرجان گلاب تا شهادت هست ما را آرمان ای فتنه گر... تو براندازی نبینی در وطن حتی به خواب انقلابی و بسیجی و سپاهی صخره است فتنه گرها و براندازان همه همچون حباب ما همه مست ولای مرتضی(ع) شیر خدا هر منافق مست از شهوت و یا مست شراب هر که ویران خواهد ایران را همه با هم کنیم... بر سرش سقف جهان را یا علی(ع) گویان خراب "عاصی" 🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست اما همیشه کار به طومار می‌کشد
[شبیخون / به یاد شهید علیمردان خان بختیاری] دورم از یاران ز خاطر برده‌ام خود را در اینجا می‌گدازم همچو نخل تشنه هستم تا در اینجا چند سرگردان‌تر از دریا بر این ساحل نشستن سایه‌ای حتی نمی‌پرسد کی‌ام آیا در اینجا گرد باد! ای هم‌عنان با من بپرس از این بیابان تا کدامین روز می‌مانیم و تا کی ما در اینجا هر گلی اینجا بهاری کوچک است آری ندیدم رازقی را بی‌پناه از وحشت سرما در اینجا برگ سبزی یادگار آه سردی یاد یاری هر گیاهی گرم‌ کاری آسمان‌فرسا در اینجا با من اما ماند سنگی؛ دست تنگی پای لنگی سنگ بر دل، دست بر سر، غرق در گل پا در اینجا آه اگر پایان نگیرد همچو سرگردانی من گردش گرداب گرد گریه دریا در اینجا چند چون بار گرانی مایه آزار یاران خویش را زین بیشتر یوسف مکن رسوا در اینجا ای سکوت سایه‌گستر بار کن تا بار دیگر کس نبیند خسته‌ات بی‌پیر و بی‌پروا در اینجا. 🌹🌹🌹
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست تویی که سوده کمربند کهکشان به کلاهت جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید به روی چون منی الحق دریغ چشم ونگاهت در انتظار تو میمیرم و در این دم آخر دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت و ...
رفتنت داغ دلم شد درد حالا بیشتر مثل یک بازی فقط پایین و بالا بیشتر روزها میگذرند اما من از آن روزها نَگْذَرم چون عمر من را کرد کالا بیشتر خدمتم ارزان خریدم من فروشم رایگان بوق دارد حرف غم یا چون عرب لا بیشتر هرکه را دیدم ‌خریدش بهر خوبان بود و بس هم گرانش کرده ای هم مفت و اعلا بیشتر خاطراتت فکر و ذکرم باز بیدارم که غم میبرد ه‍ر آرزویی،عشق لالا بیشتر بر بخار پنجره یک شب نوشتی عاشقی خون شد انگشتم به آجر حک کنم ما بیشتر ترسِ از مرگم ندارم مرگِ از ترسَت چرا از شما ترسیده حتی آن هیولا بیشتر دوستت دارم جوابش دوستم داری بده گر جوابم داده ای با چشم شهلا بیشتر
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ دلتنگی و تنهایی و اندوه و صبوری ‏این عاقبتِ تیره‌ٔ یک عاشق ناب است! ━━━━💠🌸💠━━━━
صد نامه نوشتم من یک نامه نمیخوانی گفتم که بمان در دل گفتی که نمی مانی گر میل بریدن داری بال پریدن هست چون هد هد زیبایی در ملک سلیمانی بیهوده نمان اینجا پرواز نما آزاد در قلب خراب من یک عمر به زندانی زرتشت و مسیحی یا در دین کلیمی ها دنبال حقیقت رو دنبال مسلمانی والیل اذا تغشی شب هم قسمی دارد تفسیر نمیخوانم از آیه چه میدانی هم سرد و غم انگیزم هم آذر پاییزم یکرنگ سفید و یخ چون برف زمستانی
دل نبندید به عشقۍ که فقط گفٺاریسٺ ٺـا به دیروز فداۍٺو و امروز فداۍ دگریسٺ
چه شب هایی که بی خوابم تویی در فکر همواره فرو میریزم از هجرت نه کم کم بلکه یکباره نداری قصد همکاری ندارم پای رفتن هم ‌‌‌‌‌بلاتڪلیف و بیتابم شبیہ تختہ اے پاره ڪہ از ڪشتےجدا گشتہ ست و بر دریـا رها مانده چه میدانستم از اول که دل دادم به قداره اگر بالا و پایینی اگر گریان و خندانم دلیلش جوشش چشمم ولی چون آب فواره چه آسان میدهی پاسخ به شعر عاشقی خسته نه یک آرایهٔ لفظی نه تشبیهی به رخساره فقط گفتی شما با من که یادت باشد این حرفم که عاشق گشتنت جانم همین چیزارو هم داره گمانم امشبی را هم به بیداری کنم صبحش دوای درد من دانم که بیداری تو هم آره
تعبیر خواب‌های پریشانی‌ام، بیا دلتنگ بوسه‌ات شده پیشانی‌ام، بیا وقتی کنار بستر شعرم تو نیستی تنهاترین ترانه‌ی بارانی‌ام، بیا در پیچ‌و‌تاب ذهن گره‌خورده‌ام فقط مشغول فن خاطره‌درمانی‌ام، بیا حال‌و‌هوای دفترم از بغض پر شده در جست‌و‌جوی خنده‌ی پنهانی‌ام، بیا حرف از ترنج، دست، زلیخای دیگری از جان برید این دل قربانی‌ام، بیا تنها دلیل رقص قلم‌های بی رمق یک سطر مانده تا ته ویرانی‌ام، بیا
تا آمدم از قصهٔ دلتنگی جانم بنویسم جانم به لب آمد قلمم گریه کنان مُرد