eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در خموشی می شود لعل لبش آدم فریب چون به هم آید دو لب یکدانه گندم می‌شود ‎‌‌‌‌‌‎─═༅✵💞🕊✵༅═─
بغض بمان بیرون نریز مَحرمی بهتر از گلویم برایت نیست  🍃
. کاش میشد با دلت، عشقم؛ هماهنگی کنی گاهگاهی مثل من، درشعر، دلتنگی کنی پای باران در میان باشد، پرستو میشوم میشود در شعر هم،احساس یکرنگی کنی بوسه ات طعم غزل دارد محبت میکنی؟ لشکر لبهات را،یکشب فقط جنگی کنی؟ شأن باران در میان مهربانان، عاشقیست میشود ترویج این یک کار فرهنگی کنی؟ آسمان بودن، عزیزم؛ اوج احساس شماست کاش میشد با دلت امشب هماهنگی کنی؟
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی! زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟ این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست! اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟ دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟ 🍃🍃🍃🍃
‌🌿 ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم 🌿 جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم 🌿🌿🌿
گل به اندازه روي تو تماشايي نيست هيچ كس مثل تو اسطوره زيبايي نيست تپش قلب تو كه خوب ترين موسيقي ست شيوه ديگري از خواندن لالايي نيست؟ چشم هاي تو غزل ريز ترين تصويرند بي تو هرگز غزلم اين همه رويايي نيست بي جهت آينه باران نكن اطراف مرا هيچ كس مثل من آلوده تنهايي نيست آه ديگر چه كسي جاي تو را ميگيرد؟ در دلم جز تو براي احدي جايي نيست چند سالي ست كه از حال خودم بي خبرم عشق ورزيدن من از سر دانايي نيست! با خيالت همه عمر به سر خواهم برد عشق يك كولي آواره هرجايي نيست!
شعرهایم همگی درد فراق است، ببخش صحبت از کرب و بلایت نکنم می‌میرم...
ساز دل گفت که تو زمزمه ی ناب منی صدف قعر دلی،گوهر جذاب منی شیون عشقی و در دام نی افتاده دلت گل نیلوفر و در غارت مرداب منی آسمان دل من بی تو چه ابریست صنم روی بگشای ،که تو زیور شب تاب منی از حدیث نگهت ناز بسی شرمنده است سجده گاهت شده دل ،داد که محراب منی طره ی موی تو تابیده به جان و دل من خلقت ناب خدایی تو که اعجاب منی ساز من ،زخمه بزن بر دل تارم امشب ساغر مستی و قاصد شده در خواب منی شور شهنازی "فریاد"م و ماهور زنم دف و سنتور و رباب دل بی تاب منی
یک نگاه از تو و در باختن جان از من یک اشارت ز تو و بردن فرمان از من جان بکف منتظر عید لقایت تا کی روی بنمای جمال از تو و قربان از من سینه بهر هدف تیر غمت چاک زدم ناوک غمزه ز تو هم دل و هم جان از من بغمم گر تو شوی شاد و بمرگم خشنود بخوشی خوردن غم دادن صد جان از من همه شادی شوم ار شاد مرا میخواهی ور غمین , جور ز تو ناله و افغان از من بوصالم چو دهی بار ز تو جلوهٔ ناز بفراق امر کنی خوی بهجران از من هرچه خواهی تو ازو فیض همان میخواهد هر چرا امر کنی بردن فرمان از من
ساعتی تصویر ماهت روی آب افتاده بود آب هم از دیدنت در پیچ و تاب افتاده بود بید مجنونِ کنار برکه میلرزید سخت او هم از دیدار تو در اضطراب افتاده بود مستی بید و من و آن برکه بی علت نبود اشک چشمان تو در جام شراب افتاده بود دیدنت خاکسترم میکرد و دوری ات خراب دل تو بودی یا نبودی در عذاب افتاده بود لحظه رفتن ،لبانت طعم دلتنگی گرفت ساعت برگشتنت ای کاش خواب افتاده بود
دیدم به آتش‌بازےات شوق تماشایی به سر آتش زدم در خود بیا گر خود تماشا می‌ڪنی
تا ابد دور تو می‌گردم ، بسوزان، عشق کن ... ای که شاعر می‌کشی! پروانه می‌خواهی چه کار ؟
یک قدم مانده که قلبم متلاشی بشود... مثل آنروز که وقتی تو نباشی بشود... لمس دست تو به رسوا شدنم می ارزد... عشق آنست که منجر به حواشی بشود... دلم آنقدر صبور است که تنها باید... دلخوش رنگ امیدی که بپاشی بشود... خنده کن رنگ بگیرد در و دیوار دلم... خنده کن از‌ لبت‌ این حوضچه کاشی بشود... هر کجا میروی ای جان من آنی برگرد... یک قدم مانده که قلبم متلاشی بشود...
هــر چند کــه با طعنه شکستی دل ما را غیــر از تو کسی حــل نکند مشکل ما را بعد از تو غم از کوچه‌ی ما آمد و کوبید کوبنـــده تــر از لشکر شب منـــزل ما را جـز آه ِ پــر از غصه نمی زد بـه سرشتم از روز ازل آن کــــه لگـــــد زد گِـل ما را یک ثانیـه از بخــت بــدم دود ِ هـوا کرد از هـر سه طــرف باد ِ فنـا حـاصل ما را روزی کـه خـــدا حـوصله زد بـر گِل آدم گـم کــــرده مگـر تکــه ای از پـازل ما را دروازه ی شب را بــه چــراغی نفروزیم تا روی تــو روشـن بکنــد محـــفل ما را بانـو عسلم از شـــرر بـــرکــه ی چشمت انواع صــــدف بــوسه زند ساحـل ما را
کسی را میشناسی، چهره ی شاداب بفروشد؟ بـه یک بیمارِ افسرده، کمی اعصاب بفروشد؟ گلویَم سخت خشکیده، خریدارِ دوخط شعرم کسی‌ را می شناسی شعـر جایِ آب بفروشد؟ در این تاریکیِ مُطلق، کـه خورشیدی نمیتابد یکی پیـدا نشد تـا انـدکـی مهتـاب بفروشد بـه عکـسِ مُبـهمِ اسطوره های شهر میخندم کسی را میشناسی، قصه هایِ نـاب بفروشد؟ کـه از تکرارِ ایـن افسانـه هایِ پـوچ، بیـزارم دکانی میشناسی ، رستم و سهـراب بفروشد؟ دهـانِ بـاغ را بستـه، غمِ گُل هایِ خشکیده یکی بـاید بـه ما ، نیلـوفـرِ مـرداب بفـروشد من از بیداریِ کـابـوس وارم سخت میترسم کسی‌را میشناسی این حوالۍخواب بفروشد؟ ♥️
بیـا بـه خلوت دلم، فقط بهـانـه ام تویی نسیـم خوب زنـدگے و عـاشقانه ام تویی غزل غزل نگاه تو به واژه ها رسیده است تـو حس ناب بـودنے و شاعرانه ام تویی نفس نفس زدم شبۍبه پیش پاے لحظه ها هواے شعرخوب من به هر ترانه ام تویی نمے رسم به چشم تـو ، ڪه ارتفاع مطلقی بلنـدے سجـود مـن وَ جاودانـه ام تویے بـه آسمـان بیـڪران دلـم روانـه مے شود ڪبـوتـر رهـا شـدم فقط نشـانـه ام تویی فـراتر از سخن شـدے ڪجا بخوانمت خدا سرم به زیر وخسته ام بگوڪه شانه ام تویے.
هی پا به پا نکن که بگویم سفر بخیر مجبور نیستی که بمانی، ولی نرو...
هم نظری هم خبری هم قمران را قمری.. هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری..
😍❣ دلا سخت است اگر مانند یک فرمانده ی عاشق امیر یک سپاه اما اسیر یک نفر باشی . . . 🔐♥️🌱 🕯🌺
گفتی غزل بخوان برایم،به روی چشم! من باشم و تو و خدایم...به روی چشم! گفتی که می خواهی بدانی عزیز دل، هرثانیه این که کجایم ، به روی چشم! گفتی به جز برای من شاعری نکن... چون من فقط عشق شمایم؛به روی چشم! گفتی نمی خواهی مرا یک دقیقه نه! یک لحظه هم از خود جدایم،به روی چشم! گفتی قسم بخور بمانی هرآنچه شد؛ با من،کنارِ من،به پایم...به رویِ چشم! از حافظ و سعدی که نه! از خودت فقط... گفتی غزل بخوان برایم،به روی چشم.. ‌ ‎🍃
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ ‌‌‌ دنبال کسی باش که دنبال تو باشد اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت منت نکش از غیر پر و بال خودت باش... ━━━━💠🌸💠━━━━
سرنوشت تو هم ای عشق!فراموشی بود حک نمی‌کرد اگر نام تورا تیشه ما ♥️
با تمام اشک و غم هایی که برمن هدیه داد گر بگویم دوستش دارم هنوز انکار نیست!!
فقط این بار می‌پرسم ، جوابش را نمی‌دانم « تو را من چشم در راهم » ، چرا آخر نمی آیی؟
شاعرم ، فهمیدنم سخت است حرفم نیشدار شعر میخواهم بخوانم ، گوشهایت رابگیر