eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می نشینی روبرویم خستگی درمیکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز ميخندی و ميپرسي كه حالت بهتر است؟! باز میخندم که خیلی...! گرچه میدانی که نیست شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست چشم میدوزم به چشمت مي شود آیا کمی دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست..؟! وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو… پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست می روی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست…! رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست 👤زنده یاد نجمه زارع
قسمت دشمن انسان نشود روزی که "دوستت دارم" معشوق به "اما" برسد
بیـا بِنشیـن کِـنـارِ مَن بَـرایَـت چای دَم کَـردَم تَفاوُت می‌کُنَد طَعمِ مَن و چای و تو و چایی
از دایره‌ی عشق فقط، خاطره ماند هرکس که گذاشت پا درین دایره، ماند امروز نمانده نام هیچ انسانی جز ساعدی‌ای که پای آن طاهره ماند
دیدم که حریم سبزه شد بسترِ گل آورد صـبـا شـمـیـم جـان‌پـرور گل در باغ دلـم شـور محـبت گل کرد وقتی که نسیم شانه زد بر سر گل
لبخـندِ لطـیفِ غـنچه دیدن دارد گـل‌نـغـمـهٔ بـلبـلان شـنیدن دارد از خـندهٔ نازِ او در آغوش نسیم پیداست که نازِ گل کشیدن دارد
عمری که بی تو رفت_.mp3
3.7M
عمری که بی تو رفت یقینا حرام شد بی تو دلم اسیر خیالات خام شد آقا بیا که بی تو به پایان رسید عمر آقا بیا که فرصت ما هم تمام شد بیچاره آن کسی که به دور از شما مدام با هرکسی به غیر شما همکلام شد بدبخت آن کسی که گرفتار نفس شد خوشبخت آن کسی که فدای امام شد آقا شب شهادت مادر رسیده است روضه بخوان که طاقت اشکم تمام شد از آن دمی که مادر ما پشت در رسید از لحظه ای که خانه پر از ازدحام شد مزد رسالت نبوی خوب شد ادا بر دختر نبی چقدَر احترام شد مهدی شریفی ‏ عجل الله تعالی فرجه الشریف
تقدیم به ساحت مقدس شهید عجمیان با چوب و مشت و سنگها کُشتید او را مظلوم، تنها، بینوا، کشتید او را با جرم بی جرمی، خیابان مقتلش شد نامردهای بی حیا کشتند او را در هجمه ی سنگ حقیقت ناشناسان در بی کسی، زد دست و پا،کشتید او را بی آنکه حتی علت آن را بدانید اینگونه بی چون و چرا کشتید اورا البته می گیرد تقاصش را خداوند چون پیش چشمان خدا کشتید او را ذهن جوانان را شما تسخیر کردید آقای جادوگر شما کشتید او را!! احمدرفیعی وردنجانی
به مهمانی ما هرگاه آمد صبحدم شادی شبیخون زد شباهنگام غم در جشن دامادی به گرگستان گذار روستا افتاد یا انگار به جای بره آن شب گرگ می زایید آبادی صدای ضجه ی ما را ده بالا نمی فهمد گلوی پاره را آخر کجا یارای فریادی؟ گرفتاریم در سلول تنهایی و می جنگیم به نام عشق در اندیشه و رویای آزادی شبان مست و دِه در خون و پاییزی چنین نکبت کجا!؟ کی!؟ کعبه ی آمال ما برداشت ایرادی سراغ از حال ما باید بگیری عشق و می دانم تو آخر می رسی از راه و در راه است آبادی
دوباره طبع غزل گو برید امانم را گرفته است سر دست داستانم را به جبر چشم تو تن دادم اختیارم رفت به باد میدهد این دیده دودمانم را خراب میکندم این خماری چشمت دوباره از نو بسازد ولی جهانم را نشسته آبی شال تو روی گندمزار به زیر میکشد این صحنه آسمانم را چقدر خاطره از کوچه ی توبردل ماند چقدر کوچه تو میگرفت جانم را جهان مرده پرست و زمین شاعر کش بساز بر سر این کوچه یادمانم را
بی‌جَهَت، بیهوده‌، بیخود، بی‌سَبَب، بی‌فایده عِـشـق وَقتی نیست مَعنایی نَدارَد زیستَـن...
ساکت نشسته ام که بفهمم تو را چطور؟ وصفت کنم الهه ی پنهان میان شعر ...!
ای گل در آرزویت، جان و جوانی ام رفت ترسم بمیرم و باز، باشم در آرزویت...
شب‌های من که پُر شده از رنج واضطراب نامش شبِ فراق ، ولی صبح محشر است
ای عاشق عشقت دل دیوانه‌ی من گـنـج غـم تو نهان به ویرانه‌ی من گلواژه‌ی ناب شعر عشقی، که غزل با یاد تو گل کرده به گلخانه‌ی من
دلبر که سرکشی نکند دلفریب نیست......... رهی معیری
دی خوب بودی در نظر، امروز از آن هم خوب تر خوبند خوبانِ دگر، اما نه این مقدارها
وداع کردی و گفتی که باز میگردی چقدر لحن تو وقت دروغ ، شیرین است ...
آنقدر ناله زدم تا که پناهم دادی بی‌رمق بودم و تو قدرت آهم دادی کور بودم که مرا روضه‌تان داد شفا با همین اشک چه نوری به نگاهم دادی همه‌جا رفتم و خوردم به در بسته حسین فقط آخر که رسیدم به تو راهم دادی خیر دنیای منی آخرتم هم با توست به همه خیر رساندی و به ما هم دادی من زمین خورده‌ام اما تو بلندم کردی روی خوش باز به این روی سیاهم دادی آنقدر پیش خدا دست تو باز است حسین لب اگر باز کنم هر چه بخواهم دادی
تاریخ شد تکرار تا غم را ببینی آن رویِ حیوانیِ آدم را ببینی یک ذره از احوال زینب را بفهمی یک گوشه از ماه محرم را ببینی تنها شدن‌های-بلا تشبیه- اکبر در بین جلادان عالم را ببینی سوزاندن در را و پهلو را شکستن سیلی‌زدن بر روی شبنم را ببینی چادرکشیدن از سر زن را بفهمی آتش‌کشیدن‌های پرچم را ببینی در بین سنگ و چوب و چاقو و لگدها "هل مِن معین"های دمادم را ببینی بر پرده‌های سینما نه، در خیابان له‌کردن گل‌های مریم را ببینی پشت سرت وقتی مُهیای نمازی رگ‌بار تیر این ملجم را ببینی هرروز عاشورا و هرجا کربلایی‌است تا در درونت زخم و مرهم را ببینی!
. در رزم با نفْس دغا باید که یل باشیم تا سربلند جنگ صفین و جمل باشیم در یاری دین و ولایت هی رجز خواندیم ای کاش ما هم مثل تو مرد عمل باشیم ✍️، ۱۴۰۱/۰۹/۲۵ ساعت به وقت ۰۱:۲۰ 💔 هدیه به روح ملکوتی و بلندپرواز حاج‌قاسم سلیمانی صلوات 🌷
صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله‌الحسین نـبـود هـیـــچ مُـقـــدّر بـرایِ ما بودن به عشق راه تو مَحرَم شدیم با بودن برای اینکه از این عشقِ ناب دم بزنیم نوشته است به تقدیـــرِ ما، خدا، بودن بدون عشـــق شمـــا زنده هم اگر باشیم سوال ماست که بی‌عشقتان،چرا بودن؟ شبیه دست و ضریحت بهم گره خوردند حیــاتِ مــا و همیــن شـوق با شما بودن شکــوه بندگــی توســت عیــن آزادی اسارت است از این بندگی رها بودن اگر بهای زمین با طلاست، پس بدهیم طـــلای کــل زمیــن را بــه مبتلا بودن که هیچ نیست غریبی اگر جهانی را غریب بودن و با چون تو آشنا بودن نوشته‌اند بزرگان که عین عافیت است به شـوق کــرب و بــلای تو در بلا بودن دوباره هفته به آخر رسید و می‌سوزم میــان حسـرتِ شبْ جمعه کربلا بودن احمد رفیعی وردنجانی ۰
صبح سر می‌کشد از پشت درختان خورشید تا تماشا کند این بزم تماشائی را
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد شاید این باغچه ده قرن به استقبالت فرش گسترده و در دست گلایل دارد تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 # سید حمید رضا برقعی
سگِ پاچه گیر... تویی که بر سر این سفره خوب سیر شدی توان گرفتی و در فکر خود دلیر شدی تویی که هیچ نبودی، به لطف اهل وطن به چشم آمدی اینگونه چشمگیر شدی تو را نبود لیاقت برای اینهمه لطف به بندِ شهوت نامِ خودت اسیر شدی نداشتی هنرِ آدمی بزرگ شدن بدونِ آنکه بزرگی کنی حقیر شدی چه شدکه برده ای از یادخویش میهن را؟ پی مطامع اهریمنان اجیر شدی شدی به معرکه اسبابِ بازی دشمن به یک اشاره ی دست ستم خمیر شدی برای دشمن ایران خود شدی اهلی برای کشور خود هار و پاچه گیر شدی احمدرفیعی وردنجانی