دلآزاری ندارد جز خجالت حاصل دیگر
نمک شد آب تا بر زخم آمد سینهریشان را
#صائب_تبریزی
اگرچه نیست قدر خاک، شعر تازه را صائب
همان ارباب نظم از یکدگر دزدند مضمون را
#صائب_تبریزی
سخن باید که باشد آنقدرها دلنشین صائب
که از مشکلپسندان وا کشد بیخواست تحسین را
#صائب_تبریزی
ندارد حاصلی غیر از پریشانکردن دلها
نهان در خاک کن زنهار تخم خردهگیری را
#صائب_تبریزی
زبان در مجلس روشندلان خاموش میباید
که نوری نیست در سیما چراغ ماهتابی را
#صائب_تبریزی
به چشم دور گردان جلوهٔ دیگر کند منزل
شکوه کعبه باشد در نظر کمتر حجازی را
#صائب_تبریزی
به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را
مکن صرف زمین شور، آب زندگانی را
به مهر خامشی تیغ زبان را کن سپرداری
اگر دربسته میخواهی بهشت جاودانی را
#صائب_تبریزی
نشد از زخم زبان شورش مجنون ساکن
خار و خس مانع طوفان نشود دریا را
#صائب_تبریزی
ز بیدردان علاج درد خود جستن به آن ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها
#صائب_تبریزی
ز طوفان حوادث عاشقان را نیست پروایی
نیندیشد نهنگ پر دل از آشفتن دریا
#صائب_تبریزی
عاشق از هر دو جهان تا نکند قطع نظر
نیست ممکن که به جانانه رساند خود را
به دو صد زخم نپیچد سر تسلیم از تیغ
که به آن زلف سیه، شانه رساند خود را
#صائب_تبریزی
نخل ما را ثمری نیست به جز گرد ملال
طعمهٔ خاک شود هر که فشاند ما را
#صائب_تبریزی