eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آبادی شعر 🇵🇸
اوستا علی‌میرزا نوری 🌷 مشغول به بنّایی و کاری امروز تا حلق پر از گرد و غباری امروز اینقدر که آجر ر
ما چون الفیم و استخوانی هستیم ممهور به مُهر بایگانی هستیم این دخل کفاف خرجمان را ندهد ما کارگر ساختمانی هستیم 😢
هم عاشق صلح و نغمه ی بارانم هم نعره ی توفنده تر از طوفانم من حامی پا برهنه ها، دشمن ظلـم مظلوم ولی مقتدرم ، ایرانـــــم
ایران حرم و مدافعین حرمیم پرچم علم است و جانفدای علمیم در فتنه ی آخر الزمان از هنگِ سرباز و فدائیان اهل قلمیم
گریه‌ام جاری‌ست، بارانی که می‌بینی منم چتر وا کن! ابر گریانی که می‌بینی منم بی‌محابایی چنان رگبار تند نوبهار رحم کن! گنجشک حیرانی که می‌بینی منم! از کمانداران ابروی تو کو راه فرار؟ صید از هر سو گریزانی که می‌بینی منم کشتی و سهراب در خون خفته را نشناختی بی‌وفا! سرباز بی‌جانی که می‌بینی منم! اهل امروزم ولی دردی که دارم تازه نیست شاعر هر کهنه‌دیوانی که می‌بینی منم !
اعضا جدید خوش اومدین☺️☺️
به زعمِ من همه‌ی عاشقان بهشتی‌اند نمی‌شود که بسوزد کسی به هر دو جهان...
همه‌ی قافیه‌ها، تابع زلفش بودند  چادرش راکه به سرکرد، غزل ریخت به هم ...
من چای را با دارچین دوست‌دارم قهوه را با شکر و تو را با تمام تلخی و شیرینی‌ات...
انگور مانده‌ای و به ساغر نمی‌رسی آن بوسه‌ای که بر لب دلبر نمی‌رسی گیرم که از قفس بروی ای بریده‌پر! دیگر به گرد پای کبوتر نمی‌رسی! یک بار ای غبار رسیدی به بزم مهر حالا بسوز از اینکه مکرر نمی‌رسی ای دل بگرد کل خیابان عشق را حتی به این یقین که به یک در نمی‌رسی داری جوانه می‌زنی انگار، مرحبا! حتی اگر به سرو و صنوبر نمی‌رسی ای حلقه‌های بغض در این حلق منتظر! او را خبر کنید به خنجر نمی‌رسی ای ساقی صبور! مرا کشت تشنگی دیگر نگو به چشمه‌ء کوثر نمی‌رسی امن یجیب خوانده‌ام و چشم بر درم دیر است ای جواب! به مضطر نمی‌رسی؟
دیدم رسیدنم به تو هِی سخت می شود در گیر و دارِ این همه غم شاعرت شدم ❇️
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست # هوشنگ ابتهاج
‌به دست عشق تو دادم دل و نمیدانم که داغ هجر تو با جان مبتلا چه کند