eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
65 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم در روز وصال تو به قربان تو کردم خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم غم بود نشاطی که به دوران تو کردم آهیست کز آتشکدهٔ سینه برآمد هر شمع که روشن به شبستان تو کردم دل با همه آشفتگی از عهده برآمد هر عهد که با زلف پریشان تو کردم در حلقهٔ مرغان چمن ولوله انداخت هر ناله که در صحن گلستان تو کردم   دوشینه به من این همه دشنام که دادی پاداش دعایی است که بر جان تو کردم
به کمال عجز گفتم که؛ به لب رسید جانم! به غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم در حلقهٔ مِی‌خواران، نیک است سرانجامم
گر صبح‌دم به دامن گلـشن گذر کنی        دست نسیم، گل به سرافشان کند "تو را" ای کاش" چهرهٔ تو" سحر بنگرد سپهــر              تا قبله گاه مهر درخشــان کند" تو را" سلام صبحتون بخیر و شادی .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگو در کوی او شب تا سحر بهرِ چه می‌گردی ... ؟! که دل گم کرده‌ام آنجا و می‌جویم نشانش را ... ! 🌴🕯🌴
. خوش آن که نگاهش به سراپای تو باشد آیینه صفت محو تماشای تو باشد صاحب نظر آن است که در صورت معنی چشم از همه بربندد و بینای تو باشد...        
من خراب نگه نرگس شهلای توام بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی من به تصدیق نظر محو تماشای توام َ ‌دل بر سر تو به دل نجوید هرگز جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز صحرای دلم عشق توشورستان ڪرد تا مهر ڪسی دگر نروید هرگز َ
با هیچ‌کس به کشتن من مشورت مکن ترسم خدانکرده پشیمان کند تو را ...
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی؟ که دل گم کرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را .
غزل شمارهٔ ۹ کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را؟ کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را؟ غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را بالای خود در آینهٔ چشم من ببین تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را مستانه کاش در حرم و دیر بگذری تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم خورشیدِ کعبه، ماهِ کلیسا کنم تو را گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من چندین هزار سلسله در پا کنم تو را طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند یک‌جا فدای قامت رعنا کنم تو را زیبا شود به کارگه عشق کار من هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را رسوای عالمی شدم از شور عاشقی ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را با خیل غمزه، گر به وثاقم گذر کنی میر سپاه شاه صف‌آرا کنم تو را جم دستگاه ناصردین شاه تاجور کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت زیبد که تاج تارک شَعرا کنم تو را
رباعی شمارهٔ ۱۲ تا دل به هوای وصل جانان دادم لب بر لب او نهاده و جان دادم خضر ار ز لب چشمهٔ حیوان جان یافت من جان به لب چشمهٔ حیوان دادم
رباعی شمارهٔ ۱۵ تا دست ارادت به تو داده‌ست دلم دامان طرب ز کف نهاده‌ست دلم ره یافته در زلف دل آویز کجت القصه به راه کج فتاده‌ست دلم