جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
آهیست کز آتشکدهٔ سینه برآمد
هر شمع که روشن به شبستان تو کردم
دل با همه آشفتگی از عهده برآمد
هر عهد که با زلف پریشان تو کردم
در حلقهٔ مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله که در صحن گلستان تو کردم
دوشینه به من این همه دشنام که دادی
پاداش دعایی است که بر جان تو کردم
#فروغی_بسطامی
به کمال عجز گفتم که؛ به لب رسید جانم!
به غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟
#فروغی_بسطامی
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ مِیخواران، نیک است سرانجامم
#فروغی_بسطامی
گر صبحدم به دامن گلـشن گذر کنی
دست نسیم، گل به سرافشان کند "تو را"
ای کاش" چهرهٔ تو" سحر بنگرد سپهــر
تا قبله گاه مهر درخشــان کند" تو را"
#فروغی_بسطامی
سلام
صبحتون بخیر و شادی
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگو در کوی او
شب تا سحر
بهرِ چه میگردی ... ؟!
که دل گم کردهام آنجا
و میجویم
نشانش را ... !
#فروغی_بسطامی
🌴🕯🌴
.
خوش آن که نگاهش به سراپای تو باشد
آیینه صفت محو تماشای تو باشد
صاحب نظر آن است که در صورت معنی
چشم از همه بربندد و بینای تو باشد...
#فروغی_بسطامی
من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام
تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
َ#فروغی_بسطامی
دل بر سر تو به دل نجوید هرگز
جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز
صحرای دلم عشق توشورستان ڪرد
تا مهر ڪسی دگر نروید هرگز
َ#مولانا
با هیچکس به کشتن من مشورت مکن
ترسم خدانکرده پشیمان کند تو را ...
#فروغی_بسطامی
مگو در کوی او شب تا سحر
بهر چه میگردی؟
که دل گم کرده ام آنجا و
میجویم نشانش را .
#فروغی_بسطامی
غزل شمارهٔ ۹
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را؟
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینهٔ چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشیدِ کعبه، ماهِ کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
با خیل غمزه، گر به وثاقم گذر کنی
میر سپاه شاه صفآرا کنم تو را
جم دستگاه ناصردین شاه تاجور
کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را
شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت
زیبد که تاج تارک شَعرا کنم تو را
#فروغی_بسطامی
رباعی شمارهٔ ۱۲
تا دل به هوای وصل جانان دادم
لب بر لب او نهاده و جان دادم
خضر ار ز لب چشمهٔ حیوان جان یافت
من جان به لب چشمهٔ حیوان دادم
#فروغی_بسطامی
رباعی شمارهٔ ۱۵
تا دست ارادت به تو دادهست دلم
دامان طرب ز کف نهادهست دلم
ره یافته در زلف دل آویز کجت
القصه به راه کج فتادهست دلم
#فروغی_بسطامی