تا تو مراد من دهی
کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی
من به خدا رسیدهام...
#رهی_معیری
دریاب که
ایام گل و
صبح جوانی
چون برق کند
جلوه و چون
باد گریزد...
#رهی_معیری🌺
#صبحتون_دلنشین
☘🍃
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چونبرق کند جلوهو چونباد گریزد
شادیکن اگر طالب آسایشِخویشی
کآسودگی از خاطرِ ناشاد گریزد
#رهی_معیری
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چونبرق کند جلوهو چونباد گریزد
شادیکن اگر طالب آسایشِخویشی
کآسودگی از خاطرِ ناشاد گریزد
━━━━💠🌸💠━━━━
#رهی_معیری
آتش و آب و آبرو با هم.
هر سه گشتند. در سفر. همراه.
🌴💎🌴
عهد کردند. هر يکى گم شد.
با نشانى ز خود. شود پيدا.
🌴🍁🌴
گفت آتش. به هر کجا دود است.
ميتوان يافتن. مرا آنجا.
🌴💢🌴
آب گفتا. نشان من پيداست.
هر کجا باغ هست و سبزه بيا.
🌴💢🌴
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت.
گريه سر داد. گريه اى جانکاه.
🌴💢🌴
آتش آن حال ديد و حيران شد.
آب. در لرزه شد. ز سر تا پا.
🌴💢🌴
گفتش آتش. که گريه ى تو ز چيست ؟
آب گفتا. بگو نشانه چو ما
آبرو لحظه اى به خويش آمد
ديدگان پاک کرد و کرد نگاه
گفت. محکم مرا نگه داريد
گر شوم گُم نميشوم پيدا
#رهی_معیری
🌴💙🌴
چه رفته است که امشب سحر نمي آيد؟
شب فراق به پايان مگر نمي آيد؟
جمال يوسف گل چشم باغ روشن کرد
ولي ز گمشده من خبر نمي آيد
شدم به ياد تو خاموش، آنچنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمي آيد
تو را بجز به تو نسبت نمي توانم کرد
که در تصور از اين خوبتر نمي آيد
طريق عقل بود ترک عاشقي دانم
ولي ز دست من اين کار برنمي آيد
بسر رسيد مرا دور زندگاني و باز
بلاي محنت هجران بسر نمي آيد
منال بلبل مسکين به دام غم زين بيش
که ناله در دل گل کارگر نمي آيد
ز باده فصل گلم توبه ميدهد زاهد
ولي ز دست من اين کار برنمي آيد
دو روز نوبت صحبت عزيز دار رهي
که هر که رفت از اين ره دگر نمي آيد
#رهی_معیری
ساقیا در ساغر هستے شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینے به جز خوناب نیست
زندگے خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفاے سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جاے خواب نیست
مردم چشمم فروماندهست در دریاے اشڪ
مور را پاے رهایے از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
ڪوه گردون ساے را اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گل از وفاے خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهے از لالهٔ سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستے سرو و گل نایاب نیست
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بے ما صبورے هست ما را تاب نیست
گفتے اندر خواب بینے بعد از این روے مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوهٔ صبح و شڪرخند گل و آواے چنگ
دلگشا باشد ولے چون صحبت احباب نیست
جاے آسایش چه مے جویے رهے در ملک عشق
موج را آسودگے در بحر بے پایاب نیست
#رهی_معیرے
گفتم : که بعد از آنهمه دلها که سوختی
کس می خورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم
#رهی_معیری
گفتم : که بعد از آنهمه دلها که سوختی
کس می خورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم
#رهی_معیری
خسته دل داند بهای ناله را
شمع داند ، قدر داغ لاله را
هر دلی از سوز ما، آگاه نیست
غیر را در خلوت ما، راه نیست
حال بلبل، از دل دیوانه پرس
قصّه ی دیوانه، از دیوانه پرس
#رهی_معیری
🕊🍁🕊
زیبا...👌🏻
بختِ نافرجام اگر با عاشقان یاری کند
یارِ عاشق سوزِ ما ترکِ دلازاری کند
بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی
اشکِ لرزان کی تواند خویشتن داری کند؟
«چاره ساز اهلِ دل باشد میِ اندیشه سوز
کو قدح تا فارغم از رنجِ هوشیاری کند؟»
دامِ صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا
من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند...
عشقِ روز افزون من از بی وفایی های اوست
می گریزم گر به من روزی وفاداری کند
گوهر گنجینه ی عشقیم از روشندلی
بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟
#رهی_معیری
دریاب که
ایام گل و صبحِ جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
شادی کن اگر
طالب آسایش خویشی
آسودگی از خاطر ناشاد گریزد...
#رهی_معیری🌱
سلام
صبحتون بخیر دوستان
ساقیا در ساغر هستے شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینے به جز خوناب نیست
زندگے خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفاے سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جاے خواب نیست
مردم چشمم فروماندهست در دریاے اشڪ
مور را پاے رهایے از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
ڪوه گردون ساے را اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گل از وفاے خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهے از لالهٔ سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستے سرو و گل نایاب نیست
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بے ما صبورے هست ما را تاب نیست
گفتے اندر خواب بینے بعد از این روے مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوهٔ صبح و شڪرخند گل و آواے چنگ
دلگشا باشد ولے چون صحبت احباب نیست
جاے آسایش چه مے جویے رهے در ملک عشق
موج را آسودگے در بحر بے پایاب نیست
#رهی_معیرے
✨
برون نمیرود از خاطرم خیال وصالت
اگر چه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت
#رهی_معیری🍂
گفتند ڪه نامحرمی و بوسه حرام است...
دل گفت ڪه محرم تر ازین عشق ڪدام است؟
بوسیدم و لب دادم و آغوش ڪشیدم
نامحرم من! محرمی و ڪار تمام است...
#رهی_معیری
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم و رویت نمی بینم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز
روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز
#رهی_معیری
احوال دل ، آن زلف دوتا داند و من
رازِ دلِ غنچه را، صبا داند و من
بی من تو چگونه ای ، ندانم؟ امّا
من بی تو در آتشم ، خدا داند و من
#رهی_معیری
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچهی بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
#رهی_معیری
♥️♥️
گُل فرستادی مرا، ای خوشتر از گُل روی تو
گُل نباشد در لطافت، چون بهشتی خویِ تو
جز دلی رنجور و غیر از نیمهجانی دردمند
من چه دارم تا به جای گُل فرستم سوی تو؟
#رهی_معیری
صبا
از من پیامی ده،
به آن صیّاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقی است،
آزادم کند یا نه؟
من
از یاد عزیزان،
یک نفَس غافل نِیَم
امّا
نمیدانم
که بعد از این،
کسی یادم کند یا نه؟
#رهی_معیری
.
همراهِ خود
نسیمِ صبا میبرد مرا
یا رب چو بوی
گل به کجا میبرد مرا
سوی دیارِ
صبح رود کاروان شب
بادِ فنا به
مُلکِ بقا میبرد مرا
با بالِ شوق، ذره
به خورشید میرسد
پروازِ دل به
سوی خدا میبرد مرا
گفتم که بوی عشقِ
که را میبرد ز خویش؟
مستانه گفت دل،
که مرا میبرد، مرا
#رهی_معیری
🌸🌸🌸🌸
آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی
و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم
#رهی_معیری
همچو نی مینالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل
#رهی_معیری
برون نمیرود از خاطرم خیال وصالت
اگر چه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت
#رهی_معیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟
#رهی_معیری