eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هم شکارش کرده بودم هم شکارم کرده بود فرض کن صیاد بر صیاد دام آورده بود...
دل به نگاهِ اولین، گشت شکار چشم تو زخمِ دگر چه می‌زنی صیدِ به خون تپیده را؟
تا نسوزے عشق را هرگز نمیفهمے ڪہ چیست گاہ بخشیدن گهے آغوش و گہ درد و غم است
مات تقدیرم و دلتنگم و دل آزرده دل به دریا زده و از همه جا پا خورده مثل آن مشهدی ام قرعه به جای عتبات سفر ده شب و ده روزه ی مشهد برده غصه قفلی زده بر زندگی ام می خندد گریه دار است ولی حال من افسرده پای غم را تو در این خانه شبی وا کردی عشق ای لعنتیِ وحشی مادر مرده رفتم از یاد تو انگار نبودم هرگز... سیل یاد تو ولی دار و ندارم برده یاد می آوری ام، خصلت دنیا این است بر مزار همه پیداست گلی پژمرده 📚گیدا
باسمه تعالی هنر می‌ریزد از دستانت ای گُل! وقتِ گلدوزی گُلِ جانِ مرا داری به جانِ خویش می‌دوزی اگر امروز دلتنگیم اگر این لحظه دور از هم به ما هم می‌‌‌رسد ایّامِ وصل و عاشقی روزی مرا غم نیست آن‌جا که تو آرامِ دلم باشی شکستی نیست در من با تو ای تندیسِ پیروزی! تورا هرلحظه بیش از پیش می‌خواهم،برای‌من هزاران سال دیگر هم همان محبوبِ دیروزی تبِ خورشیدِ چشمانِ تو کاری کرد فهمیدم که ماندن خیره در چشمِ تو یعنی خانمان‌سوزی
18aa6fe8-f606-414b-a9c9-710fd043d0e5_.mp3
9.78M
؏ـشق... همین است تنت میࢪود و دلت جایۍ میانِ دستهایِ ڪسۍ تا اَبد جا میماند...🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هـوا آرام ، شـب خاموش ، راهِ آسمـان ها باز خيالم چون كبوترهاىِ وحشى مى كند پرواز
از سرِّ عشق بی‌خبری‌، حال ما مپرس ما غرقه گشته‌ایم و تو دریا ندیده‌ای
کاسه شعر ِمن از دست تو افتادو شکست …! عـــاشقان ،فرصتِ خوبی است،غـــزل جمع کنید
رنگ سیاهی زد جهانم آسمانم را باید عوض کرد آسمانم را جهانم را شد شانه های من کتاب زخم از یاران باید ببوسم دستهای دشمنانم را یک رنگی دل بر زمینم گرچه زد اما لعنت نخواهم کرد قلب مهربانم را با شعر تنها میتوانم درد دل کردن اینکه 'به چشم هرکه آمد نربادنم' را از آدمیزده گریزانم ولی افسوس از پای رفتن پیری ام برده توانم را
هر روز خیالم از تو سرشارتر است قلبم به تو هر بار گرفتار‌تر است این قلب از آن زمان که در بندِ تو شد از غیرِ تو لحظه لحظه بیزارتر است