eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام من رعد و برق و زلزله‌ام؛ ناگهانی‌ام این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام رودم؛ اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانی‌ام من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم من، این من غبار؛ چرا می‌تکانی‌ام؟ بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز این سر که سرشکستۀ نامهربانی‌ام کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست از بعد رفتنت گل ابروکمانی‌ام "شاعر شنیدنی است" ولی دست روزگار نگذاشت این کـــه بشنوی‌ام یا بخــوانی‌ام این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند من دوست‌دار بستنی زعفـــرانی‌ام
اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام من رعد و برق و زلزله‌ام؛ ناگهانی‌ام این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام رودم؛ اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانی‌ام من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم من، این من غبار؛ چرا می‌تکانی‌ام؟ بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز این سر که سرشکستۀ نامهربانی‌ام کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست از بعد رفتنت گل ابروکمانی‌ام "شاعر شنیدنی است" ولی دست روزگار نگذاشت این کـــه بشنوی‌ام یا بخــوانی‌ام این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند من دوست‌دار بستنی زعفـــرانی‌ام
ز نخل های کویری بپرس حال دلم را تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی..
اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام من رعد و برق و زلزله‌ام؛ ناگهانی‌ام این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام رودم؛ اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانی‌ام من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم من، این من غبار؛ چرا می‌تکانی‌ام؟ بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز این سر که سرشکستۀ نامهربانی‌ام کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست از بعد رفتنت گل ابروکمانی‌ام " شنیدنی است" ولی دست روزگار نگذاشت این کـــه بشنوی‌ام یا بخــوانی‌ام این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند من دوست‌دار بستنی زعفـــرانی‌ام
عشق قلیانی‌ست با طعم خوش نعنا دو سیب می‌کشی آزاد باشی، مبتلاتر می‌شوی
غزلم دره‌ای از نسترن و شب‌بو هاست مرتع درمنه‌ها، دهکده‌ی آهوهاست این طرف کوچه‌ی بن‌بست نگاه آبی‌ها آن طرف کوچه‌ی پیوند کمان ابروهاست این خیابان بلندی که به پایین رفته مال گیسوی به هم ریخته‌ی هندوهاست غزلم گردش کاشی‌ست در اسلیمی‌ها غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاست باد می‌آید و انجیر مقدس مست از روسری‌های به رقص آمده در هوهو هاست هرچه که بر سر من رفته از این قافیه‌ها از به رقص آمدن باد، میان موهاست تلخ مردن وسط هاله‌ای از ابر و عسل سرنوشت همه‌ی هسته‌ی زردآلوهاست کار سختی است ـ ببخشید - ولی می‌گویم ... اینکه... بوسیدنتان... دغدغه‌ی... کم روهاست
هر بار خواست چای بریزد نمانده ای رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار با واسطه سلام برایش رسانده ای حالا صدای او به خودش هم نمی رسد از بس که بغض توی گلویش چپانده ای دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست گفتند باز روسری ات را تکانده ای می رقصی و برات مهم نیست مرگشان مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من… امروز عصر چای ندارم … تو مانده ای
♡☆عِشق قِلیانی‌ است با طَعمِ خوشِ نعنا دو سِیب می‌کشی آزاد باشِی، مُبتلاتَر می‌شَوی☆♡
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
هرشبِ عمرم به‌یادت اشک می‌ریزم ولی بعد حافظ‌خوانی شـب‌هـای یلـدا بیشتر
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
بلندای شب یلدا برای کامیابان است برای عاشقانِ در‌به‌در کوتاه‌تر، بهتر...!
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ بلندای شب یلدا برای کامیابان است برای عاشقانِ در‌به‌در کوتاه‌تر، بهتر...! ━━━━💠🌸💠━━━━
هیچ‌کس از عشق سوغاتی به‌جز دوری ندید هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم خون شد انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- تحمل ڪن عزیزم درد هاتو.... علی دورت بگرده،خوب میشی...🥀 🎙|شعر خوانی
هیچ‌کس از عشق سوغاتی به‌جز دوری ندید هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم خون شد انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
برای سوخته دل، بستر و مزار یکیست تمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زهرمار یکیست تفاوتی نکند اشک و بغض و هق هقِ ما مسیرِ چشمه و سیلاب و آبشار یکیست هنوز گُرده ی سهراب، سرخ مثل عقیق هنوز رسمِ پدر سوزِ روزگار یکیست هنوز طعنه به جان میخرد زلیخا و هنوز بر درِ کنعان امیدوار یکیست هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم دلیلِ سوختنش هر هزار بار یکیست حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم که قوسِ پیکره ی برنو و دوتار یکیست شبی ترنج به بَر میکشد شبی حلاج شکایت ازکه کنیم ای رفیق؟!دار یکیست دو مصرع اند دو ابرو شکسته نستعلیق میانِ هر غزلی بیتِ شاهکار یکیست به دستِ آنکه نوازش شدیم، تیغ افتاد دلیل خون جگریِ من و انار یکیست! به دشنه کاریِ قلبم برس ادامه بده خدای هر دوی ما انتهای کار، یکی‌ست
برای سوخته دل، بستر و مزار یکیست تمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زهرمار یکیست تفاوتی نکند اشک و بغض و هق هقِ ما مسیرِ چشمه و سیلاب و آبشار یکیست هنوز گُرده ی سهراب، سرخ مثل عقیق هنوز رسمِ پدر سوزِ روزگار یکیست هنوز طعنه به جان میخرد زلیخا و هنوز بر درِ کنعان امیدوار یکیست هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم دلیلِ سوختنش هر هزار بار یکیست ... به دشنه کاریِ قلبم برس ادامه بده خدای هر دوی ما انتهای کار، یکی‌ست...
چون سرمه می وزی، قدمت روی دیده‌هاست لطف خطِ شکسته به شیبِ کشیده‌هاست هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است فرقی که بین دیده و بین شنیده‌هاست موی تو نیست ریخته بر روی شانه‌هات هاشور شاعرانه‌ی شب بر سپیده‌هاست من یک چنار پیرم و هر شاخه‌ای ز من دستی به التماس به سمت پریده‌هاست از عشق او بترس غزل مجلسش نرو امروز میهمانی یوسف‌ندیده‌هاست
ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺳﻪ ﭼﺎﺭ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻪ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺩﺍﺩﻧﺪ
قرار بود بخـوانیــم و بشنـویــم از عشق و عـشــق را نبـوَد قـافیـه بغیرِ «دمشق»
محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید بنویسید که اندوه بشر بسیار است ساقه‌های مژه‌ام از وزش آه نسوخت شکر در جنگل ما هیزم تر بسیار است سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین نان جو زخم و نمک خون جگر بسیار است هر کجا می‌نگرم مجلس سهراب‌کشی است آه از این خاک بر آن نعش پسر بسیار است پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید پشت دلتنگی‌ام اما و اگر بسیار است اشک آبادی چشم است بر آن شاکر باش هرکجا جوی روانی است کپر بسیار است سال‌ها رفت و نشد موی تو را شانه کنم چه کنم دوروبرت شانه به سر بسیار است
لب وا نکن به بردن اسم زمختِ ما شیرین لبی و زود ترک می‌خورد لبت...
با من بمان...کنارِ تو کاری کنم عزیز, از سیب چیدن پدرم اشتباه تر!!!
با من بمان...کنارِ تو کاری کنم عزیز, از سیب چیدن پدرم اشتباه تر!!!
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت: یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد وای بر تلخی فرجام رعیت پسری که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد ماهرویی دل من برده و ترسم این است سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد دودلم اینکه بیاید من معمولی را سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه باید این قائله را "آه" به پایان ببرد شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم
چای دم کن، خسته‌ام از تلخیِ نسکافه‌ها چای با عطر هل و گل‌های قوری، بهتر است من، سرم بر شانه‌ات؟ یا تو سرت بر شانه‌ام؟ فکر کن خانم، اگر باشم، چه جوری بهتر است؟
دوست که دلخوشی‌ام بود، فقط خنجر زد دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند!
دوست که دلخوشی‌ام بود، فقط خنجر زد دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اناری حال‌ِ دل پرسیدم امشب گفت:خون لاله را گفتم:خبرْ تازه چه‌ داری؟ گفت داغ!!