eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهرِ موهای تو گم کرده مرا در دلِ خویش آگهی کن "پسری گم شده در موی فرَم !"
توان گفتن آن راز جاودانی نیست! تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست! پُر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست ز دست عشق به جز خیر بر نمی آید وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست! درخت ها به من آموختند: فاصله ای میان عشق زمینی و آسمانی نیست به روی آینه ی پُر غبار من بنویس: بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق گذشته‌ام از فلک هم  به نردبان سکوت نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم که عهد عهد غم است و زمان زمان سکوت
چشمان روشنت غزلی از بهار داشت فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت من کودکانه چشم به چشم تو دوختم چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم اما نه آن‌قَدَر که دلم انتظار داشت من حرف می‌زدم که تو لب وا کنی، ولی لب‌های کوچکت هوسِ اختصار داشت با تو چه قصه‌ها که نمی‌گفت زندگی با من چه غصه‌ها که بدِ روزگار داشت رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
شبم به وعده و روزم به انتظار گذشت به هیچ و پوچ مرا روز و روزگار گذشت
عقل اگر می‌خواهد از درهای منطق بگذرد باید از خیر تماشای حقایق بگذرد
با دیدنت افتاده از چشمان من دنیا خانم اجازه چشمتان شاعر نمی‌خواهد؟
شوخی عشق نگردد به کهنسالی کم دل چو افتاد جوان، پیر نگردد هرگز
تنها تویی که از لب من شعر می‌شوی هرکس که لایق غزل عاشقانه نیست!
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد خمخانه بیارید که آن باده که باشد در خورد خماریم به پیمانه نگنجد میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد در چشم منت باد تماشا که جز اینجا دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد دور از تو چنانم که غم غربتم امشب حتی به غزل های غریبانه نگنجد حسین منزوی
شعرترین حرف یک مرد همان دوستت دارم است! در آن نیمه شبی که تکیه بر بازویش خوابیده ای و همزمان با مرتب کردن موهایت به زبان می آورد ...