eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شده ام عاشق تو، وای که حالا چه کنم؟ مانده ام در طلبت غرق تمنا چه کنم؟ گفته بودی که رعایت کنم آن حد و حدود من پذیرفتم و حالا نشد اما ، چه کنم؟ تو پر از خاطره ای، داشتنت حق من است با دل من تو بگو حق خودم را چه کنم؟ دل من هر نفس و لحظه فقط با یادت می شود شاعر و دیوانه و شیدا چه کنم؟ همه را از دل من عشق تو بیرون کرده مانده ای در دلم اما تک و تنها چه کنم؟ می سپارم به تو این دغدغه ها را ، اما تو نباشی ، تو بگو ، با غم دنیا چه کنم؟ خسته ام جز تو دگر از همه چیز و همه کس تو بگو با دل افسرده لبریز تمنا چه کنم!
رفتی که نباشم غزلی سیر کنارت این بود همان عاقبت قول و قرارت؟ این شهر ولی بی تو به پایان نرسیده لبریز نفس های پر از نقش و نگارت... آنقدر تو هستی همه جا توی خیالم انگار منم آنکه همه دار و ندارت... من بیت به بیتم غزل خوب تن توست بگذار که دستم برسد تا به انارت از نسل دو تا رودی و همزاد همین ابر  باران بهاری ست گلم ایل و تبارت از شهر غزل های سیاهم بگذر تا تحویل بگیرم غزل سبز بهارت  این بیت قراری ست میان من و چشمت  بانو نشکن قافیه ی قول و قرارت . . .
جوری دلم شد تنگ، تنگی اینچنین دل تنگ نیست کِی عشق فهمیدی که این مقیاس با فرسنگ نیست آنقدر دوری رَخت میشوید درونم دائما ای کاش می‌دانست،جُستم،جای بختَم چنگ نیست حالا نبودت بین عقلم با دلم محبوس شد گر زندگی زندان شود هم جرم ماها جنگ نیست حرفی نزن، جانم فقط آرام و پنهانی بیا قافیه را گر باخته دلم ترسِ ما از مرگ نیست
ماهی که فارغ از غم دریا نمیشود مجنون فقط به خاطرِ لیلی نمرده است دریا اگر کمی متلاطم دلش نبود میشد به صخره گفت که خیلی نمرده است این ابر و بادها نکند گریه جای‌ چشم اشکی که رود ریخته سیلی نمرده است
شده ام عاشق تو، وای که حالا چه کنم؟ مانده ام در طلبت غرق تمنا چه کنم؟ گفته بودی که رعایت کنم آن حد و حدود من پذیرفتم و حالا نشد اما ، چه کنم؟ تو پر از خاطره ای، داشتنت حق من است با دل من تو بگو حق خودم را چه کنم؟ دل من هر نفس و لحظه فقط با یادت می شود شاعر و دیوانه و شیدا چه کنم؟ همه را از دل من عشق تو بیرون کرده مانده ای در دلم اما تک و تنها چه کنم؟ می سپارم به تو این دغدغه ها را ، اما تو نباشی ، تو بگو ، با غم دنیا چه کنم؟ خسته ام جز تو دگر از همه چیز و همه کس تو بگو با دل افسرده لبریز تمنا چه کنم!
تو مگر از خواب چند نفر عبور کرده‌ای، که این جماعت همه یک شبه شاعر شده‌اند...
لرزید دل از دیدن معشوق سرانجـــــام شد باطــــن آشفتـــه ام از دیدنش آرام احسنت به من هیچ نگویید و به شعرم احسنت بگویید به آن منبع الهــــــــــام ✍ سلام وقتتون بخیر✋
هندسه از چشم شهلایت به دست آورده ام تابعی از زلف پیدایت به دست آورده ام تا گسسته گشت لبهای شکر ریزت زهم مشتق از لبخند زیبایت به دست آورده ا م
رفتی که نباشم غزلی سیر کنارت این بود همان عاقبت قول و قرارت؟ این شهر ولی بی تو به پایان نرسیده لبریز نفس های پر از نقش و نگارت... آنقدر تو هستی همه جا توی خیالم انگار منم آنکه همه دار و ندارت... من بیت به بیتم غزل خوب تن توست بگذار که دستم برسد تا به انارت از نسل دو تا رودی و همزاد همین ابر  باران بهاری ست گلم ایل و تبارت از شهر غزل های سیاهم بگذر تا تحویل بگیرم غزل سبز بهارت  این بیت قراری ست میان من و چشمت  بانو نشکن قافیه ی قول و قرارت . . .
☺️☺️☺️
خانه ام را سوختند و سوخت جانم، چون علي ظالمان بستند محكم بـازوانم، چون على پابرهنه ، سربرهنه ، بى عبا، دركوچه ها مى كشاندند و پر از خون شد دهانم، چون على شهادت امام جعفر صادق(ع) تسليت...
غریب ماندن در کوچه دردســـر دارد فقط خــداست که از حال تو خبـر دارد خـــدا کند که در این کوچــه باز حداقل طناب از سر دست تو دســـت بردارد
گرچه این دیوان بُوَد لبریــزِ از ابیاتِ ناب شاه بیتِ شیعگی نامِ امامِ صادق است
مرثیه امام صادق(ع)............🖤 🖤باز هم پشت در خانه صدا پیچیده بوی دود است که در بیت ولا پیچیده عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید» این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده خلوت پیرترین مرد مناجات شکست حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده چکمه از پای درآرید حرم محترم است عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده آبرو دارد وپیراهنِ او را نکشید پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده دور تادور گلویش شده زخمی بس کن خُب! ببین گوشة عمامه کجا پیچیده بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد گوئیا زمزمة فضه بیا پیچیده شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت چه صداهاست که در کرببلا پیچیده دختری داد زد عمه عموعباس کجاست؟ به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟ هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟ یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده🖤 شاعر:قاسم نعمتی
چرا در سایه‌ی احساس خود زندانی‌ات کردم؟! به ناز آوردمت پای خزر، گیلانی‌ات کردم در عمق چشمهای آسمان‌گون پر از مهرم چرا ای یخ‌ترین مرد زمین، مهمانی‌ات کردم؟! جهانم خانه‌ای تاریک بود و وامدار شب من اما آفتاب خانه را ارزانی‌ات کردم شبیه شوره‌زاری مرده در ذهن زمان بودی که من با چشمهای ابری‌ام، بارانی‌ات کردم همیشه رام بودی، جلوه‌ای آرام از دریا رسیدم، با سرانگشتان خود، طوفانی‌ات کردم تو در چنگ کویر تندخو بودی- خس و خاشاک! من اما مملو از گلهای کوهستانی‌ات کردم همیشه در هوای عاشقی پر می‌کشیدی تو ببخش انگار من کنج قفس زندانی‌‌ات کردم!
هرکس که به حکمش زده اعدام کنید از خواهشِ آخر نکنندش که دریغ
برخورد نگاهت شده چون صاعقه تر یک رعد تو مسبوق به بد سابقه تر من گیج شدم یا تو شدی گیج ترین دیوانه نکن شعر مرا نابغه تر
دارم تمام می شوم اینجا میان درد حالا که رفته‌ای برو، از نیمه برنگرد حالا که رفته ای برو راحت، که خسته‌ام از این جنونِ عقل و دلِ مانده در نبرد تو آدم نماندنی و اهل رفتنی آری برو که کشته مرا این حضور زرد حالا برو که فصل بهار است، خوب من می‌ترسم از نبود تو در روزگار سرد شاید به قدر سختی مرگ است رفتنت اما دلم کنار تو هم زندگی نکرد من می‌روم پس از تو در آغوش غصه‌هام بگذر تو هم، به فاصله طاقت بیار ...مرد
اگر لایق کمی باشم بیایم من به مشهد ولی قبلش ببینم یا بخوانم با تو اشهد
سهمی از این دیوارها مازاد می گیرم دارم کمی از شعرهایم یاد می گیرم کاری مداوم مثل یک تلقین پیوسته ست حالم به هم خورده ست، داروخانه ات بسته ست هی شعر، می چیند مرا و باز می رویم دارم برای خواب هایم قصه می گویم: قفل دهانم را که می زد کار خوبی کرد اسم تو را روی زبانم خالکوبی کرد (عکس تو را از نقطه های کور می بوسد) بدجور می خندی و او بدجور می بوسد دیگر شبیه سابق از چاقو نمی ترسم وقتی که لب های مرا ساتور می بوسد امشب شما را شاهزاده خانم بابل فرمانروای فاتح آشور می بوسد (مرد هزاران سال نوری دورتر از تو دارد همین حالا تو را از دور می بوسد) یک مرده یک مرد هوسران که دهانت را با شهوتی سر رفته از کافور می بوسد دیگر اهمیت نداری عشق! چون هرشب یک مورچه من را درون گور می بوسد
بوسه از کنج لب یار نخورده است کسی ره به گنجینه اسرار نبرده است کسی من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟ اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی صائب تبریزی
سهمی از این دیوارها مازاد می گیرم دارم کمی از شعرهایم یاد می گیرم کاری مداوم مثل یک تلقین پیوسته ست حالم به هم خورده ست، داروخانه ات بسته ست هی شعر، می چیند مرا و باز می رویم دارم برای خواب هایم قصه می گویم: قفل دهانم را که می زد کار خوبی کرد اسم تو را روی زبانم خالکوبی کرد (عکس تو را از نقطه های کور می بوسد) بدجور می خندی و او بدجور می بوسد دیگر شبیه سابق از چاقو نمی ترسم وقتی که لب های مرا ساتور می بوسد امشب شما را شاهزاده خانم بابل فرمانروای فاتح آشور می بوسد (مرد هزاران سال نوری دورتر از تو دارد همین حالا تو را از دور می بوسد) یک مرده یک مرد هوسران که دهانت را با شهوتی سر رفته از کافور می بوسد دیگر اهمیت نداری عشق! چون هرشب یک مورچه من را درون گور می بوسد
هر که دل را ندهد ، عاقبت اندیش تر است دلِ عاشق بخدا از همه کس ریش تر است این چه رسمی ست که در بازی عشاق ، یکی بی وفا بوده ولی از دگری پیش تر است آن که از جنس وفا آمد و در دل جا شد از عزیزان خودم نزد خودم خویش تر است باغ رویایی من پهنه ی آغوش تو که عطر آن از همه گل های جهان بیش تر است شاه قلبم شده مات از رخ زیبای شما کیش رویت کمی از کیش جهان کیش تر است سهمم از ثروت دنیا کفنی بیش‌ که نیست شاعرِ عاشق تو از همه درویش تر است نوبت دلبری و فصل شکارت که رسد گرگ چشمان تو از بره ی ما میش تر است
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است نفس نمی‌کشم، این آه از پی آه است در آسمان خبری از ستارهٔ من نیست که هر چه بخت بلند است، عمر کوتاه است به جای سرزنش من به او نگاه کنید دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است شب مشاهدهٔ چشم آن کمان ابروست کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است اگر نبوسم حسرت، اگر ببوسم شرم شب خجالت من از لب تو در راه است
🍃 من ماهی ام اما به سرم شور نهنگ است این برکه ی بی حوصله اندازه ی من نیست ...