eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ درد این است زلیخا شوی و در قرآن حاصل رنج تو را یوسف کنعان ببرد!
هم از حلاوت گرم صدات می‌میرم هم از غمت، و هم از خنده‌هات می‌میرم نه عاشقانه بخوانی نه شعر ناب شوی فقط نفس بکشی در هوات می‌میرم تو را صدا بزنم "جان" بریزد از دهنت نه "جان" که از تب مهر و وفات می‌میرم به وقت شیطنتم، سر به زیر می‌خندی و من که با خبرم از حیات می‌میرم به غیر خانه‌ی من غیر بر قرار خودم به هر کجا برود رد پات می میرم مرام من سخن از این فدا شوم‌ها نیست ولی تو تب بکنی من به جات می‌میرم نگو فدای تو گردم که مرگ دلگیر است خودم به جای دوتامان برات می میرم
یا بمیرد یا بمیرم تا رود درد از دلم ... بعد از او امکان ندارد دل، دوبارہ دل شود 😢 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گرچه سهم دلمان از غمتان نیشتر است دل بی زخم شما از همه درویش‌تر است بعد از این بر دلمان محرم اسراری نیست ما وفای خودمان بر خودمان بیشتر است 🌺 🌾🌸🌾
دیدی که بدی کردی و نادیده گرفتم؟! من هیچ! به اندازه ی انصاف حیا کن!
سوختم آتش گرفتم آب درمانم نشد خواستم رویا ببینم خواب درمانم نشد گفته بودم بی تو میمیرم نرو ،رفتی ولی بی تو حتی آن شرابِ ناب درمانم نشد آه از دوریِ تو میسوزم و می‌سازم و شعرهایِ ناب ، از ، سهراب درمانم نشد دردها بر قلب من افتاد اما بی دوا اشک و آه و ناله در محراب درمانم نشد من شدم دلتنگ و قابِ عکسِ تو در دست من بوسه بر عکسِ تو، رویِ قاب درمانم نشد بعد تو مستی ،خماری، دود، شد با من رفیق دوستی با مردمِ ناباب درمانم نشد خواستم درمان کنم دلتنگیَم را با غزل شد غزل چون گوهری نایاب درمانم نشد.
مردن در آغوش تو حتّی آآآآی می‌چسبد! آخر چه شد اینگونه گشتی لعنتی دلچسب..؟!
شب شد اجازه هست چراغت بیاورم؟ یک عطر دلنشین به اطاقت بیاورم؟ امشب بگو، بگو که مرا دوست داری‌ام سخت است بر سکوت تو طاقت بیاورم...
شب شد اجازه هست چراغت بیاورم؟ یک عطر دلنشین به اطاقت بیاورم؟ امشب بگو، بگو که مرا دوست داری‌ام سخت است بر سکوت تو طاقت بیاورم...
بردی اگر قرار مرا ، خوش حلال تو اصلا برو ، دل همه‌ی شهر مال تو من که حریف فکر خرابت نمی شوم لعنت به من ، به طعم گس عشق کال تو ...
خُدا کُند فقط کَمی دلش هَوای من کنَد.... خُدا کندْ ، خُدا کندْ ، خُداکندْ!🙏🏿🙂
. بی هوا صدایم کن من لقب نمی‌خواهم، کم کن این تواضع را، نه! ادب نمی‌خواهم! با صدا بگو جانم؛ تا تو را صدا کردم  من فدا شوم‌های زیر لب نمی‌خواهم ❣
باران و باد و برف و زمستان بهانه اند این خانه را نبودن تو سرد می کند...!
ای آن کسی که قدر خودت دوست داری ام  بعد از خودت بگو به چه کس می سپاری ام؟ وقتی تو نیستی که تسلّا دهی مرا ،  بعد از تو چیست فایده ی گریه زاری ام...؟ جز عکس مهربان تو ای جانِ رفته ام..  باور بکن به کار کسی نیست کاری ام ؛ من را همین نبودن تو پیر می کند ، از بس که مبتلا به غم و بی قراری ام ؛ باید که از خدای خود امشب بگیرمت من معتقد به ندبه و شب زنده داری ام ! آخر دوا و مرهم هر زخم دل بگو بعد از خودت مرا به چه کس می سپاری ام؟
سوختم آتش گرفتم آب درمانم نشد خواستم رویا ببینم خواب درمانم نشد گفته بودم بی تو نرو ،رفتی ولی بی تو حتی آن شرابِ ناب درمانم نشد آه از دوریِ تو میسوزم و می‌سازم و شعرهایِ ناب ، از ، سهراب درمانم نشد دردها بر قلب من افتاد اما بی دوا اشک و آه و ناله در محراب درمانم نشد من شدم دلتنگ و قابِ عکسِ تو در دست من بوسه بر عکسِ تو، رویِ قاب درمانم نشد بعد تو مستی ،خماری، دود، شد با من رفیق دوستی با مردمِ ناباب درمانم نشد خواستم درمان کنم دلتنگیَم را با غزل شد غزل چون گوهری نایاب درمانم نشد.
چه خسته درد میکشم در این حصار و باید او برای رفع خستگی دعا کند ، نمی کند....!
هم از حلاوت گرم صدات می‌میرم هم از غمت، و هم از خنده‌هات می‌میرم نه عاشقانه بخوانی نه شعر ناب شوی فقط نفس بکشی در هوات می‌میرم تو را صدا بزنم "جان" بریزد از دهنت نه "جان" که از تب مهر و وفات می‌میرم به وقت شیطنتم، سر به زیر می‌خندی و من که با خبرم از حیات می‌میرم به غیر خانه‌ی من غیر بر قرار خودم به هر کجا برود رد پات می میرم مرام من سخن از این فدا شوم‌ها نیست ولی تو تب بکنی من به جات می‌میرم نگو فدای تو گردم که مرگ دلگیر است خودم به جای دوتامان برات می میرم
پر زخمم به دلم وعده ی امداد نده دورم از خانه به من فاصله را یاد نده دل ایّوب هم از صبر من خسته گرفت تو به طوفان زده بیم از وزش باد نده! ' *
برگرد که من تابِ دل تنگ ندارم با حرف بیا حوصله‌ی جنگ ندارم خیلی به سکوت دل خود کرده‌ام عادت اعصابِ سه‌تار و دف و آهنگ ندارم درد است که جای هوس بوسه‌ی داغت بر روی لبم جز رژ پر رنگ ندارم درگیر توأم منزجر از فلسفه و درک بگذار بگویند که فرهنگ ندارم از خانه‌ی تو فاصله یک متر زیاد است خب حق بده من طاقت فرسنگ ندارم باید تو بیایی و بمانی که نمیرم برعکس تو من جای دلم سنگ ندارم
حالا که کسی نیست بیا و بغلم کن... اصلا به جهنم که هوا سرد نباشد...!
باران و باد و برف و زمستان بهانه اند این خانه را نبودن تو سرد میکند . .
خانه شاعران مریم صفری دفتر شعر عاشقانه ها شبیه پنجره ها بسته باش اما باش... از سراسر وب پیشنهاد توسط دوست داری سریع و راحت به «قطر» سفر کنی؟!🤩 سرمایه‌گذاری پرسود در صندوق فیروزه! همین حالا شروع کن! تلفنی با بهترین روانشناسان ایران در تماس باشید.(هزینه مناسب)|همکده شبیه پنجره ها بسته باش اما باش... ۱۴۰۰/۱/۲ شماره ثبت ۵۸۷۰۵۵ شبیه پنجره ها بسته باش، اما باش بیا و یک غم پیوسته باش، اما باش دلم برای حضورت بهانه می‌گیرد تو از بهانه ی من خسته باش، اما باش! اگر همای سعادت نمی شوی چه کنم بیا کبوتر گلدسته باش، اما باش ضریح من شده دستت، دخیل دستم را- تو یک اجابت وارسته باش، اما باش تمام مردم این شهر روبروی منند تو هم بیا و از آن دسته باش، اما باش خبر رسیده کسی را... خبر نمی‌خوانم عذاب نامه ی سربسته باش، اما باش فقط اجازه بده حس کنم کمی هستی به غیر من شده، وابسته باش اما باش
جغرافیایی اشتباهی روی این خاکم تاریخ یک درگیری بی رحم و طولانی بلوای سالی که گروگانهای جنگی سخت هستند اسیر یک فرار سخت و طوفانی من می شناسم درد هایی را که می افتند مثل وبا در سالهای عشق بر جانم صد سال اگر تنها بمانم دوستت دارم صد سال بعدی را به یادت زنده می مانم تنهایی ام پر از هیاهوی نبود توست فکر و خیالت می برد این سو و آن سویم تا حس کنم دلتنگی‌ام از حد گذر کرده آیینه را دق می دهم باز از تو می‌گویم نفرین به قبرستان تاریکی که هر سنگش تک تک به نام دلخوشی هایم رقم خورده بر این صلیبستان که حتی جنگ ادیانش پیشانی پر قصه ی من را قسم خورده دنیای بیرون غرق آشوب است اما من تنها شکستم بعد تو آیینه هایم را باید فراموشت کنم با شورش بعدی باید بریزم در خیابان کینه هایم را فکر تو درگیر خیابانهاست می فهمم من را ربود از خاطرت دنیای بی رحمت لعنت به من، بد جای دنیا عاشقی کردم یک لحظه بنشین پیش این تابوت بی زحمت
به خنده آمدم از راه و دید پاپتی‌ام و شد بهانه ی دیگر به درد نوبتی‌ام و مست بودم و خندیدم و نفهمیدم به چشم خوار و حقیرش چقدر شهوتی‌ام اشاره کرد به چشمک، که هی، بگو هستی؟ سکوت کردم و او چانه زد که ساعتی‌ام؟ لباس صورتی‌ام را گرفت و باور کرد میان اینهمه حیوان، پلنگ! صورتی‌ام میان معرکه ی هرچه مردِ شاه و گدا چقدر ضربه به من زد سکوت لعنتی‌ام و نعره زد که بگو خب زنیکه‌ی بد‌مست قوی‌تر از من و جیبم برایت اصلا هست؟ و خیره مانده به خویشم، چه می‌پسندم من؟ مرا به یاد من آور، بگو که چندم من؟ مرا به یاد من آور زنم؟ زنی که بدم؟ به من بگو که من اصلا زنی/که‌گی بلدم؟ منی که بین دو دستش به لمس محکومم اسیر وَهمِ نجابت، ز دااااد محرومم منم زنی که در این قرن، سادگی کردم و گندِ هرچه حماقت، دگر درآوردم بلند می‌شوم آری بلند می‌کنمت ببین چگونه به خاک سیاه می‌زنمت بیا حقیقت محض مرا ببین و برو که سالیان درازی اسیر فرصتی‌ام که انتقام خودم را بگیرم از دنیااات چه بخششی چه مرامی؟عجیب غربتی‌ام شکستی‌ام که بگویی قوی‌ترین مردی؟ شکستی‌ام که نبینی چقدددر قیمتی‌ام نگفته با تو کسی قیمت طلا قد نیست نگفته بودم اگر بشکنم ... غنیمتی‌ام؟ بیا و رد شو و از پیش چشم من گم شو بفهم روی غرورم چقدر غیرتی‌ام
میان اینهمه نیرنگ و این دروغ و فریب تو یک حقیقت محضی که دوستت دارم! @abadiyesher