eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نقطه سرخط. از اول آغاز کنیم نقطه سرخط‌. کوک دگر ساز کنیم پاپیچ گذشته‌ها نشو، اوج بگیر نقطه سرخط. بیا که پرواز کنیم.
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود
با مـــن قدم بزن، تنهاتــــر از همه اِی مصرعِ سکوت، در شعرِ همهمه با مــن قدم بزن، چله نشینِ عشق فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق…
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد حافظ
اندوه من این است، که در دفتر شعرم یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم ملک الشعرا بهار
جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند فریدون مشیری
مثل اسطوره های تاریخی  از اساطیر ناب لبریزی گاه مانند “لیلی مجنون”٬ گاه “شیرین خسرو پرویزی” گاه با هر ترانه می رقصی٬ دخترانه٬ زنانه می رقصی در خیابان و خانه می رقصی شرم را توی کوچه می ریزی تا نسیمش کمی تکان بدهد رنگ شب را به آسمان بدهد بویی از “جوی مولیان” بدهد عطر آن گیسوان شبدیزی سینه ها رستگاه آهوها ٬ شانه هـا آبشــاری از موها چشم ها٬مژه ها و ابروها٬ همه را با هوس می آمیزی ابرویت را کمان می اندازی گیسویت را کمند می گیری مژه ات را به تیر می کشی ای: “دختری با سپاه چنگیزی” بوسه هایت شراب شیرازی مست لبهات دفتر “حافظ” چشم هایت دو جلد غرق جنون مثل دیوان “شمس تبریزی” همه ی کائنات را بانو کرده مجذوب خویش چشمانت دیگر از من چه جای پروایی؟ دیگر از من چه چشم پرهیزی؟ آور
ز اهل کوچه زخم زبان جمع می کنم اسم تو را دهان به دهان جمع می کنم من از تقابل لبم و گونه های تو شعری برای کل جهان جمع می کنم قلبم گرفته است، تکان می دهم تو را از روی سینه ات ضربان جمع می کنم حالا که دُور، دورِ کلاغ است و برف پیر از پای کاج، سار جوان جمع می کنم می ترسم از اتاق تو وقتی که نیستی بی تو لحاف را نگران جمع می کنم از لحظه ای که قصد سفر کرده ام درست یک سال می شود چمدان جمع می کنم من خاطرات خوب تو را چند وقتی است از لحن ناز و گرم بنان جمع می کنم  
وقتی شـدم میان شلوغی شهــر گم دل رفت سمت گنبد و دیگر نخورد جُم من جلـد مشهــدم ولی آقا حواله داد گاهی برای عرض ارادت مــرا به قم
آبادی شعر 🇵🇸
وقتی شـدم میان شلوغی شهــر گم دل رفت سمت گنبد و دیگر نخورد جُم من جلـد مشهــدم ولی آقا حواله
و او زینبـی در مـدار رضا شد بــه او هرکـه رو کرد حاجت روا شد چه زیباست دردی که در شهر مشهد رضا نسخـه پیچید و در قـــم دوا شد
ببین! تشییع گل در اصفهان پایان ندارد عبور رودی از تابوت؟! این امکان ندارد ببخشی سیصد و هفتاد گل را در خزانی سخاوت تا به این اندازه را باران ندارد گرفته زیر هر تابوت را یک شهر، مجنون که لیلی تا به این حد عاشق حیران ندارد از آن روزی که معنا شد بهاران در خیابان گمانم اصفهان فصلی به جز آبان ندارد سرازیرست اشک از جان کاشی‌های مسجد که جز بارانِ اشک این مأذنه، جانان ندارد به جای گوی با سر عشق‌بازی‌های چوگان... که شوری مثل این در خاطرش میدان ندارد به هم هِی شانه‌ها تابوت می‌بخشند امروز ترازوی سخاوت ظاهراً میزان ندارد
ما غرق عنایتیم و دریاست حسین اصلا سبب حیات دل‌هاست حسین در اوج شکوه و آخر زیبایی‌است آرایه‌ترین کلام دنیاست حسین