.
مژگان تو مضراب و دو چشمان تو سنتور
آهنگ قشنگی ست، بزن نغمه ی ماهور
هر پلک به هم بر زدنت، نغمه و سازیست
در پیش تو سی لحن بود نغمه ی ناجور
مرا از حبس آغوشت به آزادی چه اصراریست ؟
برای ماهیان تنگ ، آزادی گرفتاریست
برایم دشمنانت دشمنند و دوستانت دوست
به چشم بیقراران ، قسمتی از عشق بیزاریست
دلیل ساده گویی های من ماهیّت عشق است
و گرنه شعرِ امروزی سراسر ساده انگاریست
اگر دنیا فقط رویای تلخی مشترک باشد
کنارت بی گمان شیرین ترین کابوسِ بیداریست
تضادِ بین ما باعث شده با هم یکی باشیم
که پایان داده عشق این اختلافی را که تکراریست
شیرین بر و شیرین لب و شیرین دهنم
شیرین حركاتم من و شیرین سخنم
شیرینم و شیرینم و شیرین شکرم
شیرینی هر مجلس و هر انجمنم
شرابم و مستی آرم
ز ساغر هر می خوارم
سبو كش شیرین كارم
بكش به دوشم، ببر كه نوشم
كه راحت هر آغوشم
به دست تو همچون جامم
به كام تو شیرین كامم
بیا كه امشب من رامم
بكش به دوشم
ببر كه نوشم
كه راحت هر آغوشم
من شرابم و مستی آرم
سبوكش افسون كارم
درسبوی خود جادو دارم
به ساغر هر می خوارم
به آسمانها اگر نهم پا، به شور و غوغا
فرشته ام ساغر گیرد خدای عشقم بر گیرد
شراب و شهدم در گیرد
شرابم و مستی آرم
به ساغر هر می خوارم
سبوكش شیرین كارم
بكش بدوشم ببر كه نوشم
كه راحت هر آغوشم
منیره طه
_
چو عشق را تو ندانی بپرس از شب ها
بپرس از رُخ زرد و ز خشكی لب ها
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد
كه آن ادب نتوان یافتن به مكتب ها
میان صد كَس عاشق چنان پدید بُود
كه بر فلك مه تابان میان كوكب ها
به پَرِ عشق بِپَر در هوا و در گردون
چو آفتاب منزه ز جمله كوكب ها
.
💜💜🌺🍷🌺🍷🌺💜💜
شده ای مثل جوابی که هراسان گفتم
قدمی بر دل دریا زده طوفان گفتم
دعوتت کرده که از خاطره هایم بروی
غم این فاصله را با نم باران گفتم
طلبم را بدهی تا طلبت را بدهم
مثل یک بوسه فقط چارهٔ بحران گفتم
کوچه ها را گذراندم که گرفتار شوی
در نهایت گله با شعر پریشان گفتم
🌸وقت کم بود نشد حرف دلم را بزنم
دوستت دارم خود را به خیابان گفتم
همه جا رهگذران رو به عقب کرده ولی
من از این گفته خجالت نکشم جان گفتم
بخدا مونس خوبان و نجیبان شده ام
حیف معشوق،چه راحت نه به سلطان گفتم
#بداهه
#سید_طباطبایی
غزلم درهای از نسترن و شببوهاست
مرتع دِرمَنهها، دهکدهی آهوهاست
این طرف کوچهی بن بستِ نگاهْ آبیها...
آن طرف کوچهی پیوندِ کمانْ ابروهاست
این خیابان بلندی که به پایین رفته
مال گیسوی به هم ریختهی هندوهاست
غزلم گردش کاشی است در اسلیمیها
غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاست
باد می آید و انجیر مقدس مست از_
روسریهای به رقص آمده در هوهوهاست
هر چه که بر سر من رفته از این قافیهها
از به رقص آمدن باد میان موهاست
تلخ مردن وسط هاله ای از ابر و عسل
سرنوشت همهی هستهی زرد آلوهاست
کار سختی است -ببخشید!- ولی میگویم:
اینکه... بوسیدنتان... دغدغهی... کم روهاست
#حامد_عسکری
#غزل
دچار تا نشوی، عشق را نمی فهمی
تو هيچ از من و اين ماجرا نمی فهمی
رفيق، نسبت من می رسد به مجنون، آه...!
وعشق سهم من است و شما نمی فهمی
بدون آن كه بفهمم شدم دچار عشق
تو خنده می كنی اما، مرا نمی فهمی!
خيال می كنی آيا كه من پشيمانم؟
خيال می كنی آيا، و يا نمی فهمي؟!
«منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن»
خيال توبه ندارم، چرا نمی فهمي؟!
زعشق گفته ام و حاضرم به تكرارش
بگو كه حرف مرا تا كجا نمی فهمي؟
و حرف آخر من: عشق اختياری نيست
دُچار تا نشوی، عشق را نمی فهمي ...
#رضا_اسماعیلی
مـن گـرفتـارِتـو بـودم، تـو دچـارِ دگری
مـن همـه مستِ تـو، اما تو خمارِ دگری
دفتـرِ شعـرِ دلِ مـن همـه لبريزِ تـو بود
سـرِ سـودای تــو امـا بـه گـذارِ دگـری
بسترم چـون صدفی، مانده ز مرواريدش
تـو ولی مسخ به يک مهـره ی مارِ دگری
فصـل هايم همه با سردیِ پاييز گذشت
تــو ولـی در هـوس و شـورِ بهـارِ دگری
هوسِ بـوسه ی تو، وسوسه ی جانم بود
ليک آغـوشِ تـو تَن پـوشه ی يارِ دگری
تـو گذشتی ز مـن و خاطـره هايم آسان
سوختـی حـادثـه ها را بـه شـرارِ دگری
آمدی باز پس از آن همه نيرنگ و فريب
کـه چه ؟ بازی بدهی دل بـه قمارِ دگری
برو راهی شو دگر دستِ تو را خواند دلم
بِبَر ايـن قصـه ی ننگين بـه ديـارِ دگری
بتـول_مبشری
دیدمت روزی تو را با شعر و با ساز آمدی
گُم میان ِ جمعیت امّا سرافراز آمدی
آمدی در گوشه ی شعرم برایم کف زدی
با سلامی مملو از موسیقی و راز آمدی
نقطه ی جیمم شدی ، من حلقه ی جیمت شدم
با الفبایی سراسر حرف ِ آواز آمدی
من برای با تو بودن تا خدا هم رفته ام
مرده ای بودم ، تو با نجوای اعجاز آمدی
من تو را یکبار دیدم ، چشمهایم خواب رفت
وای از این رویا که تو در آن از آغاز آمدی
"آمدی جانم به قربانت " ولی دیر آمدی
آمدی با یک بغل ابیات ِ پرواز آمدی
تا کجای این غزل مهمان ِ دستان ِ منی
در خیالِ شعر ِ من با حرص و با آز آمدی؟
فرش ِ راهت را برایت آب و جارو کرده ام
من که می دانم تو با اشکانِ من باز آمدی
رفته ای حالا فقط این شعر و سازت مانده است
مثل آن روزی که تو با شعر و با ساز آمدی
🍃🌸🍃
زندگی شعریست، شعری از دو چشمانت عزیز
یک تبسم از نگاهت توی فنجانم بریز
من که هستم در به در دنبال چشمت هر غزل
می گذارم باز گلدانی به یادت روی میز
نیستی اینجا، خیال عاشقم دلتنگ توست
می شمارد روزهای غیبتت را شعر نیز
استکانی چای مهمانم بمان در دفترم
تا کنم دل را به پای گامهایت ریز ریز
عاقبت یکروز دستانم به دستت می رسد
با تو درمان می شود این شعرهای زخم خیز
می نویسم روی پیشانی ی اشعارم تو را
زندگی شعریست شعری از دو چشمانت عزیز
تو عشق منی جان به فدای هرنگاهت
من مست وخراباتی آن چشم سیاهت
هر دم به نظر روی تو آید توببینم
عمریست که من منتظرم چشم براهت
هر چند که تو با دل ما راه نیایی
با اینهمه تفصیل خداپشت وپناهت
بردل که بجزمهرتووعشق توام نیست
ویرانی دل را چو نویسند گناهت
ای عشق تو باشی همه ی جان و تن من
برگو که شود تا که ببینم رخ ماهت ...
#لاادری
🌸🍃🌸🍃
میکنم سرفه که منظور: کنار
تـو منم
کردهام جمع حواسم که نلرزد
سخنم
مــن ، شــما ، چیزه ، ببخشید
خداحافظتان
ای خـــدا باز نشد حرفــ دلم
را بزنم
#نرگس_گل_افشانی