روز هشتم همگی میل خراسان داریم
انتظار کرم از سفره ی سلطان داریم
مثل دشتی که ترک خورده و عطشان باشد
از خراسان طلب بارش باران داریم
از سر کفر نگفتیم: شفا دست شماست
ما به دستان شفا بخش تو ایمان داریم
یک نجف قسمت ما کن، به خدا یک عمر است
غصه ی جامعه خواندن دم ایوان داریم
شک ندارم که پس از مرگ، ملائک گویند:
از دل مقبره برخیز که مهمان داریم
ما سراسیمه بپرسیم که آن مهمان کیست؟
و بگویند که: مهمان ز خراسان داریم
در بهشت ابدی حب وطن چون داریم
خانه ای پیش ولی نعمت ایران داریم
#محمدحسن_فیضی
تردید چنگ انداخته بر روح و جانم
می پرسم از آیینه آیا می توانم
این من که عمری پای کار عشق بودم
این بار هم شعری برای او بخوانم؟
دل پوزخندی می زند تحقیر آمیز
یعنی رهایم کن که دیگر من نه آنم
عمری مرا پابند عشقی کور کردی
حاصل چه بود؟ اشک تو و داغ نهانم
دل نیست امروز این که تو در سینه داری
من تلّی از خاکستر آتشفشانم
از بس مرا دنبال چشمانش کشاندی
افتاده ام از پا و بی تاب و توانم
از عشق یکسویه نترسیدی که اینک
خود را ز خون خویش بیرون میکشانم
دیدی که حکم مرگ بر من داد این عشق
تنها شدم بگذار تا تنها بمانم
#راهی
دیوانهشدن، شعرسرودن، عشق است
در منظر او ، آینهبودن عشق است
در خانهتکانی دم عید و بهار
زنگار غم از سینه زدودن عشق است
#رباعی
#ناهید_خلفیان
بهمناسبت تقارن #سال_جدید و #ماه_مبارک_رمضان
ای دلشدگان! وقت قرار است یقین
اَسرار قیامت آشِکار است یقین
هم سال جدید و هم شَمیم رمضان
اِمسال بهار در بهار است یقین
#هاتف_فومنی
اشعارمحمدعلی ساکی:
انسان مدرن بنده ی عنوان است
تندیس ونماد عصر یخبندان است
با عینک وهم ،کنج میدان رها
در پشت هیاهوی تهی پنهان است
#محمدعلی_ساکی
غزل بنما مدد ، غم لشکر انگیخت
به تیغش خونِ عاشق در قدح ریخت
خزر شد سرخگون همچون شقایق
شفق، گویی که با جیحون درآمیخت
به جانم ، همچو مجنونی جفا کرد
به خود تا آمدم ، از خانه بگریخت
به اقبالم ، فرو بنمود خنجر
چو بختک ، ناگه بر بختم در آویخت
نه من دیدم ، نه آهو وقتِ زادن
در این عالَم چنین رخسار و این ریخت
مرا در خاکِ ماتم کرد مدفون
اَلَک آورد با خود، خاکِ من بیخت
شدم حیران تر از حُر ، حرمتم رفت
غزل بنما مدد ، غم لشکر انگیخت
#محمدرضا_فتحی
م. ح _ شاد
کِی میشود انتظار پایان برسد؟
ایام پر اضطرار پایان برسد؟
برگرد جهان منتظر موعود است
تا حسرت روی یار پایان برسد
#محمدحسن_محمدی
دل به استقبال تو خواهی نخواهی میرود
عید باشد تنگ خالی سوی ماهی میرود
مو سیاه ابرو سیاه و چشمهی جادو سیاه
هر کجا میبینمت چشمم سیاهی میرود
در هوای خواب و بیداری تو تقویم من
ماه گاهی میرسد، خورشید گاهی میرود
شهر خالی میشود وقتی تو اینجا نیستی
میرود رعیت همین که پادشاهی میرود
در صف دلدادگانت حال و روزم خوب نیست
مثل سربازی که دنبال سپاهی میرود
آه ای نوروز بی تکرار من، جای نفس
بعد تو گاهی فقط از سینه آهی میرود
کشتهی عشقت شدم ضربالمثل کاری نکرد
گاه روی دار حتی بی گناهی میرود
#امیرعلی_سلیمانی
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
#اوحدی_مراغهای