بی وفایی میکنی
دیگر کنارت نیستم
گر چه عمری را به
حسرت در نگاهت زیستم
خسته ام از زندگی
از درد و رنج خاطرات
چون نمیدانم که هر دم
در وفای کیستم😔☝️
🍃🌹🍃
ای که مهتابِ رُخت سایه بیفکنده به ماه
دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد
میشود گاه بیایی و به ما سر بزنی
چون نگاه تو بهشت است ، سخاوت دارد
در پی چشمهی احساسم و حیران توام
دیدن روی تو از دور غرامت دارد
تو بگو یاور من ، فلسفهی دوری خود
ورنه جبریست نبودِ تو ، که طاقت دارد ؟
آسمانِ دل من ابریِ بیحوصله شد
تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد
تا کجا سوی تو آیم ؟ تو چرا دور روی ؟
مگر این دشت پر از خار سیاحت دارد ؟
ای "سراچه" ! بکش این رنج که در پایانش
چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد
🌹🥀
تپشِ قلبِ مرا چلچله ها می دانند
شوقِ ملموسِ مرا پنجره ها می دانند
از چه دوری تو ز من ای همه دلواپسیم
شورِ دیدار مرا ثانیه ها می دانند
تا قیامت لب من سنگر بوسیدنِ توست
رسم و آئین مرا ، صاعقه ها می دانند
شب محال ست تو را از نظرم دور کند
روزِ من ، شوق مرا قهقهه ها می دانند
تو نباشی نظری نیست به گلهای سپید
چشمِ امید مرا ، آینه ها می دانند..
خون کرده دلم را غَمِ چَشمانِ سیاهت
بی خوابم و دلداده ی آن چهره ی ماهت
قلبم شده تسخیرِ تو از سِحرِ دو چشمت
جادو شده ام از تو و آن طرزِ نگاهت
بنشین نفسی، بوسه زَنَم بر لَبت ای ماه
اِحیا بشود روحِ من از شُعله ی آهت
چون ماه بر این برکه نظر میکنی هرشب
قویِ دلِ من مانده فقط چشم به راهت
در بَندِ پریشانی و حیرانیِ خویشم
پا بند ، به دیوانه گیِ گاه به گاهت
گُم کرده دلم قبله ی خود را سَرِ کویَت
نفرین به من و ، این دلِ اُفتاده به چاهت
ای کاش که سامان بدهم حالِ خودم را
در مکتبِ عشقت شده این عمر تباهت
آدمی را #معـرفـت
بایـد نـه جامـه از حـریـر
در صـدف بنـگر 💎
که او را سینـهٔ پُـر گوهـر است
༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡༅🌺༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡
روسری فهمیده دارد صبر من سر میرود
نمنم و بــا نــاز هی دارد عقبتر میرود!
دست نامرئی ِ باد و دستههای تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور میرود
میزنی لبخند و بیش از پیش خوشگل میشوی
اختیــــار ایـن دلــم از دست مــن در مـیرود
واژههای شعر من کمکم سبکتر میشوند
این غــزل دارد بـه سمت سَبک دیگـــر میرود!
پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم
رفتیو گفتم ببین ملعون چه محشر میرود!
ابـروانت مـیشود یــادآور " هشتاد و هشت"
چشمهایت باز سمت " فتنه "و شر میرود!
اهــل نفــرین نیستم امـــا خدا لعنت کنــد
آنکه را یک روز همراهت به محضر میرود...
#ناصرعبدالمحمدی
میوزد هرگاه موهایت درون روسری
اندکی آهستهتر! چون هرچه دارم، میبری
چادرت را باد میگیرد میان دستهاش
لحظهای که قصد داری از کنارم بگذری
گاه میخندی و گاهی پلک بالا میبری
دلربایی میکنی، حتی به زیر روسری
میتوان فهمید از این پا و آن پا کردنت
میل داری آتش اندازی به جان دیگری
در نگاهت آنچه من دیدم، کسی دیگر ندید
خوشة خورشید چیدم از شبی نیلوفری
حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفتهاند
عشق هرکس محترم؛ «اما تو چیز دیگری»
سید_مهدی_طباطبایی
حالم از روزی که رفتی مثل حالِ بهمن است
هی فرو میریزم از داخل بیایم محضرت..
#امیر_سهرابی
میرسد هفتاد پشت ما به مجنون بی گمان
در ره دیوانگی پیشی گرفتیم از پدر
#پریوش_رستمی
هزار صحبت ناگفته در نگاه من است
ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست…!
#علیرضا_بدیع