🔸 آشیان در مه
فرو رفته است از چه کوه های ورزقان در مه
مگر خاموش گردیده است شمع عاشقان در مه
نمیآید صدای تیشهی فرهادها دیگر
چرا تلخ است کام ملتی بیباغبان در مه
ز پشت کوه قاف آید صدای ضجه و زاری
مگر سیمرغ ما کرده است اینک آشیان در مه
چرا قهر است با ما این طبیعت در بهارانش
گمانم گم شده امروز مردی قهرمان در مه
برای آب آوردن برای مردمی تشنه
به دریا زد دلش را سیدی وقت اذان در مه
صدایی آمد از این آسمان گویی ملائک بود
که میآیند جمعی از زمین تا آسمان در مه
صدا پیچیده در کوه و ندا آمد ز سمت آن
که از سوز دل آتش شده آتشفشان در مه
گمانم ابر هم از داغ یاران گریه سر داده
که زاری میکند او نیز با ما توامان در مه
تمام خاک ایران را گرفته ابری از ماتم
خراسان و ری و کرمان و آذربایجان در مه
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا قصد سفر کرده است یاران کاروان در مه
🖤🥀
#علیرضا_تیموری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب ولادت رضا پر زدی از خود به خدا...
🔹مداحی محمود کریمی در مراسم بزرگداشت شهدای خدمت
باید که انیس و یاور من بشوی
آیینهٔ عشق و باور من بشوی
ای شاعرهٔ خوشقلمِ خوشسیما
باید که عروس مادر من بشوی 🙂
#جواد_محمدی_دهنوی
پنهان پشت تمام این اشیاء بود
پنهان شده بود و باز هم پیدا بود
این خلقت و حشر و نشر این مرگ و حیات
قایم باشک بازی او با ما بود
#محمدمهدی_سیار
سدِّ احساسم شکست، آرامشم را آب برد
لحظهیویرانیامرا دید و او را خواب برد
عطر ناب خاطراتش این منِ دیوانه را
صبحوظهرونیمهشبتا کوچهیمهتاب برد
صوتِ زیبای اذانِ چشمهای مؤمنش
ساقی میخانه را تا مسجد و محراب برد
حکم شرعی نگاهش را دلم با اعتراض
طبقِ اصل "لاضرر " در محفل طلاب برد
رعیتم... اما شکایت میبرم پیش خدا
خوشههای گندمِ عشق مرا ارباب برد
#مارال_افشون
باور کنم این حرف پایانی است؟
این غم تمام ماجرایت بود؟
باور کنم سرمستی دشمن
پایان تلخ این حکایت بود؟
هر بار رفتی، با خود آوردی
یک پرتو از خورشید روشن را
میرفتی اما بازمیگشتی
باور کنم این برنگشتن را؟
در شهر میگویند: «خوشبختی
از آسمان ما سفر کرده
ققنوس در خاکستر خود سوخت
سیمرغ از ایران حذر کرده
از خوان هفتم رد نشد رستم
بیرون نیامد یوسف از چاهش
کیخسرو گم شد در میان مه
میسوزد ابراهیم در آتش»
پایان این خط نقطه بگذارم؟
نه! رفتنت پایان راهت نیست
این قصه اینجا میشود آغاز
این غصه همرنگ نگاهت نیست
ققنوس میسوزد ولی روزی
خاکسترش ققنوس خواهد شد
در بار اول نه، ولی رستم
از خوان هفتم عاقبت رد شد
یوسف به زندان و به چاه افتاد
اما عزیز مصر و مردم شد
کیخسرو خود را تازه پیدا کرد
کیخسرو کی در برف و مه گم شد؟
جای تو در آتش نه ابراهیم
جای تو اکنون در گلستان است
روزی میآیی با شهیدان، با
ماهی که پشت ابر پنهان است
#علیرضا_میرزایی
ای آرزوی اول و آخر! ندیدمت
دنیا که هیچ! در دل محشر ندیدمت
شک را درون کوچۀ حیرت گذاشتم
در انتهای جادۀ باور ندیدمت
یک روز در قیافۀ مؤمن درآمدم
یک روز هم به جامۀ کافر... ندیدمت!
در جستجوی مهر تو رفتم به آسمان
با چشمهای باز و کبوتر... ندیدمت
هم سر زدم به سرو سرافراز در پیات
هم سر زدم به لالۀ پرپر... ندیدمت
کردم بغل به عشق تو سجاده را و بعد
رفتم سراغ بوسۀ ساغر... ندیدمت!
ای صدق محض! وعدۀ دیدارمان چه شد؟
دیدی که مرگ آمد و آخر ندیدمت؟
زیبای من! کجاست محلّ زیارتت؟
باید ببینمت، بله! باید ببینمت!
#زینب_نجفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عطر حرم، قلب مصفا دارم
هرچند دلی خسته ز دنیا دارم
باز است درِ باغ اجابت وقتی
در سینه محبت رضا را دارم
#یا_انیس_النفوس
#یا_امام_رضا
#مشهدی_زاده
تفاوت دارد اینکه مرد میدان عمل باشی
و یا مانند بعضیها، فقط اهل دغل باشی
تفاوت دارد اینکه درد مردم مشکلت باشد
و یا ذهنت فقط درگیر ریش خوشکلت باشد
تفاوت دارد اینکه دوستانت با صفا باشند
و یا دور و برت «خنّاسهای آشنا» باشند
تفاوت دارد اینکه اتّکایت بر خدا باشد
و یا اندیشهات تنها رضای کدخدا باشد
تفاوت دارد اینکه منطقت خودباوری باشد
و یا وابستهٔ مطلق به امضای کری باشد
تفاوت دارد اینکه خادمی بیادّعا باشی
و یا پُر چانهای آکنده از باد هوا باشی
تفاوت دارد اینکه از خدا لبخند میخواهی
و یا شبهای ساحلهای اسکاتلند میخواهی
تفاوت دارد اینکه با فقیران همنشین گردی
و یا با دیدن بیهمنشینان خشمگین گردی
تفاوت دارد اینکه در کنار کارگر باشی
و یا از داخل شاسیبلندت دیدهور باشی
تفاوت دارد اینکه تا کمر در گِل، زمان سیل
و یا ویلای قشمت باشی و میگو نمایی میل
تفاوت دارد اینکه رسم لابی را براندازی
و یا ایل و تبارت را مدیران کلان سازی
تفاوت دارد اینکه منتقد را محترم دانی
و یا با جملههای تلخ، از او رو بگردانی
تفاوت دارد اینکه راهکارت باشد ارزشمند
و یا تا آبخوردن را به برجامت دهی پیوند
تفاوت دارد اینکه جمعه هم باشی سر کارت
و یا هر روز، با تأخیر آیی دفتر کارت
تفاوت دارد آری، این کجا و آن کجا، مردم؟!
که این در غیرتش غرق است و آن در عشرت خود گم
#شهید_جمهور
#محمدحسین_رشیدی (#طائف)
@meeghat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اون دیدار شش سال گذشت😢
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش آمدی به جهانم به این پریخانه
#سیده_تکتم_حسینی
با غم و غصه ها چه کار کنم
تو بگو ای خدا چه کار کنم
غصه هجر را دوایی نیست
من به غیر از دعا چه کار کنم
از غریبه دلم شکسته نشد
با غمِ آشنا چه کار کنم
من وفا کرده ام ولی یارم
نکند جز جفا، چه کار کنم
وسطِ این همه گرفتاری
دیگر ای دل! تو را چه کار کنم
#عاصی_خراسانی
۵ خرداد ۱۴۰۳
تفاوت دارد اینکه مرد میدان عمل باشی
و یا مانند بعضی ها، فقط اهل دغل باشی
تفاوت دارد اینکه درد مردم مشکلت باشد
و یا ذهنت فقط درگیر ریش خوشکلت باشد
تفاوت دارد اینکه دوستانت باصفا باشند
و یا دور و برت «خنّاس های آشنا» باشند
تفاوت دارد اینکه اتّکایت بر خدا باشد
و یا اندیشه ات تنها رضای کدخدا باشد
تفاوت دارد اینکه منطقت خودباوری باشد
و یا وابسته ی مطلق به امضای کری باشد
تفاوت دارد اینکه خادمی بی ادعا باشی
و یا پُر چانه ای آکنده از باد هوا باشی
تفاوت دارد اینکه از خدا لبخند میخواهی
و یا شبهای ساحل های اسکاتلند میخواهی
تفاوت دارد اینکه با فقیران همنشین گردی
و یا با دیدن بی همنشینان خشمگین گردی
تفاوت دارد اینکه در کنار کارگر باشی
و یا از داخل شاسی بلندت دیده ور باشی
تفاوت دارد اینکه تا کمر در گِل به وقت سیل
و یا ویلای قشمت باشی و میگو نمایی میل
تفاوت دارد اینکه رسم لابی را براندازی
و یا ایل و تبارت را مدیران کلان سازی
تفاوت دارد اینکه منتقد را محترم دانی
و یا با جمله های تلخ، از او رو بگردانی
تفاوت دارد اینکه راهکارت باشد ارزشمند
و یا تا آب خوردن را به برجامت دهی پیوند
تفاوت دارد اینکه جمعه هم باشی سر کارت
و یا هر روز، با تأخیر آیی دفتر کارت
تفاوت دارد آری، این کجا و آن کجا، مردم!
کهایندرغیرتشغرقستوآندرعشرتخودگم
#محمدحسین_رشیدی (طائف)
هدایت شده از اشعار "عاصی"
از نماز روز یکشنبه مکن غفلت که این...
توبه شاید توبه مقبول باشد از برت
هم شود رزقت زیاد و هم شود راضی خدا
هم شود راضی پدر مادر و اهل و همسرت
ماه ذی القعده بخوان یکشنبه جانم این نماز
تا شود دور هر بلا ای نازنینم از سرت
"عاصی"
🍃🌹🍃🌹
👈التماس دعا
گلهای سرخ باغ ترا می شناختند
مهتاب و چلچراغ ترا می شناختند
لبخند تو بهار شکوفان عشق بود
یاران بر این سیاق ترا می شناختند
هر اتفاق خوب به هرجا که می فتاد
فردای اتفاق ترا می شناختند
فرقی نداشت حاضر و غایب کجاستی
چون ماه در محاق ترا می شناختند
حتی میان کوچهی تاریک ، مردمان
از دور بی چراغ ترا می شناختند
من فکر میکنم که تمام ستارهها
با شور و اشتیاق ترا می شناختند
#محمد_مهدی_ناصری
نرمی صورت تو برف ندارد
معنی چشم تو را «ژرف» ندارد
خواستم از تو بگویم من و دیدم
آن که مبهوت تو شد حرف ندارد
بوسه ای چند به من ده تو و بستان
کاسبی جز به لبت صرف ندارد
ایستادم بخرم عشق تو اما
دل دیوانه من ظرف ندارد
پشت این پنجره ام محو تماشا
نرمی صورت تو برف ندارد
#محمدعلی_هادیان_ندوشن «درود»
مثلِ سیلابی که از هر سمت می آید به خشم
می کنی خانه خرابم، خانهات آباد غم!
#علیرضا_شیدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. در دل کوهها زمین افتاد
تا بماند الی الابد در یاد
خم نشد قامتش ولی دیدیم
پیش صبرش خمیده شد فولاد
خستگی خستهی مرامش بود
تا شد از پیلهی تنش آزاد
آسمان در مقابلش خم شد
تا بگیرد از او کمی امداد
جای ماندن ندید دنیا را
پر زد از ورزقان به عشقآباد
پیکرش را خرید امام رضا(ع)
در حریم شریف خود جا داد
شد شهادت مدال نوکریاش
تا بماند الی الابد در یاد
#محمدحسن_محمدی
من از باز ترین پنجره با مردمِ
این ناحیه صحبت کردم،
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی...
عاشقانه به زمین خیره نبود!
کسی از دیدن یک باغچه
مجذوب نشد!
هیچ کس زاغچهای را ...
سر یک مزرعه جدی نگرفت؛
من به اندازهی یک ابر دلم میگیرد.
#سهراب_سپهری
خبر داری که با این دل، دل عاشق چهها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی
اگرچه باورش سخت است از تو اینچنین کاری
ولی باور کن عید مردم ما را عزا کردی
دل مستضعفین در جای جای این جهان شد گرم
همین که کفشهای آهنینت را به پا کردی
گره افتاده بود از رنجها در کار محرومان
تو اما بی کلید آن قفلهای بسته وا کردی
اگرچه دردهای کهنه جا خوش کرد بر دوشت
ولی تو خستگیهای جهان را نخنما کردی
همه امروز از همراهی با تو سخن گویند
چه رندانه نفاق عدهای را برملا کردی
گرفتی از امام مهربانت اجر خدمت را
کنار مضجعش از بس همیشه گریهها کردی
شهید، این واژۀ زخمی برای تو برازندهست
چه زیبا این صفت را در خبرها مبتدا کردی
بهشتی در بهشت آماده و مشتاق دیدار است
که در اردیبهشت خود به او خوب اقتدا کردی
تویی که فکر و ذکرت خندهای از مقتدایت بود
خبر داری که او را با غم خود آشنا کردی؟
نبودم لحظههای آخرت اما یقین دارم
میان نمنم باران برای او دعا کردی
نبودم لحظههای آخرت اما یقین دارم
رفیقت حاج قاسم را میان مه صدا کردی
#رضا_خورشیدیفرد
اگر به شرط مروت وفا توانی کرد
گذر به صفۀ اهل صفا توانی کرد
به همت ار بروی برتر از نشیمن خاک
به زیر سایه هزاران هما توانی کرد
به جد و جهد چه عنقا برو به قلۀ قاف
اگر که حوصلۀ آن قضا توانی کرد
شهود جلوهی جانان تورا نصیب شود
اگر زجاجهی جان را، جلا توانی کرد
به گنج معرفت و دولت بقا برسی
اگر تحمل فقر و فنا توانی کرد
به شاهباز حقیقت گهی تو ره ببری
که باز آز و هوا را رها توانی کرد
اگر به گلشن دیدار او رهی یابی
ز شور عشق چه دستان نوا توانی کرد
شمیم طرهی او گر تورا رسد به مشام
فتوح ها چو نسیم صبا توانی کرد
دو دیده بر هم و چشم دلی فراهم کن
به یک نظارهی او کیما توانی کرد
به شاهراه طریقت چو رهسپار شوی
ز گرد راه بسی توتیا توانی کرد
به دُرّ اشک و عقیق سرشک روی بشوی
که تا به همت پاکان دعا توانی کرد
چو حلقه بر در او باش (مفتقر) همه عمر
که درد خویش، ازین در دوا توانی کرد .
#غروی_اصفهانی_کمپانی (مفتقر)
در زمان ما دگر زآن باده های ناب نیست
گر شرابی هم به دست آید به غیر از آب نیست
استکانی از پلاستیک است جای جامِ می
نقش مینا هم چو رویا جز خیال و خواب نیست
مطربان محفل ما ضبط صوت است و نوار
شاهدان بزم ما جز چند تن ناباب نیست
مِهرورزان هم فراواناند لیکن در حجاب
ماهرویان را صفای جلوهی مهتاب نیست
شادمان در ظاهرند این پیرهای نوجوان
شاب شیخ آسا فراوان است شیخ شاب نیست
لیلی و مجنون نه عذرا وامقِ دیوانه خوی
هست در هرجا ولی در مسجد و محراب نیست
در کجایند ابن سینا و ابوریحان ما
نامی از آموزگارِ ثانی ِ فاراب نیست
(خاکسارا) ابهرِ ما گلشنِ دیرینه است
کو مشامی کز گلاب شعرِ تو سیراب نیست
#غلامعلی_خاکسار_ابهری
تو را از شیشه میسازد، مرا از چوب میسازد
خدا کارش درست است، این و آن را خوب میسازد
تو را از سنگ میآرد برون، از قلب کوهستان
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب میسازد
در آتش میگدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان میتراشد تا مرا مطلوب میسازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کردهاش دهقان
مرا بر روی خرمن بُرده خرمنکوب میسازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس میافتد
مرا ـ گرد سرت میچرخم و ـ جاروب میسازد
تو از من میگریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانه یعقوب میسازد
مرا سر میدهد تا دشت های آتش و آهن
و آخر در مصاف غمزهای مغلوب میسازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه میسازد، یکی را چوب میسازد
#محمدکاظم_کاظمی