eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دل به صورت ندهم ؛ ناشده سیرت معلوم بنده‌ی عشقم و هفتاد و دو ملت معلوم زاهدا ! هول قیامت مَفِکن در دل ما هول هجران گذراندیم و قیامت معلوم ...
مثل دیوانی که خلق آن را تفأل میزنند بین دستان گرفتاران ، گرفتاریم ما دردهای ما به غیر از ما ندارد مرهمی ساکن شهر طبیبانیم و بیماریم ما !
کردیم هعی یاد بندازیم کسی میاد،،،😐😊
ای چراغ دل تاریکم ! از این خانه مرو ! آشنای تو منم، بر در بیگانه مرو ! شمع من باش و بمان! نور ز تو، اشک ز من جان فشانه تو منم، در بر پروانه مرو ! سوختی جان مرا، آه مکن ! اشک مریز ! از بر عاشق دلداده، غریبانه مرو ! قصه خواهی شد و از یاد جهان خواهی رفت قهر بیهوده مکن! در دل افسانه مرو ! در کلبه ی من، مهر تویی! ماه تویی ! ای چراغ شب تاریکم، از این خانه مرو ! 🍃🌹🍃
عشق رازی است که تنها به خدا باید گفت چه سخن ها که خدا با منِ تنها دارد 🕯🌺
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است سد بلعجبی هست همه لازمه عشق از جمله یکی قصهٔ محمود و ایاز است عشق است که سر در قدم ناز نهاده حسن است که می‌گردد و جویای نیاز است این زاغ عجب چیست که کبک دریش را رنگینی منقار ز خون دل باز است این مهرهٔ مومی که دل ماست چه تابد با برق جنون کاتش یاقوت گداز است وحشی تو برون مانده‌ای از سعی کم خویش ورنه در مقصود به روی همه باز است
دلم آشفته ي آن مايه ي ناز است هنوز مرغ پر سوخته در پنجه ي باز است هنوز جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسيد دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز گر چه بیگانه زخود گشتم و دیوانه ز عشق یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز گر چه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز گر چه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت در این خانه به امید تو باز است هنوز این چه سوداست عمادا که تو در سر داری وین چه سوزیست که در پرده ی ساز است هنوز
دردآشنا برای دلم کیست غیرِ تو هر روز هست بر لبِ من ذکرِ خیرِ تو هر روز، نه ! همیشه عزیزی برای من شب را بخیر میکند این شب بخیر تو عشق است فصلِ مشترکِ قلبِ آدمی نه مسجدِ من و نه که محرابِ دیرِ تو در باغِ چشمِ تو به تماشا نشسته است این منزوی تا به ابد غرقِ سِیرِ تو! یک روز می رسد بشوی هم‌مسیرِ من یک روز می شود بله!...این خیر، خیرِ تو ‌ ‎‌‌‌‎🍃🌹🍃
سلااااااااام به همگی. ظهرتون بخیر🌹🌹
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم گر مستی چشمان سیاه تو گناه است من طالب آن مستی و خواهان گناهم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❤️❤️
بی تو ای جانِ جهان ، جان و جهانی گو مباش چون رخِ جانانه نتوان دید جانی گو مباش همنشینِ جانِ من مهرِ جهان افروز توست گر ز جان ، مهر تو برخیزد، جهانی گو مباش 🕯🌺
میخواهمت بہ جان تو اما ندارمت در هر غزل دوباره فقط مینڪَارمت ڪَل میدهد نڪَاه تو در خاطرات من باید کہ در خرابہ‌ے قلبم بڪارمت شب‌ها کہ بیقرارم و خوابم نمیبرد مثل ستاره‌هاے خدا میشمارمت پر میڪند خیال تو تنهایی مرا عشق منی بہ مرڪَ خودم دوست دارمت این بیت آخر است عزیز دلم ببخش تا شعر دیڪَرے بہ خدا میسپارمت ..!!
ظاهراً هرچند میخندم درونم شاد نیست حال صد بیمار هم چون من خراب و حاد نیست گاه از هر درد در خوابم چنان غم میخورم از پتویم ناله میخیزد ولی با داد نیست خیس میگردد سرم در چشم اما بهترم من چه کابوس بدی دیدم که آن در یاد نیست
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش‌تر آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود. ..
خدا نياورد اينگونه امتحان بشوی شوی دچار كسی كه شده دچار كسی...
مخلوق خدا قيمت اگر ميگيرد از آه شب و اشک سحر ميگيرد در آتش عشق، ما گلستان ديديم از بين شرر خدا شجر ميگيرد
دلبر تو اگر باشی، شاعر تَرَم از سعدی با وصف تو در شعرَم، اعجاز کنم؟ یا نه
تکلیف بگو با من، چَشمانِ سیاهَت را با این دلِ بی همدم، همراز کنم؟ یا نه          🌹🍃
دلبر تو اگر باشی، شاعر تَرَم از سعدی با وصف تو در شعرَم، اعجاز کنم؟ یا نه
گره زده ست دلم را به بندگيسويش خدا كند كه بداند اسير يعني چه...؟ ♥️
لبش را هر چه بوسیدم فزون‌تر شد هوای من ندارد انتهایی خواهش بی منتهای من دوای عاشق دلخسته را معشوق می‌داند کسی تا درد نشناسد نمی‌داند دوای من
صبح ک میشود دلم ،بازکند هوای تو چشم ک باز می کنم درپی آن نوای تو قوت زانوان من،نور دو دیدگان من صبح شده نفس بده نفس زنم برای تو
میخانه نشینیم نه از باده پرستی ست از دلْ نتوان کرد برون،حبِّ وطن را...
قبله عشق من شدی لحظه عاشقی من عطرخوش ترانه ای شرط نگاه من تویی
دلم قربانِ شادیِ تو، قربانِ غمت حتی زیاد است از سرِ ناچیزِ من ای جان! کمت حتی اگرچه «دوستت دارم» شنیدن از تو شیرین است تو را من دوست دارم با نگاهِ مبهمت حتی تو زیبایی ولو با اشک، اما گریه را بس کن تو گلبرگی و میگیرد دلم از شبنمت حتی تو زیبایی اگر خندان، اگر گریان بخند اما که سِیلی میشود در جانم اشکِ نم‌نمت حتی خیابان بود و سرما بود و تنها بودم و شب بود کنارِ خود، تو را احساس کردم؛ دیدمت حتی..! | | ♥
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
..✿•° ای که از یار نشان می‌طلبی، یار کجاست؟ همه یارند، ولی یارِ وفادار کجاست...؟ ...✿..✿..
حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت وای اگر چشم بخواند غم ناپیدا را
ز نقش عشق زیباتر، ندارد زندگی نقشی در این خواب پریشان خوشتر از این نیست رویایی