eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شاعر که شدم بخت بد آمد به سراغم شعر وهنر از اپشن معشوقه ور افتاد بداهه
نازت ای دلبر خوش‌چهره! کشیدن دارد جرعه‌جرعه لب لعل تو چشیدن دارد خبرت هست که در موقع دیدار، دلم واندر این سینه چه‌سان شوق تپیدن دارد؟ می‌رسی ناز و خرامان ز برم می‌گذری می‌خرم ناز تو؛ این ناز خریدن دارد بارها قصه‌ی عشق تو مکرر گفتم باز هم گویم اگر لطفِ شنیدن دارد کاش می‌شد که بچینم گل لبخندت را آخر این غنچه‌ی لبخند تو چیدن دارد تا شدم محو تماشا، دلم از دستم رفت دل سپردن به تو، از خویش بریدن دارد «کاتبا»! دست من و دامن آن سرو بلند آخرِ عشق، به معشوقه رسیدن دارد... تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست همان بس است که با سجده دانه برچیند کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست که گفته است که من شمع محفل غزلم؟! به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست ‌
منِ دلداده میان همه زیبا رویان رخ جانان تو بُرد جان مرا یادت هست قمرم، نور بصر، باش سراج سحرم ماندنم درشب چشم سیهت یادت هست من ک از هجر تو جان دربدنم پیدانیست زنده گشتم ب دعای سحرت یادت هست دوسه خط شعروغزل برتوسرودم اینک عاشقت بودم و هستم ،نفسم یادت هست میشود درپس دیوار دلت جا بدهی؟ این منه عاشق دیوانه سمج یادت هست یک نظر بین رخ مغموم منی را ک شدم سرتو در ب در کوچه ی غم یادت هست هرکجا شعرو غزل برمنه ناشی شد تنگ غزلم شد خم گیسوی تورا، یادت هست
عشق ویرانگر او در دلم اردو زده است هرچه من قلب هدف را نزدم او زده است بیستون بود دلم عشق چه آورده سرش که به ارگ بم ویران شده پهلو زده است؟ مو پریشان به شکار آمد و بعد از آن روز من پریشانم و او گیره به گیسو زده است دامنش دامنه های سبلان است... چقدر طعم شیرین لبش طعنه به کندو زده است ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان تا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است تا دم از مرگ زدم گفت: دعا کن برسی لعنتی باز به من حرف دو پهلو زده است 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃💞🍃🍃
‍ نقابت را بگیر از رو ،نپوشان روی زیبا را که در هر گوشه از رویت ببینم کل دنیا را تو خورشیدی که می تابی به دنیای پر از فردا طلوعی اینچنین باید شروع صبح فردا را نگاهی بیکران داری به رنگ آبیِ دریا نگاهم کن که در چشمت ببینم عمق دریا را من آن کسرم که مجهولم ،خودم را در تو می جویم بیا با ضرب احساست. تو حل کن این معما را به خوابم سر بزن گاهی که شیرین می شود با تو که در شبهای تنهایی ،بگیرم دست رویا را نشاندی مُهر عشقت را به لوح قلب مشتاقم تو باعث میشوی تا من بگیرم حس معنا را ببین چشمان بیتابم، تمنای تو را دارد... نقابت را بگیر از رو ،نپوشان روی زیبا را
باز هم شب شد و از خلوت دل بیزارم باید انگار دلم را به دلت بسپارم این همه آدم و این قصه ی تکراریِ شب تو همان باش که من دوست ترش میدارم
🌾❤️ شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار آن کیست که با این همه، فرهاد تو نیست؟ خمینی ❤️🌾
گاهی باید رفت ! گاه به قلب کسی! گاه از قلب کسی!
منم زخمے ترین عاشق، تویے تنها پرستارم به شوق با تو بودن ها تمام عمر بیمارم براے عشق شیرینت بریدم از همه عالم به جز تو از همه وابستگے ها سخت بیزارم سراپا شور و خواهش می‌شوم وقتے ڪه می‌بینم تب تند نگاهت را به وقت وگاه دیدارم شڪوه هیبت اسطوره هاے قرن پیشینی ومن آن عڪس افسرده ڪه گاهے روے دیوارم از این بیگانه بودن ها رهایم ڪن ڪه مے دانم تو هم عاشق ترینے و ندارے قصد آزارم ڪنارم باش و دنیا را به خوابے خوش تو دعوت ڪن «حسادت مے ڪند خورشید هم، وقتے تو را دارم»
باشی؛ به خدا تا ته این قصه ردیف‌ام ای کاش تو هم دل بدهی قافیه باشی
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت! خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت! آنقدر ترسیدم از بی رحمی پاییز که ترس من را روز پایانی شهریور نداشت! زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام ناگهان افتاااد از چشمم، ولی مو برنداشت! حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول هیچ کس حالی شبیه من ...-به جز "قیصر"- نداشت!
در خلوت تکراری هجرانِ نگارم دیوانگی و مستی و گریه شده کارم من سوخته ام در طلب چشم خمارش گویی که همه درد جهان گشته به بارم من متهم عدلیه ی شهرِ فریبم دلبسته به آویز همین چوبه ی دارم چون قالی فرسوده ی یک منزل متروک بیهوده ترین شیء به بازار دیارم ای معجزه ی درد همه مردم این شهر دیریست که زخمی شده ی هجرت یارم