eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مي روي بعد تو پاي سفرم مي شكند مهره به مهره تمام كمرم مي شكند مرگ مي آيد و در آينه ها مي بينم زندگي مثل پلي پشت سرم مي شكند چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي ست يك به يك خاطره ها دور و برم مي شكند من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم به زمين مي خورم و بال و پرم مي شكند نقشه ها داشت برايم پدر پيرم ...آه بغض من پاي سكوت پدرم مي شكند هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت بعد از اين هرچه كه من دل ببرم مي شكند مي تراود مهتاب و غم اين خفته ي چند خواب در پنجره ي چشم ترم مي شكند..
* امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟ من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟ روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟ گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟ هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟ عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟ تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
دل ب دریا زدمُ از عشق برایش خواندم گفت عاشق شده ام حرف تو را می فهمم♥️ 🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🌾🌾
امروز که سرمستم از آهنگ صدایت بگذار بخوانم غزلی تازه برایت بگذار بگویم کمی از نرگس چشمت از شعله پنهانی گیسوی رهایت بگذار بگویم که نگاه تو مرا کشت بشمار مرا جزو یکی از شهدایت چون حادثه می‌ماند، حضور تو شب پیش ای کاش که تکثیر شود حادثه‌هایت دیروز صدای تو که از آینه برخاست یک باره دلم ریخت، در آغوش صدایت امروز من و این غزل و این تن تبدار آماده ی مرگیم ... بمیریم برایت؟!
رونویسی کردن از چشمان تو یعنی غزل می نوشتم مشق چشمان تورا من از ازل سرنوشت از سرنوشتی تا نباشد مال من نازنین با ما مدارا کن دمی رالااقل بازی شطرنج وما ومهره های سرنوشت ماتمان کردند وما عاجز زهر عکس العمل می زنم جوش تورا شیرین من این روزها باتو تلخی ها به کامم می شود مثل عسل در فضای شاعری حرف توو چشمان توست دردوبیتی و غزلهایم شدی ضرب المثل
علیهاالسلام 🔹دختر اِنّا فَتَحنا🔹 انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه...
♥️ سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
🏴 هم صاحبِ صحیفه ای و هم نَواده اش پـس حـق بِـده مـرا، کـه پیمبر بخوانمت
تقصیر من است اینکه، دیر می آیی هر گاه شدم اسیر غم می آیی این جمعه و جمعه های دیگر حرف است آدم بشوم سه شنبه هم می آیی ادرکنی
از غم و درد فراقت تا روایت می کنم از دل غمدیده ام با تو حکایت می کنم تاب دوری را ندارند شیعیانت بیش از این از جدائی های بسیارت شکایت می کنم رفته ای تنها به دور از دیدگان عالَمِین شرح هجران تو را با غم روایت می کنم ندبه خوانند جمعه ها با حلقه اشکی ز چشم من به اشک چشمها بی تو حسادت می کنم سرّ و راز درد دوری را عیان کن بهر خلق بهر تعجیل فرج هر دم صدایت می کنم... لاادری
🌺🥀🌹 با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست! وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد... 🏴
پیش نظر عاقل چیزی نبود خوش‌تر از مسلک مجنونی، وز شیوه‌ی شیدایی...