اندازه ی یک عمر تنهایی غزل دارم
وقتی #تو با باران نمی آیی غزل دارم
این جاده ها بن بست های بی سرانجامند
وقتی #تو پایان غزلهایی ، غزل دارم
#جابر_ترمک
چندیست خوراکم همه شب #گریه و زاریست
از جان و دلِ بی رمقم صبر فراری ست
تقویم پُر از ضربدرِ سرخِ جنون شد
ڪارِ منِ مشتاق فقط روز شماریست
من برایت شعرگفتم ،این جسارت را ببخش
گاه گاهی یادت افتم ،این اشـارت را ببخش
اینکه پایت را به شعرم باز کردم بی سبب
سرزنش کردم دلم را ،این شرارت را ببخش
از دلم هر آنچه غیر از تو در آن مأوا گرفت
خالـی و پاکیزه کردم این طهارت را ببخش
در میانِ شـــعله های غم دلــم آتــش گرفت
بی نصیب ازآن نبودی این حرارت را ببخش
گفته بودی خاک کن با اینکه چیزی هم نبود
دفنِ یک دلبستگی با این مهارت را ببخش
تو فقط یک لحظه از دنیایِ سردم رد شـدی
این اسارت این اسارت این اسارت راببخش
به اسم دوستی از من گرفتی دوستانم را
همین که بال و پر دادی ، گرفتی آسمانم را
مپرس از من چرا آواره ی غربت شدم وقتی
در این دنیا کسی جز غم نمی فهمد زبانم را
مرا در اوج می خواهی و خوارم می کنی ای عشق !
همیشه می کشی از زیر پایم نردبانم را
برای رفتنت هر دم دلیلی تازه آوردم
مگر پنهان کنم پایان تلخ داستانم را
نه تنها پیرهن را ! این برادرها که می بینم
به وقتش دور می ریزند حتی استخوانم را !
مجازات کسی که عشق را فهمید ، تنهایی ست
تو با این حکم سنگین تا ابد بستی دهانم را ...
#محمدحسن_جمشیدی
حسنختام
زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه، حیران شده است
روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخر این روضه پشیمان شده است
روضه خوان دم نزد اما همگان میدانند
ماه از حادثۀ کوفه، هراسان شده است
مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر
بعد از این صاعقه ها نوبت باران شده است
روضه خوان لال شد و مستمع، آهسته گریست
فهم این روضه برای همه آسان شده است
چند سال است که درگیر همین بیدلی ام
"آتش و آب بهم دست و گریبان شده است"
شاه عریان به صلیب است و مسیحا درعرش
ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است
روضه ی کوفه نخوانید مگر نیمه ی شب
این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است
#احمد_بابایی
شک ندارم بی کسی از درد هجران بهتر است
خشکسالی گاهی از سیلاب و باران بهتر است
رنگ و رویت می پرد در گوشه ای از خاطرات
با صلابت ارگ بم باشی و ویران بهتر است
بارها هی گفته شد هرگز کسی باور نکرد
معرفت از خال لب، موی پریشان بهتر است
” باز باران! بی ترانه! ” روح و جان را می خورد
همت و تصمیم کبرایِ دبستان بهتر است
گاه باید از نگاه دیگران افتاد و رفت
رفتن از ماندن میان نارفیقان بهتر است
سخت باشد در زمستان باغبانَت ول کند
حین گندیدن بفهمی خاک گلدان بهتر است
لحظه ای باید بایستیم و کمی باور کنیم
نقطه ی آغاز ما از خط پایان بهتر است
مادرم می گفت من آدم به دورم، راست بود
دوست دارم شهر را اما بیابان بهتر است
” خنده بر هر درد بی درمان ” … ولش کن بی خیال
درد دارد خنده هایم چشم گریان بهتر است
#حمیدرضا_پورصادق
دمے انصاف ڪن جانا، تو غوغا ڪردهاے یا من؟
تو خود را بهرِ این هجران، مهیّا ڪردهاے یا من؟
بگو آیا تو با حسرت، ز چشمے مملو از نفرت
نگاهے با محبت را، تمنّا ڪردهاے یا من؟
تو بازے ڪردهاے گاهے، و من بازیچهات بودم
ولیڪن نقش عاشق را، تو ایفا ڪردهاے یا من؟
شدم تا غرق آغوشت، مرا از خود جدا ڪردی
بگو احساس قلبت را، تو حاشا ڪردهاے یا من؟
عزیزم خود قضاوت ڪن، مگر من با تو بد ڪردم؟
بگو این ظلم بے حد را، تو امضا ڪردهاے یا من؟
❤️💐
وقتی درختی از تبر لرزیده باشد
دیگر وجود هیچ طوفانی مهم نیست
وقتی دلی رنجیده باشد از عزیزش
آباد بودن یا که ویرانی مهم نیست
من یک کویرم تشنهی یک جرعه آبم
یاری نباشد که فراوانی مهم نیست
دنیا اگر در خاطرت ارزش ندارد
پس اندکی سختی و آسانی مهم نیست
"هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست"
#کویر
#داغونِمشارکتی☺️
بازهم شب شد و شعری لب میدان گفتم
حسرت داشتنت را به خیابان گفتم
خسته از درد خماری به تو اندیشیدم
مست شد چشم من از عکس تو هذیان گفتم
مست بودم که به یاد تو دولیوان چایی
ریختم باتو چقدر از لب ایوان گفتم
چایی ام سرد شد و از دهن افتادولی
گرم بودم غزلی با لب لیوان گفتم
چه شبی بود من مست و خیالت درهم
داغ بودم کمی از حسرت باران گفتم
#حسین_مرادی
سکوت
محضست
جهانِ
بی تو
طبل هم
در نبود تو
چشم به افق
مانده است
ریحانه زارع (ترنم)
خراب عشق تو شد قلب انتحاری من
نظر به من بکن ای یار قندهاری من
گرفته جان مرا طالبان و حیرانم
جفای هجر تو شد درد و بی قراری من
زلال چشم تو را چون ستاره می بینم
که قاب پنجره شب ها ، شد انحصاری من
تو ای ترنم باران به روی شانه ی دل
نشسته ای به تماشای گریه زاری من
خیال روی تو هر شب دلیل حال خوشم
بهانه های دلم بوده زخم کاری من
اسیر کوی و خیابان شهر عشق تو ام
بیا تمام کن این چشم انتظاری من
جدا ز شبهه و تردید عاشقانه بخوان
حدیث عشق و بشو عشق افتخاری من
#عزیزیان