eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
توکجایی گل نرگس دیده ام در ره تو خواب ندارد در تب دیدن رویت دل من تاب ندارد قلمم گوشه ی دفتر غزلی ناب ندارن دل برای رفع دلتنگی خویش جز سراییدن از حال خودش راه ندارد مهدی جان! همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد طبیبان هم همه گفتند که این غم هیچ درمان ندارد عاشق است و چاره ای جز دیدن یار ندارد دل من جز تو دگر یار ندارد آقا در میان یاران جایی برای یک گنه کار هم ندارد؟ چقدر مهدی غریب است که در کل جهان سیصد و سیزده نفر یار هم.... ندارد☝️🏼
🍃 قیامت بی حسین غوغا ندارد شفاعت بی حسین معنا ندارد حسینی باش که در محشر نگویند چرا پرونده ات امضاء ندارد 🍃
🌿 هزار مرتبہ رفتم ڪه استـخاره ڪنم ڪه بین آیهٔ قـرآن تو را نظـاره ڪنم امیر خستہ ام ازین دورے دلم هواے تو ڪرده بگو چہ چاره ڪنم؟ ع🍃 🌸🍃
📝مهدی جان ▫️تـــا دلـــم غـــافـــل از آقـــا مـــيــشــود ▫️پــاي مــن ســوي گــنـه وا مـــيــشــود ▫️تـــا مــرا نــفـــســـم بـــه ذلــت مــيـکـشـد ▫️مـــهــدي زهـــراخــجــالــت مـيــکــشــد ▫️کـــار مـــن تـــنــهــا دل آزردن شـــده ▫️کــار مـولـا خــون دل خـــوردن شــده ▫️روز و شــب مـيـگـويـم بــه خــود بــا واهــمــه ▫️مـــن چــه کــردم بـــا عـــزيـــز فــاطـــمــه 😔
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن گفتم ز حق دارم تمنای سکینه گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه گفتم رخت را از من واله مگردان گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان گفتم به جان مادرت من را دعا کن گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن گفتا به آب دیده دل را شستشو کن گفتم دلم از بند غم آزاد گردان گفتا که دل با یاد حق آباد گردان گفتم که شام تا دلها را سحر کن گفتا دعا همواره با اشک بصر کن گفتم که از هجران رویت بی قرارم گفتا که روز وصل را در انتظارم لاادری
طعنه از دشمنت ای دوست شنیدن تا کی به بدن پیرهن صبر دریدن تا کی پیش رو بودن و روی تو ندیدن تا کی بار هجران تو بردوش کشیدن تا کی أللَّہُم َعجِّڸْ لِوَلیِکَ ألْفَـرَج🤲 😭
 مهدے جان(عج) لحظه ها رامتوسل به دعاییم  بیا سالیانے است ڪه دل تنگ شماییم بیا آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد نه ڪه ما، فاطمه(س)هم چشم به راهت دارد اَلــلــّهــُم عــَجــِّل لــِوَلــیــِّک الــفــَرَج🙏
هزار مرتبه رفتم که استـخاره کنم که بین آیهٔ قـرآن تو را نظـاره کنم امیر کرب‌وبلا خسته ام ازین دوری دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟
شهر موهای تو گم کرده مرا در دل خویش... آگهی کن پسری گم شده درموی فرم!
در نگاه مشتری گر جنس درهم خوب نیست می‎خری امّا تو بارم را، اگر هم خوب نیست مشتری وقتی تو باشی سود عالی با من است گرچه اینجا صحبت از سود و ضرر هم خوب نیست دور از تو هستم و شد حاصلم بی حاصلی آفتاب هر وقت کم باشد، ثمر هم خوب نیست در ره دیدار تو باید که سختی ها کشید آری آری؛ وصلِ تو بی دردِسر هم خوب نیست در قنوت نیمه شب باید که پیدایت کنم انتظارِ یار، بی‎اشکِ سحر هم خوب نیست گرچه باشد ناز کردن رسم معشوقان، ولی این که یک عاشق بیفتد از نظر هم خوب نیست تا نکشته زخم هجرانت مرا، کاری بکن ای طبیبا زخم بی‎درمان و مرهم خوب نیست باز هم با دست خالی آمدم یا ذالکرم دست خالی راندنم از پشت در هم خوب نیست با رضا در وقت جان دادن به بالینم بیا منتظر باشد نگاه مُحتَضَر هم خوب نیست تا بگیری انتقام مادر قامت کمان العجل یا منتقم یا حضرت صاحب زمان... محمود مربوبی
نام‌ او‌ ، راه‌ رسیدن‌ به‌ حسین‌بن‌علی‌ ست پس‌ برای‌ رفتن‌ تا‌ ڪربلا‌ گفتم‌ حسن...!
من از لجاجت این روزگار میترسم به لب نمی‌برم آن را که آرزو دارم...!
هزار مرتبہ رفتم ڪه استـخاره ڪنم ڪه بین آیهٔ قـرآن تو را نظـاره ڪنم امیر ڪرب‌و_بلا خستہ ام ازین دورے دلم هواے تو ڪرده بگو چہ چاره ڪنم؟ ع🍃
■ روایت شام | محتشم □ جواد هاشمی ( تربت ) ای دل مگر نه خاتم ماه محرم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است گر ماجرای کوفه و کرب و بلا گذشت باز این چه نوحه وعزا و چه ماتم است گویا طلوع کرده به شام آفتاب عشق کاشوب در تمامی ذرات عالم است صبح ورود شام چنان تیره شد کز آن کار جهان و خلق جهان جمله در هم است سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه ها سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است آن محشری که کرده به پا چوب خیزران بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است رشک ملک خرابه نشین شد که محتشم گفتا عزای اشرف اولاد آدم است ویرانه و دل شب و دردانه و پدر آری بساط عشق به خوبی فراهم است فردا سپیده چشم در آن بزم تا گشود بر گرد شمع دید که پروانه ای کم است
شاه باشی یا گدا ؛ از دست ساقی فلک باید این ته جُرعۂ جام اجل نوشید و رفت گر کنیز پادشاهی یا زن بقال کوی در تغار صبر باید کشک خود سابید و رفت سنگ باشی یا گهر ؛ از تختۂ تابوت‌ها در سیه چال لَحِد خواهی بِسَر غلتید و رفت حلقۂ طاعت بگوش آویز و در آتش نرو! اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید و رفت زین جهان تا آن جهان ظلمات پُر پیچ و خمی‌ست باید از اختر شناسان راه خود پرسید و رفت شهریار از ذوق رفتن در وداع آخری دوستان با وعده گاه بوستان بوسید و رفت
انگار دوباره عشق وجانش شده ام با لطف خدا ورد زبانش شده ام به کوری چشم همه ی بدخواهان من صاحب ابروی کمانش شده ام
یقین دارم که با دعوت رسیده هر آن کس بر در هیئت رسیده اگر بر روضه ها ایمان نداریم به باورهایمان آفت رسیده محرم ماه بیعت با حسین است زمان ترک معصیت رسیده نشد صادر به جز رحمت ازین در اگرچه از گدا زحمت رسیده به قدر لحظه ای غافل نشد، نه به ما ارباب، با دقت رسیده هر آنچه هست از لطف حسین است هر آنچه هست، بی منت رسیده گذشت از کل دارایی خود تا به ما فرهنگ این نهضت رسیده فیوضاتش که خسران ناپذیرند به هر کس قدر ظرفیت رسیده حسن در روضه هایش سفره دار است چقدر از سفره اش برکت رسیده به یاد مرقد شش گوشه اش باز سرم در سجده بر تربت رسیده بزرگی در بکاء بر حسین است به ما هم برترین عزت رسیده چه ها کردند با سبط پیمبر به غارت کردنش صحبت رسیده زبانم لال پای بی حیایی به روی سینه ی حضرت رسیده شاعر:
ما به دربار تو ای دوست ارادت داریم به گدایی در خانه ات عادت داریم اینکه ما گریه کن بزم عزای تو شدیم لطف زهراست که اینگونه سعادت داریم عشق ما بر تو وبابای تو امروزی نیست این متاعی ست که از روز ولادت داریم بهتر از باغ بهشت ست خدا میداند هر کجا بزم عزایی که به یادت داریم قبله ی ما حرم و ذکر تمام است حسین روز و شب تکیه بر این ذکر و عبادت داریم شاعر:
«می خواستم خون گلویت را بشویم شرمنده هستم من که آب آور ندارم» هر چه که کردم نیزه از تن در نیامد نایی برای مصرعی دیگر ندارم با من نگو این استخوان ... دست تو بوده با من نگو ... من خواهرم ...باور ندارم انگشت تو آن سوی گودال اوفتاده ست آیا برادر میل انگشتر ندارم؟ از خیمه های سوخته تا پیکر تو ... چیزی بغیر از چشمهای تر ندارم این بار را تنها به بالینت رسیدم عباس ما رفته ست ... عون اکبر ندارم ای کاش می شد روزها با تو بمانم سر روی حلقومت گذارم بر ندارم
حدیث خواب و سر و بوسه » ، ابتدایش بود تو فکر میکنی این « روضه » ، انتها دارد ؟ #؟
مثل یک مرده که در قبر برش گردانند سر به سنگ لحدم میزنم اما اینبار ....
عمریست ڪه بر منّت تمنا داریم خاریم‌ و سری میان گلها داریم والله تمام آبروی خود را از نوکری داریم
دور کن از من غم و دلشورهٔ بیهوده را قسمتم کن یک خیال کاملا آسوده را دست هایم را بگیر آقا که خیلی خسته ام سخت ویرانم! ببین آرامش ِ فرسوده را جز تو با هر کس نشستم تیشه زد بر ریشه ام پاک کردم از وجودم جز تو؛ هر که بوده را هستی ام را، هر چه را دارم به نام خود بزن جان و مال و خانه ام را؛ کلّ این محدوده را عمر؛ طی شد با بطالت، هر محرّم آمدم گریه کردم این مسیرِ رفته و پیموده را   نیست گریان در قیامت هر که شد گریانِ تو* اشک می ریزم میانِ روضه این فرموده را معصیت یک غدهٔ بدخیم و تو «نِعم الطبیب» جانِ من بردار از قلبِ مریضم «توده» را شک ندارم که خدا با قصدِ بخشش میدهد- -دستِ تو کوهِ گناهانی که نابخشوده را بهترینها را برایم خواستی اما ببخش من به دستانت سپردم یک دل آلوده را! شاعر:
مثل فردا که از امروز جدا خواهم شد بید مجنونم و یک روز عصا خواهم شد
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است