eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
439 دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
10 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
امام خامنه ای؛ 🔴درس امام رضا(ع)به ما این است که ای مسلمان از مبارزه خسته نشو، نخواب چون دشمن همیشه بیدار است. کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
💚امام رضا(ع): هركس حريم خدا را حفظ كند، حرمتش حفظ مى‌شود و هركس خدا را اطاعت كند،اطاعت مى‌شود. 📔الکافی٬ج ۱ص۱۳۷ کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده:محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و ششم» منو میگی؟ اول یه نگا به دست راستم انداختم! دیدم میشه درب ماشین و بعدش هم میشه خیابون! یه نگاه به سمت چپم دیدم راننده است! ماشاءالله از سیبیل و ترییپ شوفریش! لبخند زدم و یه نفس راحت کشیدم! گفتم: «برو مرکز خودمون!» رسیدیم به چراغ قرمز! تاکسی ایستاد! رو کردم به پشت سرمو و دیدم یه دختر حدودا 25 یا 26 ساله! جوری نشستم که ببینمش گفتم: «ترانه خانم از این ورا؟» دختره مثل برق گرفته ها سرشو برگردوند و فقط نگام کرد! گفتم: «شیراز را منور کردین! از مشهد چه خبر؟!» ابروهاش در هم کشید و با تندی گفت: «چی میگی آقا؟ چرا چرند میگی؟» اینو گفت و دستشو برد به طرف دستگیره در و میخواست پیاده بشه! گفتم: «الکی تلاش نکن! در قفله! راحت بشین سر جات تا برسیم!» گفت: «کجا برسیم؟! اشتباه گرفتین! آقا همین بغل نگه دار! من از شما شکایت میکنم!» گفتم: «به شکایت هم میرسیم! بشین سر جات! کیفتم هم بذار اون طرف تر!» دیدم ترسیده اما از کیفش هم جدا نمیشه! راننده گفت: «قربان اجازه هست دخالت کنم! من به اندازه شما مودب نیستم و همین باعث میشه کارا راحتتر پیش بره!» رو کردم به خانمه و گفتم: «شنیدی که! کیفتو بذار کنار! ما مامور امنیتی هستیم! قصد اذیت و آزار و سر کیسه کردن مردم هم نداریم. فقط ازت میخوام بخاطر خودت، دست از پا خطا نکنی!» چهرش شکست تا اسم امنیت و مامور امنیتی شنید. رنگش شد مثل گچ! گفتم: «آفرین. بشین و نه خودتو توی دردسر بنداز نه ما. کیفتم بنداز اون طرف اون پایین!» همین کارو کرد! اما با صدای شکسته و ترسیده گفت: «اشتباه میکنین! اشتباه گرفتین!» گفتم: «دستتو بذار پشت صندلی راننده! میخوام دستتو ببینم!» همین کارو کرد! دستش داشت میلرزید. یه چشم بند بهش دادم. گفتم: «بذار رو چشمات!» اینو که دید، داشت سکته میکرد! گفت: «به خدا هیچ نیازی به این چیزا و خشونت نیست!» گفتم: «خشونت ندیدی خانم! گفتم که ... کاریت ندارم ... پس مثل بچه آدم هر چی گفتم بگو چشم و این چشم بند را ببند!» چشم بند را زد. به راهمون ادامه دادیم. بعد از ده دقیقه از مسیر که رفته بودیم، یهو راننده همینجوری در حال رانندگی، یه نگا به من کرد و جوری که فقط خودم بشنوم گفت: «حاجی ما از کوچولوهاتیما. باعث افتخاره. فکر نمیکردم یه روز مهمونم بشید و سوارتون کنم!» گفتم: «بزرگی داداش!» اینو گفتم و انگشتمو به نشانه سکوت آوردم کنار لبم و اونم فهمید نباید دیگه حرفی بزنه. دستشو به نشانه ادب گذاشت روی سینشو به راهش ادامه داد. [همون لحظه مجید پیام داد و نوشت: «حاجی خط های مختلفی به ترانه متصله اما اکانت همشون دائما فعال نیست. حدودا سیصد تا اکانت فعال داره و نکته مشکوک و غیر منطقی که وجود داره اینه که اسم بیش از 184 تا از اون اکانت ها در تلگرام، به اسم «ترانه» ثبت شده!!» اینو دیگه کجای دلم بذارم؟! 184 تا اسم ترانه؟! برای مجید نوشتم: «حالت خوبه؟ مطمئنی اشتباه نمیکنی؟» مجید نوشت: «قربان اگر حتی شک هم داشتم برای شما ارسالش نمیکردم!» نوشتم: «چندتاش داخلی و خارجیه؟» نوشت: «گفتم دقیق چک کنند! به محض اینکه فهمیدم عرض میکنم!»] به میدون عهد رسیدیم. (میدون عهد: مکانی که باید از راننده خدافظی کرد و ماشینو تحویل بده و صبر کنه تا یه نفر دیگه ما را به اداره برسونه و بعدش هم اون مامور برگرده و ماشینشو بهش تحویل بده!) با راننده خدافظی کردم. راننده پیاده شد و ماشینو داد به یکی از ماموران خانم و اون مامور خانم هم نشست پشت فرمون و رفتیم. وقتی رسیدیم، پیادش کردن و بردنش بالا. دیگه دیر وقت بود. گفتم احراز هویت بشه تا بعد. تو آسانسور که بودم پیام سعید اومد که نوشته بود: «قربان دیگه شاید منتظر پیامک الله اکبر نباشیم بهتر باشه. چون حدود دویست نفر که اهل پخش این پیام در فارس بودند، به فعالیتشون در تلگرام و واتساپ امیدوارترند و حتی برای هم نوشتن که دیگه پیامک نزنین و به پیامک هایی که درخواست الله اکبر میکنند ترتیب اثر ندید! میگن چون شاید تله بسیجی ها و امنیتی ها باشه که بخوان مردم شناسایی کنن و در دام بندازند!!» از آسانسور پیاده شدم و رفتم تو اطاقم خیلی خسته بودم ذهنم خسته بود چون کلا تو راه داشتم معادلات احتمالی را مرور میکردم و پیام های مجید و سعید را کنار اطلاعات خودم میچیدم. نشسته بودم و داشتم با بی حالی چشمام را میمالیدم که یهو یه اتفاق خوب افتاد! یه پیام روی صفحه گوشیم اومد خانمم بود نوشته بود: [به یک«بپوش بیام دنبالت بریم بیرون یه دور بزنیم» نیازمندم!] اصلا حالم عوض شد فورا براش نوشتم: «بپوش بیام دنبالت بریم بیرون یه دوری بزنیم!» ادامه دارد... دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
💐مادر مقاوم و صبور شهر فریدونکنار و افتخار استان مازندران خانم "شهربانوثمنی" همسرشهید بزرگوار "نوروزعلی یزدان خواه" و مادر شهیدان طوبی ،خدیجه،قربانعلی و رحیم به دیار باقی شتافت👇👇👇
💐مادر مقاوم و صبور شهر فریدونکنار و افتخار استان مازندران خانم "شهربانوثمنی" همسرشهید بزرگوار "نوروزعلی یزدان خواه" و مادر شهیدان طوبی ،خدیجه،قربانعلی و رحیم به دیار باقی شتافت 💠نقل خاطره ای از بانوی مجاهد "شهربانو ثمنی" از زبان سردار باقرزاده 💐دیروز باخبرشدم: مادرمقاوم وصبورشهر فریدونکنار، وافتخار دیار علویان (استان مازندران) خانم شهربانوثمنی که همسرشهید بزرگوار مشهدی نوروزعلی یزدان خواه و مادر شهیدان طوبی ، خدیجه ،قربانعلی ورحیم بود، دعوت حضرت حق را لبیک گفته است و امروز پنج شنبه چهارم مرداد ۹۷مراسم تشییع و تدفین او برگزارمی شود 💠حال که توفیق شرکت در تشییع پیکر پاک این مادر صبور وعزیز را ندارم این چند کلمه را می نویسم تا به سهم خود ادای دینی نموده باشم اگرچه هیچگاه قادر به ادای دین این عزیزان نیستم، شهید مشهدی علی نوروز یزدان خواه، قبل از پیروزی انقلاب یک بقالی ساده ای در فریدونکنار مازندران داشت و از این طریق امرار معاش می کرد روزی برای شرکت در تظاهرات مردمی برعلیه رژیم شاه درحال خارج شدن از منزل بودکه دختر کوچک یازده ساله او "طوبی" می گوید" بابا من هم میام" پدر راضی می شود تا طوبی را به مراه خودببرد، درهمین لحظه مادر طوبی(شهربانو) که در گوشه حیاط منزل ،مشغول شستن لباس هاست می گوید" طوبی حالا که می خواهی بروی پس خدیجه رو هم باخودت ببر" و لحظاتی بعد خدیجه یکسال و نیمه با چادر نماز بر پشت طوبی بسته می شود و دو دختر همراه پدر راهی تظاهرات می شوند، چیزی نمی گذرد که دژخیمان رژیم منحوس پهلوی با گاز اشک آور و تیراندازی به مردم حمله می کنند، دراین اثناء طوبی که پدر را در انبوه فشار جمعیت مردم هراسان گم کرده بود در حالی که خدیجه را بر دوش داشت بسوی کوچه بن بستی می گریزد و وقتی درب چوبی خانه انتهای کوچه را باز می بیند وحشت زده ومضطرب درپشت آن پناه می گیرد غافل ازاینکه سربازی دژخیم ازماموران سرکوبگر شاه با وجود دیدن این اطفال بیگناه دستش را بر روی ماشه تفنگ ژ۳ گذاشته و بسوی طوبی و خدیجه نشانه می رود، گلوله ژ۳ از درب نازک چوبی عبور می کند وهمزمان با شکافتن قلب طوبی، خدیجه را هم به شهادت می رساند، انقلاب اسلامی به پیروزی می رسد و قاتل این دوطفل بیگناه شناسایی و در دادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم و پس از آن در آستانه اعدام ،مشهدی نوروزعلی براساس رافت اسلامی وبزرگواری خود، قاتل فرزندانش را عفو می کند، چیزی نمی گذرد که جنگ شروع می شود، مشهدی نوروزعلی به همراه دوپسر جوان رعنایش راهی جبهه شده و در گردانی سازماندهی می شوند، ازقضا آن جوان قاتل که اکنون به برکت رافت اسلامی و انسانی مشهدی نوروزعلی از مرگ رسته بود پس ازتوبه برای جبران مافات به صورت داوطلب به جبهه می آید و دقیقا در همان گردانی سازماندهی می شود که مشهدی نوروزعلی و پسرانش سازماندهی شده اند!! طبیعی است شرم و خجالت در هر مرحله از مواجه شدن با مشهدی نوروزعلی و پسرانش همواره جوان تائب را آزرده می ساخت، اما مشهدی نوروزعلی همواره اورا دلداری می داد و با بزرگواری به او می گفت" پسر جان چرا ناراحتی و خجالت می کشی تو الان جزیی از لشکر اسلام هستی! خجالت نکش!!" روزها و شب ها گذشت شب عملیات کربلای چهار فرا می رسد، مشهدی نوروز علی و دوپسر دلیرش مهیای نبرد جانانه با کفار بعثی و صدامی می شوند، اما فرمانده بابصیرت آنان شهید حاج حسین بصیر ودیگر فرماندهان حاضر در قرارگاه لشکر خط شکن ۲۵ کربلا، ابتداء از مشهدی نوروز علی تقاضا می کنند آن شب را در قرارگاه و در نزد فرماندهان بماند، چرا که او دو فرزند خرد سال خود را درجریان انقلاب تقدیم درگاه الهی نموده است و اکنون هم دو جوان رعنای او آماده شهادت و جانبازی اند پس دیگر تکلیفی ندارد که خودس رابه خطر بیاندازد،اما پیرمرد باغرور خاصی نمی پذیرد ودرپاسخ فرماندهان می گوید " اگر پسرانم امشب به خط دشمن می زنند آنها به تکلیف خودشان عمل می کنند، ولی من تکلیفم جداست وباید به تکلیف خودم عمل کنم!! اصرار فرماندهان برای نرفتن مشهدی نوروزعلی به خط مقدم بجایی نمی رسد و سرانجام فرماندهان با واسطه قرار دادن فرزندان مشهدی نوروزعلی، او را مجاب می کنند که برای شرکت افراد خانواده یزدانخواه قرعه کشی صورت بگیرد، پیرمرد با کراهت تن به قرعه کشی می دهد ولی وقتی متوجه می شود در قرعه کشی طوری عمل شده که او از فیض شهادت محروم شود ناراحت و معترض می شود وسرانجام همگی در عملیات کربلای ۴ شرکت می کنند درآن شب خود و یکی از پسرانش به شهادت می رسند و تا سالها مفقودالاثر می مانند وپسر دیگر نیز با فاصله کوتاهی در عملیات دیگری به شهادت می رسد، کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
بازمزمۂ سرود یارب رفتند  چون تیرشهاب در دل شب رفتند تا زنده شود رسالت خون حسین با نام شکوهمند زینب رفتند #شهید روح الله طالبی کانال_شهیدمدافع حرم روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
✨امام خامنه ای 🔴اگر در مقابل دشمن یک دولت؛ یک ملت؛ یک مسئولینی عقب نشینی کنند! آنهاجلو می آیند.🔊 کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
«کشور باید تصفیه بشود از این مغزهای پوسیده‌ای که عاشق آمریکا هستند و عاشق غرب هستند،باید تصفیه بشود از این موجودات.» امام خمینی ره کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
امام علی ع: بر اثر معاشرت با نابخردان،اخلاق فاسد می شود و بر اثر همدمی با خردمندان،اخلاق به درستی می گراید. میزان الحکمه ج۶ص۱۹۱ کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده:محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و هفتم» بخش اول فردا صبح میخواستم برم سر وقتش. صبح خیلی زود. اول رفتم شاه چراغ نماز صبح و بعدش رفتم اداره. حدودا شش صبح! از اطاق دوربین داشتم چکش میکردم. خواهر مسئول نقل، آورد‌ش و دستبندش را باز کرد. و یه چشم بند زد به چشماش. بهش بیسیم زدم و نوشتم لازم نیست، اونم چشم بند را باز کرد و صندلیش را گذاشت روبه روی دیوار. دختره نشست روبه روی دیوار اطاق را تاریک کردیم. یه نور از پشت سرش انداختیم روش و وارد اتاق شدم نشستم روی صندلی پشت نور عادتمه معمولا به متهم سلام میکنم گفتم : سلام خانوم، صبح شما بخیر! دختره یهو متوجه پشت سرش شد و گفت: مگه صبح شده؟! با تعجب گفتم: قرار نبوده اذیتتون کنن! سفارشتونو کرده بودم که بتونید راحت شام بخورید و استراحت کنید. نکنه بهتون بد گذشته؟! یه پوز خند زد و گفت: قراره بهم خوش بگذره؟! آقا واسه چی منو گرفتین؟! گفتم: به اونم می رسیم! اما قبلش باید عرض کنم که قطعا مراحل کار ما با شما کوتاه نخواهد بود. برای همین نظر منو با صداقتت جلب کن تا مراحل بعدی، روبه روی دیوار ننشینی و مثل دوتا آدم متمدن، باهم چایی بخوریم و گفتگو کنیم. گفت: من کاری نکردم که بترسم و پشیمون باشم و باز جوییم طول بکشه! لطفا شروع کنید. گفتم: صبحونه میل کردین؟ من مسئول حفظ شرایط مناسب زیستی متهم هستم! چشمتون روز بد نبینه! یهو با جیغ و فریاد بلند گفت: حالمو بهم میزنی! گفتم شروع کن! کثافت نشستی و با دختر مردم لاس میزنی؟! ینی چی صبحونه و شام و جای خواب و...؟! خر خودتی! با همین کارا گولمون زدین، من مثل بقیه خر نمی شم حرفتو بزن! چند لحظه سکوت کردم می خواستم صدای نفس نفس زدن خشمشو بشنوم تا ببینم فیلم بازی کرده یا احساس واقعیش را بروز داده؟! از شنیدن جنس صدای نفس نفس زدن بعد از دری وری گفتنش، فهمیدم که بیچاره حرفه ای و آموزش دیده نباید باشه و فقط الان بهم ریخته و از من ترسیده! تسلیم شیطون نشدم و اذیتش نکردم. برام محرز شد که باید آدم بدبختی باشه و از سر نادونی و این چیزاست که الان روی صندلی خشک و روبه روی دیوار نشسته و پشت سرش هم یه بازجوی وحشی بی رحم نشسته و قراره حتی خاطرات جنین بودن ودر شکم مامانش بودنش را هم یادش بیاره! در حد دوسه تا صلوات صبر کردم و یه نفس کشیدم و بعدش با لحن آروم گفتم:«باشه شروع می کنم تند رفتی این دفعه را ندید می گیرم اما مودب باشید و دیگر به کسی و جایی توهیم نکنید!» هیچی نگفت و همینجور داشت نفس نفس می زد از خشم! گفتم :اینجا نوشته که :نام:مهناز ، اما آیدیت را به اسم ترانه نوشتی! فرزند عبدالحسین ، متولد 1371 ، اهل مشهد، مجرد ، شغل پدر‌‌؛ کارگر کارخانه خودرو سازی ، وضع مالی متوسط، اهل مطالعه ، مهندس لیسانس معماری ،مدت طولانی بیکار،دارای روحیه حساس اما جستجوگر صدای نفس نفسش دیگه نمیومد داشت دقیقا گوش میداد از صدای نفس ها و فاصله حبس تنفسش مشخص بود که کرک و پرش ریخته و حسابی به خاطر این حرفها و اطلاعات اولیه ای که بهش دادم داره تعجب می کنه! ادامه دادم و گفتم : خب بذار ببینم تو فضای مجازی چند چند بودی؟! برگه ی استعلام مصارف و فعالیتهای مجازی را از پروندش درآوردم و یه نگاه بهش انداختم وگفتم : اوووه... چه خبره؟! سه چهارتا کانال آشپزی و سه چهارتا کانال طراحی دکور و... اینو باش... یک دو سه... هفت هشت... ماشاا... ده تا کانال و گروه جک و لطیفه و شوخی و.. خب... خب... بذار ببینم... ااا... آخه چرا؟! هفت هشت تا کانال و گروه ضد اسلام و سیاسی و خطرناک و.. ما شاالله هیچ کدومشون هم بی نصیب نمی ذاشتی! همه را هر روز و هر شب چک می کردی!! متاسفانه چهار پنج تا کانال پورن و سکس هم آدرسش داشتی و چیزی حدود دویست بار بهشون سر می زدی اما عضو نمی شدی ینی جوین نمی شدی... حالا علتش چی بوده؟ نمی دونم... شاید مثلا می خواستی کسی ندونه عضو اونا هستی و مطالبشون را می خونی و دید می زنی بازم هست! بگم بازم ؟! هیچی نمی گفت. معلوم بود رکب خورده واصلا فکرش نمی کرده که در همچین مخمصه ای گرفتار بشه دیدم چیزی نگفت من هم رفتم سراغ برگه استعلام نِتِش میخواستم ببینم کجاها می رفته و مزه زبونش چی بوده؟ بچه هایی که رصد کرده بودند مخصوصا ماموری که تحلیلشو نوشته بود زیر برگه استعلام نت های مصرفی ماهانه مهناز، مطالب خوبی نوشته بودند! خوب این مطالب عالی... منظورم اینه که قشنگ تحلیل کرده بودند و چیزی کم نداشت. ادامه دارد...‌ دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
💠مکاشفه شهیدعبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س ) 🔰شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. 😞 سید کاظم حسینی میگه : من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭 بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن، ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟ گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم : بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم 😳 گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم 💪 چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد 😭 نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.😳 قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار! گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی☝️ گفتم باشه! گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭 گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی😍 🌷 🌼🍃کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺🌼
هرگز نمیرد ... آن ‌ڪہ دلش جلدِ " مشهد " است ... حتی اگر ڪہ بال و پرش را جدا ڪنند . #شهید_روح الله_طالبی #زائر_امام_رضا❣ کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
⚡️امام خامنه ای ✅افسر جنگ نرم مدام در موضع دفاع نباشد، گاهی تهاجم کند. 💢گفتیم بصیرت بعضی ها دردشان آمد.. کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
#امام_خمینی:آنقدر که اسلام تکیه کرده است برای اینکه منافقین را از بین ببرد یا اصلاحشان کند برای کفار اینطور نیست. کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
^حضرت_زهـــرا_(س)# 【بهترین زنان ڪسـے است ڪه جـز در ضرورت،‌نامحرم او را نبیند.】💖 📚بحار،ج101،ص3۶ کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده:محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و هفتم» بخش دوم [ سیستم خودمم روشن کردم تا بتونم ضمن بازجویی از مهناز، به کارای بچه ها هم برسم. همون لحظه دیدم عمار پیام داده و نوشته:«محمد اگه بتونی حدود ساعت 9 یه وقت خالی کنی که با هم بشینیم یه مسئله را کامل بررسی کنیم!» نوشتم: «کجا؟ چی شده؟» فورا نوشت: «خوب شد پیاممو خوندی! محمد یه کم گیج شدم. فهمیدم که حدود 19 نفری که کارشون عمل جراحی خاص و سخت صورت هست، 5 نفرش در شیراز مستقر هستند. یکی دو نفرشون که باهاشون صحبت کردم، از یه دکتر باهوش و سن بالا حرف میزنن که سالی سه ماه میاد ایران و برمیگرده. رفتم چک کردم ببینم این کیه؟ با اداره کل ......... که مراجعه کردم، دیدم فعلا درخواست ویزا برای ایران نکرده!» نوشتم: «چند سالشه؟» گفت: «74 سالشه و معمولا کارای غیر قانونی با پول ها و مخارج هنگفت انجام میده و در طول این سه ماه، به اندازه کل سال این 5 نفر کار میکنه و برمیگرده انگلستان!» گفتم: «عمار برنامه مشخصی برای سفراش داره؟» گفت: «اینم پرسیدم. میگن وقتی تعداد مراجعینش بشه صد نفر میاد!» گفتم: «تو هم به همون چیزی فکر میکنی که من فکر میکنم؟» گفت: «اصلا به خاطر همین میخوام پول 29 نفر را پیش پرداخت کنم تا رخ نشون بده!» گفتم: «باشه. کاراش را تنظیم کن. ببین میتونی همین هفته بکشونیش شیراز؟» گفت: «محمد دیگه اینقدر هم هول نباش که شک میکنه. البته من نباید این چیزا را بهت بگم.» گفتم: «بگو شو داریم. بگو قراره شوی عربی بریم امارات و پخش عربست داریم. بگو اگه کارش تمیز باشه میتونیم اقامت دائمش را درست کنیم. نمیدونم یه چیزی سر هم کن دیگه!» گفت: «باشه اما محمد شاید این اون نباشه ها! بالاخره ریسکه!» گفتم: «خب اگر هم نباشه، دو دستی میذاریمش در طبق اخلاص و میدیمش ناجا و اونا خودشون بلدند با این جونورها چیکار کنن! فقط عمار! گفتی جواز باطله دیگه؟ ینی دکترها به خاطر حسادتشون نگفته باشن!» عمار نوشت: «حاجی چه میدونم! اما فکر نکنم با دادن اطلاعات اشتباه و یه مشت حدسیات و دروغ به مامور امنیتی، قصد بیچاره کردن خودشون و بریدن نون دونیشون داشته باشن!» گفتم: «باشه ... پس فعلا به من نیازی نداری. خودت مخشو بزن و کارای واریز و این چیزا انجام بده تا من به این متهمم برسم. فقط لطفا به بانک خارجی واریز نکن. بگو اربابم اجازه دلار و بانک خارجی نداده. گفته اطمینان نداریم.» عمار نوشت: «چشم اررررررباب!! یا علی» ] ادامه دارد... ✅ دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
‌: ابراهیم هادی میگفت یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شد... ✅اگر مثل هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد نکنیم. 🌸💕🌸💕🌸💕🌸 کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
عشق،یک زینب و هفتاد و دو سر می خواهد بچه بازیست مگر ،عشق جگر می خواهد شهید تاسوعایی مدافع حرم روح الله طالبی کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
امام خامنه ای؛ 🔴کوتاه آمدن در مقابل آمریکایی ها آنها را جری و گستاخ می کند. کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
امام خمینی: مسلمانان جهان با همراهی نظام #جمهوری_اسلامی ایران عزم خود را جزم کنند تا دندانهای #آمریکا را در دهانش خرد کنند. ۶مرداد۶۶ کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
امام جواد علیه السلام: ‼️هر کس کار زشتی را تحسین و تایید کند،در(عِقاب) آن شریک است. کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و هشتم» بخش اول گفتم : ببین خانوم! برگه استعلام نت و ایمیل و پیامکها و زنگ خورت از سه خطی که داری و خلاصه همه چی اینجا تکمیله... واسه تشکیل و تکمیل پرونده حتی نیازی به خودتم ندارم... قاضی و صدور حکم و... هم کاری نداره واینقدر خدارو شکر دستمون پر هست که بدونیم جرمت چیه و حکمت چیه؟ پس بذار همه چی به خوبی و خوشی بگذره. بازم هیچی نگفت! صدای تنفسش هم معمولی شده بود... ینی ی کم بوی ترس هم می داد ولی بهتر شده بود. گفتم : برام از سال 95 بگو... وقتی برج 8 وارد تلگرام شدی و بعد از دوماه، سر از کانال های مربوط به طرفداران کوروش درآوردی! همه چیزو برام بگو... از اول و شمرده شمرده... یه کم چشماشو مالوند... یه نفس کشید... گفت : اجازه هست یه کم آب بخورم؟ گفتم : بفرمایید. از پشت سر یه لیوان آب بهش دادم... تا تهش یه نفس خورد ولیوان را گذاشت روی میز کنارش. بعد شروع به صحبت کرد و گفت : خیلی وقته که اسم کوروش برام جذابیت داره... وقتی که کانالشون دیدم و اسم کوروش و کمپین دوستان کوروش و ایرانیان بدون مرز واین چیزا را شنیدم، فورا جوین شدم و تصمیم گرفتم دنبال کنم. گفتم : از اسم کوروش خاطره داری؟ میخوام علت علاقه و توجه به اسم کوروش را بدونم! گفت : خاطره آنچنانی نه... برمیگرده به دوران دانشجوییم... حاج آقای نهاد رهبریمون یه شب واسه نماز اومده بود خوابگاهمون... از این آخوند جوونا که همیشه میخوان همه رو جذب کنن ... همیشه هم حواسشون به همه چیز و همه جا هست ... از اونایی که زود میفهمن که دخترایی که ازشون زیاد سوال می پرسن، دارن اونا را دست میندازن واینا... هیچ ربط هم نداشت... داشت احکام میگفت... من و دوستام اون شب رفته بودیم... چون شنیده بودیم اون شب نهاد قراره کیک و آبمیوه بده و ماهم حوصله شام درست کردن نداشتیم... خلاصه نمیدونم چی شد که وسط احکامش یهو گفت مثل جوجه فکلیا که هی اسم کوروش موروش میارن و آروغ روشنفکری میزنن نباشین و یه کم فکر کنین و اهل مطالعه باشین. آقا ما رو میگی؟! یکی از دوستام که اسمش تهمینه بود، شروع کرد وحاجی را بست به مسلسل! گفتم: لطفا دقیق تر بگو ببینم یادته چه مکالماتی اون شب شنیدی که ترغیب شدی به کوروش و اینا؟! گفت: خب تهمینه دختر اهل مطالعه و ارومیه ای بود... تعریف حاجی را از دختر بسیجیا و حزب الهی ها شنیده بود و میخواس ببینه حاجی چند مرده حلاجه که حاجی اون شب سوتی داد و دست گذاشت رو نقطه حساس فکر تهمینه! ما هم عشقه هیجان... هی واسه تهمینه کف میزدیم و سوت و ماشالله ماشالله... و دختر بسیجیا هم واسه حاجی صلوات و تکبیر و این چیزا... چه شبی شد اون شب.... [ همون لحظه سعید اومد رو خطم و نوشت: «حاجی دیگه کار از الله اکبر گذشته. دیشب از محله هاشمی مشهد ریختن بیرون و علنا توهین و افترا و زد و خورد شده!» برای سعید نوشتم: «چی میخوای بگی؟» نوشت: «از لحظه ای که داشت این اتفاق علنی میشد و رخ میداد، چیزی حدود 20 تا پیج اینستا لاو کرده بودند و پخش زنده داشتند. همون لحظه در همه گروه های واتساپی که دیروز خدمتتون عرض کردم، به صورت اخبار لحظه ای و با رویکرد تحریک و تهییج اذهان بقیه شهرها شروع کردن و تا حدی هم موفق بودند.» نوشتم: «الان سر بازجویی این بابام. بعدا بیشتر صحبت میکنیم. فقط بگو ببینم بیشترین شعارشون چی بوده؟» گفت: «از نظر درصد فراوانی، شعارهای «ای شاه خوبان برگرد به ایران ... عمامه داران ...... تو ایران» و «نه غزه و نه لبنان ... جانم فدای ایران!» و «ننگ ما ننگ ما امام جمعه ما» بیشتر پخش شد! نوشتم: «با مجید بشینید خط و ربط پیامها و هل دادن کک اعتراض به شهرهای دیگه مخصوصا شیراز پیدا کنین. ضمنا دیگه خوابگاه نرید که همین جا از امشب باید شیفت بایستیم.» ] مهناز ادامه داد و گفت: «تهمینه به حاجی گفت اولا فکلی باشم و دلم پاک باشه شرف داره به اینکه چادری باشم و با پسرای بسیج دانشگاه، قرار خواهر برادری بذارم! دوما کوروش موروش جد و پدر نسل آریایی! مگه ما می گیم علی ملی... که شما می گید کوروش موروش. سوما کی گفته اهل مطالعه و فکر نیستیم؟! حاجی حاضری با هم مناظره کنیم تا معلوم بشه کی اهل مطالعه نیست؟ ماواسه تهمینه سوت زدیم و کف و حسابی شلوغش کردیم. ما همه نگاه به حاجی انداختیم... حاجی یه گلویی صاف کرد ودر جواب مسلسل تهمینه، انواع و اقسام بمب خوشه ای را ریخت روی سرش و رو سر ماها که داشتیم به تهمینه حال میدادیم. ادامه دارد... ✅ دلنوشته های یک طلبه @mohamadrezahadadpour کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊