❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت. ✨
گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد. اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.✨
#راوے :همسرشهید
#شهید_مسلم_نصر
🕊کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
🌹 یازهرا 🌹
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.
✍گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد. اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.
#راوے :همسرشهید
#شهید_مسلم_نصر🌷
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
✍ #راوی: مادر بزرگوار شهید:
دو هفته بعد از عقدش عازم سیستان و بلوچستان شد یک ماهی از مأموریتش گذشته بود و فقط سه روز مانده بود که تمام شود که گروهک ریگی سید میثم مرا شهید کردنند. من و پدرش سر مزرعه برنج نشاء می کردیم که خبر #شهادتش را به من دادند.
من گفتم یعنی چه سید میثم شهید شده سه روز دیگه برمی گرده؟؟
از سر مزرعه وقتی آمدیم خانه وقتی وارد کوچه شدیم دیدم چه جمعیتی اونجا وایستادند مردم ، همسایه ها همه گریه میکردنند و تو سرشون می زدند تازه باورم شد که پسرم رو دیگه نمی بینم
شهید #سید_میثم_تراهی
تکاور گروهان صابرین سپاه پاسداران استان #گیلان
🔸تاریخ ولادت : ۱۳۶۷/۰۳/۱۰
🔹محل ولادت : لنگرود_ استان گیلان
🔸تاریخ شهادت: ۱۳۸۸/۰۳/۱۹
🔹محل شهادت : زاهدان_ سیستان بلوچستان
🔸نحوه شهادت: درگیری با گروهک تروریستی جند الشیطان (ریگی)
🔹یگان اعزامی: تیپ تکاور
🔸محل دفن: روستای پاپكياده
#روحش_شاد_و_یادش_گرامی_باد
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
❣او در ۱۳ سالگی مراقب خانواده بود و به انجام امور خانه رسیدگی می کرد.
❣او آنقدر بی تاب جبهه و شهادت بود دائم از پدر و مادرش می خواست به او اجازه رفتن بدهند ولی به علت کمی سن و همین طور حضور برادرانش در جبهه آنها ممانعت می کردند.
❣یک بار برادرانش به شوخی گفتند اگر با ما کشتی بگیری و برنده شوی با ما می آیی به جبهه.
❣ ابراهیم ۲ برادرش را ضربه فنی کرد تا این حد مصمم به رفتن بود.
👤 #راوی: برادر شهید
#شهید_ابراهیم_ابراهیم نژاد_گرجی🌷
#بهشهر_گرجی_محله
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#درسی_که_از_نوجوان_١٣_ساله_گرفتم.
🌷در یکی از عملیات ها مجروحان بسیاری را به بیمارستان «شهید بقایی» آوردند. وقتی که رزمندگان مجروحین را به داخل بیمارستان منتقل می کردند، یک نفر آمد و گفت: خواهرم مراقب او باش. به عقب نگاه کردم کسی را ندیدم!
🌷....بار دیگر یک نفر دیگر از رزمندگان آمد و با عجله گفت: خواهرم مراقب آن مجروح باش. دوباره به این طرف و آن طرف سرک کشیدم اما چیزی ندیدم. برای سومین بار که به من توصیه کردند تا مراقب مجروح باشم از آنها پرسیدم: «اینجا که کسی نیست. می شود به من نشانش دهید؟»
🌷یکی از رزمندگان جلو آمد و ملحفه ای را که نوجوانی تقریبا ١٣ ساله در داخل آن بود نشانم داد. او دست و پاهای خود را در میدان مین از دست داده و حالش وخیم بود.
🌷هنگامی که نزدیکش رفتم تا به او رسیدگی کنم به چشمانم خیره شد و با لحنی خاص و آرام گفت: «من رفتنی هستم به دیگر مجروحان رسیدگی کنید.» منقلب شده بودم، به حرفش گوش ندادم و خواستم هر طوری که شده به او رسیدگی کنم. اولین کاری که باید انجام میدادم تزریق سرم به او بود. اما....
🌷....اما هر دو جفت دست و پایش قطع شده بودند و نمی شد رگی پیدا کرد تا سرم را به آن زد. در نهایت توانستم از گردنش رگ بگیرم و سرم را از آنجا به بدنش تزریق کنم.
🌷نوجوان ١٣ ساله که در آخرین دقایق عمرش در یک جمله کوتاه درس ایثار داده بود بعد از ١٥ دقیقه شهید شد. اما همچنان صحنه ای را که به چشمانم خیره شد و آن جمله را گفت، به یاد دارم.
#راوى: اعظم دبيريان پرستار دفاع مقدس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم عجل لولیک الفرج
🌷🌷🌷🌷🌷
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
#خاطره از دوران شیرین جزیرهی مجنون با #شهید #مهدی_باکری :
.
یک خیابان اطراف سه راهی، بخاطر اینکه در تیررس مستقیم عراقی ها بود به #سهراهیمرگ مشهور بود من درآنجا سرباز وظیفه ارتش بودم که نگهبان موضع بودم که ناگهان یک تویو
تای جنگی که داخلش 2 نفر بودند نزدیک من ایستادند یکی از آنها پیاده شد که متوجه شدم #سپاهی هستند ازمن احوال پرسی مختصری کرد و اسم و فامیل منو جویا شد بعد مدتی صحبت متوجه شد من #ترک هستم از من پرسید که اهل کجا هستی جواب دادم که اهل دشت مغانم، بعد از اینکه فهمید ترکم گفت که من هم اهل #ارومیه هستم بعد از این خداحافظی کرد و رفت من واقعا اون موقع احساس میکردم با یک سپاهی ساده آشنا شدم. چند روزی گذشت تقریبا 3 روز، دیدم بچه های گردان مرا صدا میزنن رفتم دیدم یک تویوتای جنگی ایستاد و از داخلش یک نفر سمت من امد و گفت که #مهدی_باکری مقداری #وسایلبهداشتی و #خوراکی برای شما فرستاده که در بین #بچهها تقسیم کنم منم طبق گفته ی ایشان عمل کردم و وسایل ها رو پخش کردم بعدها از آنجا تغییر موضع دادیم و رفتیم به منطقهی غرب کشور... منطقهی عملیاتی اشنویه دو راهی گلزر، بعداز 3 ماه وظیفه در آنجا به ما مرخصی دادند تا به خانه برویم از داخل شهر مراغه که مسیرمان بود میرفتیم و در آنجا پیاده شدیم برای ناهار، دیدم #عکسهمونسپاهی که به من وسایل بهداشتی و خوراکی آورده بود #شهید شده😔 در همون لحظه فهمیدم که این #شهیدفرماندهلشگرعاشورا بوده واقعا بهت زده و ناراحت شدم و این خاطره تا عمر دارم از یادم نمی رود...
.
#راوی: جناب آقای مهندس عسگر لطفی آذر
.
#شهید#مهدی_باکری #جزیرهمجنون
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌹#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#سعی_می_کرد_ناشناخته_بماند
🔻ظهر یک روز #شهید_بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند.
🔻در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک #بسیجی است.
👤 #راوی : سرلشگر رحیم صفوی
پرواز اندازه آدمو برملا میکنه
هرچی بالاتر میری
هرچی بالا و بالاتر میری
دنیا از دید تو بزرگ تر میشه
تو از دید دنیا کوچیک تر
به یاد شهید بابایی عزیز که روح بزرگی داشت
۱۵ مرداد سالروز شهادت سرلشکر خلبان #شهید_عباس_بابایی
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 خاکریز خاطرات (غذای نذری به شرط خمس)
🌷 محمد☆ بر سر مسائل فقهی خصوصاً خمس خیلی حساس بود
و حتی در مراسمات عزاداری امام حسین(علیه السلام)
هم از غذای هر مجلسی را استفاده نمیکرد
مگر با اطمینان از وضعیت خمسی بانی آن.
♦️ میگفت:
«اگر مردم میدانستند
با دادن خمس
چقدر مالشان برکت پیدا میکند
با شور و شوق
سهم خمس خود را میدادند.»
☆ شهید مدافع حرم محمد کامران (●ولادت: ۱۳۶۷ ☆ ○شهادت: ۱۳۹۴ ☆ ■ مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا"سلاماللهعلیها" تهران ☆ ♢پیکر شهید طبق وصیتش شب قبل از تدفین در حرم حضرت معصومه"سلاماللهعلیها" در قم طواف داده شد)
🎤 #راوی: #همسر_شهید
🌴🌾🌷🌴🌾🌷🌴🌾🌷
🌷 گزیدهی وصیتنامهی شهید مدافع حرم محمد کامران:
📝 《هرچه از خداوند میخواهید فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید.
همیشه برای همدیگر طلب دعای خیر کنید،
زیرا دعا در حق برادر و خواهر دینی زودتر به اجابت میرسد.》
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#شهید_مدافع_حرم #محمد_کامران
کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸🕊🌺
#شهید_مدافع حرم
🌹شهید_قدیر_سرلک
اقا قدیر رو بیت المال خیلی حساس بود اگه از اداره خودکاری داخل کیف میزاشت نمیزاشت خانمش استفاده کنه ازش، به حلال وحرام خیلی اهمیت می داد 😊
خیلی احترام همسرش رو داشت هیچ وقت ندیدم با لحن بد با همسرش صحبت کنه و بیشتر موقعه با همسرش بر سر خاک شهدای گمنام میرفتن وامکان نداشت بدون وضو جای برود
✅ خیلی دل سوز بود چند روز قبل که بخواد بره سوریه بهش گفتم اقا قدیر بسه دیگه چند بار می خوای بری همسرت پدر ومادرت گناه دارن نرو با یک لحنی نگام کرد وگفت من نرم کی باید بره امام زمان عج امام خامنه ای تنها هستن و خیلی ولایتی بود و به نیاز مندان خیلی کمک می کرد
📆شهادت محرم 94
#راوی برادرخانم شهید
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺
#📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
✍ #خاطرات_افلاکیان
در بیمارستان کرمان درمان شهرستان کرمان در آخرین لحظات عمر شهید بزرگوار بودم که شهید نگاهش به اطراف بود و من به ایشان گفتم چیزی می خواهید فرمودند: خیر چون خیلی اصرار کردم گفتند من چیزهای را می بینم که شما نمی بینید من شروع به گریه و زاری کردم شهید با لبخند گفت: مقدار زیادی فرشته ها دور من حلقه زده اند که در همین گفت و گو بودیم که شهید به آسمان پرواز کرد و شهید شد یاد و خاطره اش گرامی باد.
🌷 #شهید_حسن_رضوانی🌷
✍ #راوی : همرزم شهید
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 خاکریز خاطرات (خدایا ما را سعید بدار و شهید بمیران!)
♦️ برخی اوقات که توفیق حضور در منزل شهدا را پیدا میکردم
و به همراه سید عبدالحسین به دیدار خانواده شهدا میرفتیم،
طبق روال جاری زیارت عاشورا میخواندیم
و سید از من میخواست که زیارت را بخوانم.
🌷 وقتی هم که شروع میکردم
اولین نالهایی که بگوشم میرسید
صدای سید بود
و بعد از پایان زیارت عاشورا از ایشان میخواستم که دعا کند
و تنها دعایی که همیشه آن را تکرار میکرد این دعا بود:
🔆《خدایا ما را سعید بدار و شهید بمیران!》
🎤 #راوی: همرزم شهید
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
#امام_حسین_علیهالسلام
#زیارت_عاشورا
#یاد_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_امنیت
#شهید_سید_عبدالحسین_موسوینژاد
🌷نثار روح مطهر شهید "سید عبدالحسین موسوینژاد" صلوات🌷
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
💐#لاله_های_زینبی
✏️#خاطرات_شهدا📄
🌷روزی ڪه باهم از درب منزل ما
میخواستیم حرڪت کنیم .مادرم برای بدرقه آمده بود ڪاسه آبی آورد تا ما را راهی ڪند.گفت:مواظب هم باشید ان شاءالله که سالم و زود برگردید.
🌹شهید اصغر الیاسی خنده ای کرد و گفت:کجا برگردیم ما میریم که شهید بشیم شهید...🕊
🌴وقتی اعزام هم شدیم یک سری البسه و وسایل تحویل دادند.و ساکی که برده بودیم جا نداشت .دوستان گفتند بریم یه ساک دیگه بخریم تا موقع برگشت به زحمت نیوفتیم.و ساک جا داشته باشه.
🥀شهید اصغر الیاسی با عصبانیت گفت: مگه قراره برگردیم که شما دنبال ساک و به فکر برگشت هستید.اصغر کاملا مهیای شهادت بود.گویاشهداء منتظرش بودند.🕊
✍#راوی:همرزم شهید
💐تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸
🌷تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸
🕊محل شهادت: سوریه_حلب_شغیدله
نام جهادی:مقداد
🌹#پاسدار_مدافـع_حرم
#شهـید_اصغر_الیاسی
#سالــروزولادت..🌿🌺🌿
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
#عملیات_مرصاد(۳)
#علمدار_گردان_مسلم
💥شب قبل از اعزام، ایام مسلمیه بود.. ما همه شاه عبدالعظیم بودیم... برادر آقا غلام روضه جانسوز #حضرت_مسلم را خواند... آخر مداحی یه جمع کوچکی بودیم.. صحبت از جنگ شد و منم که مرخصی آمده بودم گفتم وضع جبهه ها خیلی بحرانی است و احتمالا ما پس فردا عازم جبهه خواهیم شد.. شهید رضا جمشیدی و شهید سعید صفاری گفتند ما هم میاییم... آقا غلام هم گفت من هم هرجوری شده میام با شما...
💥پسفردای همون روز آنقدر وضع جبهه بحرانی بود که همه رو با هواپیما اعزام کردند دزفول و از اونجا هم رفتیم دزفول از آنجا هم رفتیم دوکوهه... فردا صبحش من رفتم کارگزینی لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و تمام بچه ها رو برای گردان عمار, معرفی نامه گرفتم... و ناهار هم در گردان عمار خوردیم... بعداز ظهر، من داخل زمین صبحگاه برادر قاسم کارگر مسئول گردان مسلم رو دیدم... چون از قدیم با هم در گردان حمزه بودیم به من گفت گردان ما و حمزه امشب میرن برای عملیات، اسلام آباد غرب برای مقابله با منافقین (عملیات مرصاد) اگر میخواهی بیایی سریع کارتو درست کن و بیا... منم سریع رفتم گردان عمار و به بچه ها گفتم بریم گردان مسلم؛ همه گفتن باشه!... دوباره من رفتم کارگزینی، کارها رو درست کردم و همه رفتیم گردان مسلم...
💥 خلاصه شبانه راه افتادیم رفتیم سه راهی اسلام آباد غرب و فردا شبشم دوتا گردان ما (مسلم) و حمزه زدیم به خط... همون شب گردان مسلم با حدود ۷۰ شهید و کلی زخمی و با کمک گردان حمزه, جلوی پیشروی منافقین رو گرفتیم...
توی همون عملیات آقا غلام رجبی, رضا جمشیدی,سعید صفاری, علی فخارنیا, حمید میرزامحمدی, حمید صادقی, سه برادر مظفر و... شهید شدند و چند نفری هم زخمی شدند...
🚩تمام اینها رو گفتم که در خاتمه بگم #روضه_حضرت_مسلم دست آقا غلام و بقیه بچه ها رو گرفت و برد... همش دست خود این آقا بود... روضه حضرت مسلم... ایام مسلمیه... اونم گردان مسلم, چیزی کم نداره..! خود آقا شهادت بچه ها را امضا کرد... الآن که این مطالب رو می نویسم یاد یه صحبت آقا غلام افتادم که همیشه می گفت بعضی اوقات هر طوری شده یه "روضه #طفلان_مسلم" رو بخونید.. "روضه مسلم و طفلانش" رو شرکت کن که دراجابت دعا رد خور نداره.
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت #ناصر_کاوه
#راوی: #ناصر_کاوه
🔻زوایایی از «عملیات مرصاد»
سردار «ناصر شعبانی»
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
متأسفانه یک گروه ایرانی، درحالی که ما با ارتش بعث عراق میجنگیدیم و آن هم شهرهای ما را بمباران میکرد و بمبهای شیمیایی بر سر رزمندگان ما میریخت، با صدام همکاری کردند؛ این در حالی است که در تاریخ ۲۴۰۰ ساله ایران، همچین چیزی وجود ندارد که یک عده ایرانی بروند و با دشمن ایران همراه شوند؛ اما منافقین این کار را کردند؛ مثلا در بازجویی از اسیران ایرانی همکاری میکردند یا این که اسناد این مملکت را از کشور خارج میکردند.
سال ۱۳۶۷ در پنجم مرداد، ما در عملیات «مرصاد»، حمله منافقین که سه روز قبل از آن آغاز شده بود را با شکست مواجه کردیم و خیلی از آنها کشته شدند و عدهای به داخل خاک عراق فرار کردند و برخی هم دستگیر شدند.
۱۴۰ خودرو را از منافقین غنیمت گرفته بودیم که دو خودرو حامل اسناد و مدارک آنها بود؛ در میان آن مدارک، دو نوار وجود داشت که در آن دو خلبان عراقی به دو نفر از منافقین به نام «ابریشم چی» و «حاتمی» گفته بودند که شما هرجا گیر کردید، مختصات بدهید تا ما آن جا را بمباران کنیم.
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 محسن رفیق دوست
وزیر وقت سپاه
خلاف کسانی که میگویند چون ضعیف شده بودیم قطعنامه را پذیرفتیم باید بگویم بعد از پذیرش قطعنامه، منافقین در عملیات مرصاد به خاک کشور تجاوز کردند و صدام نیز با ۱۵ لشکر گارد حمله کرد که هر دو با بدترین وضع شکست خوردند. عملیات مرصاد پرونده منافقین را برای همیشه از نظر نظامی جمع کرد و صدام هم متوجه شد که ایران تضعیف نشده، بلکه قدرتمند است. (روزنامه جمهوری اسلامی، چهار شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰)
" زمانی که قطعنامه را پذیرفتیم ، در بهترین شرایط عِدّه و عُدّه بودیم."
( هفته نامه مثلث. ۳مهر ۱۳۹۰ ص۵۱)
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
🔺اتاقش پر بود از عکس #حاجقاسم
شناخت فائزه و بیشتر مردم نسبت به حاجقاسم از زمانی شروع شد که ما او را در جبهه مقاومت اسلامی و در میان رزمندگان در عراق و سوریه دیدیم.
🔺فائزه تمام صحبتهای حاجقاسم و سخنرانیهای ایشان را در مراسم شهدا میشنید و صحبتهایشان را با جان و دل گوش میکرد و میگفت: مادر ببین انشاءالله به خاطر حضور و جانفشانی مدافعان حرم راه زیارت سوریه هم باز میشود.
🔺روز حادثه شهادت سردار سلیمانی همراه من و همسرم نشست به گریه و ناراحتی...
بعد از آن اتاق فائزه پر شد از عکس حاجقاسم. به یاد دارم کتابی هم با موضوع حاجقاسم میخواند که همه نکات مورد نظرش را با ماژیک خط کشیده و مشخص کرده بود که آن جملات حاجقاسم برایش مهم بود.
#راوی؛"مادر شهیده فائزه رحیمی
( شهیده حادثه تروریستی ۱۳دی کرمان)
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺