eitaa logo
عباس موزون
50.9هزار دنبال‌کننده
917 عکس
2هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸کرمان بودیم در شهر بم، ترم اول دانشگاه، یکی از اون شبها که مهمان دوستان بودیم، خیلی شوخی داشتیم با همدیگه، یکدفعه همه چی کات شد، یه تونلی رؤیت شد که به شکل استوانه‌ای بود و مارپیچ 🔸قطعه دومش یادم هست که توی اتاق تاریکی هستم و دیوارها همه سیاه بودن و نمی‌تونستم خارج از اون محیط برم، خودم رو به شکل یه جسم نمی‌دیدم، مثل یک مرکزی از یک نگاه بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/70srK 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸انگار قراردادم تمام شده بود با خانواده خانواده‌ام رو دیدم که اون طرف در هستند، جالب بود که اونها رو به حالت خواب‌آلوده می‌دیدم که پشت در هستند و نمیتونند بیان تو این اتاق، نعره می‌کشند، جیغ می‌کشند، طوری‌که رگ‌هاشون می‌خواد به آستانه پاره شدن برسه و می‌گفتند برگرد. 🔸یه غریزه در من وجود داشت که حالا موقع پرواز کردنه، بیام و پرواز کنم، یه چنین استعدادی در من هست، توی این تفکرات بودم که کات شد و همه چیز تمام شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/a7Azs 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸اوهام تمام شد، وقتی شما بیدار می‌شید، یقین دارید که بیدار شدید، حالا همین حس رو میلیون‌ها برابر بیشتر کنید 🔸یکدفعه همه چی واقعی شد، کامل وارد فاز جان شدم، فازی که تعریف عالم ماده دیگه توش نمیگنجه یه احساس شعف عجیب باشکوه، یه مواجهه عظیم غیر قابل انکار و واقعی که سرشار از یقین بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/WAT0C 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸هویتی که از من گذر کرد؛ من متعلق به اینجام، کجا بودم؟! خیلی بهجت و شعف به من دست داد. 🔸من چنین چیزی استنباط کردم که می‌تونه تمام اون صحنه‌هایی که اونجا وجود داره، همه رو ما خودمون خالقش باشیم، یعنی چنین اجازه‌ای به ما داده شده. 🔸سومین چیز موسیقی بود که از آسمون می‌اومد، از اشیاء می‌اومد و از طبیعت می‌اومد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ZfVRX 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸یه پدیده خیلی باشکوهی که شاید بشه اسمشو گذاشت شاه بیت ویژگی‌ها و قابلیت‌های اونجا، این هستش که آدم می‌داند که در این لحظه چه می‌خواهد و اینکه این چیزی را که می‌خواهد به چه قدر و به چه اندازه‌ای این رو جذب بکنه و انجامش بده و اینکه تواناییش رو در همون لحظه و بدون رنج و بدون زمینه داره که انجام بده. 🔸تمام این حس‌ها رو، تمام این موقعیت‌ها رو وقتی تمامش با هم جمع میشه، من اسمشو می‌گذارم «عاشقانگی»، می‌شه تمامِ عشق... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/CQe2V 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸یه فستیوالی مثلاً شبیه به سیزده بدر خودمون پشت تپه‌ها بود، همه در تدارک این جشن بودند، همه می‌خواستند برند و من پر از شوق بودم که می‌دونستم در بهترین حالت می‌تونم از اون جشن لذت ببرم. 🔸گفتم اینجا که خونه منه چرا یادم نمیاد! بعد همینجوری هی خاطرات گذشته... من با این درخت خاطره داشتم اونجا... بعد یادم اومد من پرواز می‌کردم بعد رفتم سر خوردم رفتم روی آسمان دور اون درخته گفتم دیر شد، دیر شد همه منتظر منند... بعد یکدفعه رفتم تو اتاق تاریک... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/tolf6 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸استرس کشیدم خیلی برای من وحشتناک بود اون استرسی که از فاز مادی اومده بودم اونجا تازه برام لذت بخش هم بود، یه طلبی یه ذوقی در من وجود داشت برای رفتن به اون جشن همچنان با قدرت در درون من بود اون ادراک، میگفتم من چرا اینجام... 🔸بعد صدای ضربان قلبم رو می‌شنیدم انگار توی خلأ فقط صدای قلب.. حالا احساس فشار میکنم فشار عجیب رو خودم چشامو باز کردم.. درکی از ماده نداشتم هنوز نمی‌دونستم اینجا چیست و اینجا کجاست بعد از چند تا ضربان قلب یه چیزی مثل پُتک توی سرم خراب شد.. اینجا زمینه!!من انسانم !! اسمم محسنه!.. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/mP4Hw 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: ارتباط خوب... رنگ... معطر... 🔸️به مناسبت سالگرد شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 همین الان به آشیانه رسیدم و خواستم بر قاب این پنجره تبریکی بنویسم تولد بانوی دو عالم را (سلام الله علیها). اما خبر دار شدم ساعاتی پیش ده‌ها همسفر از خاک کرمان پرگشوده‌اند پس تبریکم را تقدیم می‌کنم به حضور میزبانان بهشت که ده‌ها تن از فرزندان حضرتش اینک مهمان ایشان، در جشن تولد واقعی خود هستند. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست نهم فصل دوم) 🔸قبل از تجربه نه نماز بلد بودم نه برایم مهم بود، در دنیای دیگری بودم همه چیز برایم مهم بود غیر از اعتقاد به معاد و دین تا اینکه این تجربه برام حاصل شد. 🔸یک روز با دوستانم بیرون بودم و احساس کردم حال خوبی ندارم تپش قلب دارم، آن روز کمی زودتر به خانه برگشتم تا کمی استراحت کنم، با بالا رفتن از پله‌ها تپش قلبم بیشتر شد. 🔸به اتاق رفتم که استراحت کنم و هنوز لباس‌هام را عوض نکرده بودم، هر لحظه احساس کردم دارم بدتر می‌شوم و از جایی احساس کردم قلبم دیگر نمی‌زند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/c2lfM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست نهم فصل دوم) 🔸یکبار دیگر از کودکی‌ام را دیدم و ۱۸ سال را زندگی کردم. به آخرش که می‌رسیدم، اندازه یک دقیقه هم نمی‌شد، تازه فهمیدم زمان آنجا وجود ندارد و یادم نمی‌آمد که بار دوم است که زندگی می‌کنم، اینکه مُرده‌ام و دارند زندگی را نشان می‌دهند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hjdEY 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست نهم فصل دوم) 🔸یک نور کوچک دوری آمد، ولی جذاب و زیبا بود، به سمت نور رفتم، سرعتم که زیاد شد، احساس کردم در یک تونل قرار گرفتم، تونلی که خیلی تنگ بود و اندازه چهارشانه‌ام بود، با سرعت رفتم سمت نور و هر چه می‌رفتم به آن نور نمی‌رسیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/HrKCJ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست نهم فصل دوم) 🔸دوباره به آن تونل برگشتم، اینقدر حالیم بود (قبلاً شاید به دلایل مختلف گریه می‌کردم) اما همه مشکلات یک طرف که اذیت شده بودم؛ اینکه با مادرم خداحافظی کنم یک طرف، اینکه دیگه نمی‌بینمش، وقتی برگشتم به آن تونل از ته دل آه کشیدم‌... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/YElLF 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست نهم فصل دوم) 🔸دوباره سمت آسمان رفتم همینطور که دور می‌شدم انگار در خلأیی رفتم انگار نگهم داشتند، ترس نداشتم، اتفاقاً شوق داشتم که چه تجربه قشنگی هست. 🔸تا به حال آن سرعت را نداشتم، آن سرعتی که داشتم از زمین فاصله می‌گرفتم را نداشتم، انگار در قفس بودم و حالا آزاد شدم و پرواز می‌کنم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/uPes4 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست نهم فصل دوم) 🔸به خودم می‌گفتم تو چرا اینها را باور نمی‌کردی؟ اینها را که به تو گفته بودند نشانم می‌دادند که مثلاً معلمت این مطلب را به تو‌ گفته بود چرا گوش نمی‌کردی؟!! 🔸زمین را نگاه کردم دیدم همه به سمت ما می‌آیند مقدار روح زیادی سمت من می‌آیند، من هم با عده زیادی بودیم که در کنار هم بودیم موقعی بود که همه جمع می‌شوند، از اولین آدم تا آخرین همه آمدند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/NC2vf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست نهم فصل دوم) 🔸وقتی تنها بودم، سرعتم خیلی زیاد بود، وقتی با هم بودیم، سرعت زیادتر شده بود، من جیغ می‌کشیدم، هم لذت داشت هم ترس هم هیجان، احساس می‌کردم دارم آتش می‌گیرم که اینقدر سرعتم زیاد است. 🔸همین‌طور که دور می‌شدیم، احساس می‌کردم به جای خیلی خاص می‌رویم، رسیدیم به جایی که نور خیلی بزرگی دیدیم، همه داشتیم به آن نور نگاه می‌کردیم و لذت می‌بردیم، خیلی‌ها نمی‌توانستند سرشان را بالا بگیرند و نگاه کنند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/CWa0X 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸روزهای سختی بود، مشکلات زندگی از سال ۹۱_۹۲ شروع شد، این مشکلات بیشتر و بیشتر می‌شد تا سال ۹۶ روزهای آخر ماه صفر در آذرماه به نقطه ای رسیدم که از صبح که بیدار می‌شدم با خدا جنگ و جدال داشتم. 🔸نزول (پول نزول) وارد زندگی من شد، مثل خیلی‌ها که میگن مهم نیست اینهمه آدم با این پول زندگی می‌کنند هیچ اتفاقی براشون نمیفته درست از زمانی که این پول آمد تا وقتی رفت، زندگی من بهم ریخت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Gp1Ag 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸حس ناامیدی خیلی بدی در دلم افتاد، روی کاناپه دراز کشیدم، گریه می‌کردم و خودم رو در آغوش گرفتم و به خودم می‌گفتم هوای خودت رو بگیر، وجود نداره (خدا) و... حس تشنگی شدیدی در گلویم بود و اینقدر زیاد شد که داشت تحملم از دست می‌رفت. خواستم به سمت آشپزخانه بروم که انگار کسی به من گفت: برگرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/bpUHE 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸در این لحظات از تمام اطراف موجوداتی به سمتم حمله کردند، هر کدام به اندازه یک ساختمان سه طبقه جثه داشتند، هر چه داشتند به سمتم پرتاب می‌کردند. 🔸خیلی مضطر شدم، تنها چیزی که به دادم رسید و کمکم کرد یا حسینی(ع) بود که گفتم، از همه قلبم گفتم. یک تونلی درست شد نورانی، دستی آمد و دستم را گرفت کشید بالا دست بزرگتر، نورانی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Ow28b 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸با سرعت زیاد همان مسیری که آمده بودم برگشتم، آمدم بالای سر خودم، یک چیزی در وجودم به جسمم می‌گفت: چقدر حقیری! چقدر کوچکی! دنبال چی هستی؟ فکر کردی کی هستی (مکالمه من با من بود) و باز آن دستور؛ فرمان که باید برگردی به جسمت 🔸وارد جسم شدم، اولین کار دنبال گوشی همراهم بودم سرچ‌ کردم «حَلَّت بِفِنائک»... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/WGDo2 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل دوم) 🔸به کربلا رسیدم، روزهای سختی بود خیلی تحت فشار بودم، پیاده روی، تاول پا پنج شنبه شب به کربلا رسیدیم، حال خوبی نداشتم (چند باری در مسیر حالم بد شد) همسفران کمک کردند. داخل حرم نمی‌توانستیم بشویم، ازدحام زیاد بود، از همان بین الحرمین خانم‌ها را برگرداندند به استراحتگاه. 🔸به استراحتگاه که رسیدیم، هنوز سر به بالش نرسیده بود آن بالا بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/lbr7d 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links