eitaa logo
عباس موزون
50.6هزار دنبال‌کننده
940 عکس
2.1هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و یکم فصل دوم) 🔸با پدربزرگ همینجور که ابراز دلتنگی می‌کردم، ایشون با من سلام و احوالپرسی کرد و ابراز رضایت داشت، به من گفت: می‌خواهی برویم؟ چون خیلی دلم تنگ‌ شده بودم، بدون اینکه هیچ سئوالی بکنم، رضایتم را اعلام کردم و از همان ارتفاع که بودیم نردبانی ظاهر شد. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/CrY2Q 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و یکم فصل دوم) 🔸یک دفتر سفید رنگ مرتب نه این شمایلی که می.بینیم (دفتر بود ولی معنای دفتر نبود) وقتی از کعبه خداحافظی کردم و احترام گذاشتم و این نکته یادم بود اگر خداحافظی کنم ممکنه دیگه هیچ وقت نبینمش دیدم لحظه به لحظه دارم از کعبه دورتر می‌شویم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/kIClA 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃«رستگاری و خواستگاری»🌺🍃 امروز خستگی کنارم آمد و لبخند زنان گفت: «موافقی خسته شوی» خیره به چشمانش گفتم: نه! به دنیا نیامدم برای خستگی. آمده‌ام به خواستگاری... نه «خسته گاری» خسته به کاری بسته، نیستم... از دوال کمند، رمیده و‌ رمانم... از فراز آتش، جهنده و جهانم... می‌خواهم تا در جهانم، جهان بمانم... دعا می‌کنم شما هم خسته نباشی! لبخندش بر لبش خشکید و رفت؛ بی کلامی... عباس موزون نگارش: دی ماه ۱۴۰۲ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و دوم فصل دوم) 🔸۲۱ ماه مبارک رمضان در سال ۱۳۵۹ تابستان بود، آن موقع من ۱۵ ساله بودم، در روستا رسم بود در این روز، کار تعطیل باشد. در آن سال پدر و مادرم گفتند: فردا که تعطیلی هست، شما هم سحر بیدار شوید و روزه بگیرید. 🔸آن روز را روزه گرفتیم. پاتوق ما ظهرها از صحرا که بر می‌گشتیم، سرچشمه‌ای بود که آب داشت و درختان بید کهنسالی آنجا بود، آن روز هم همه گروه گروه نشسته بودند پدر خدا بیامرزم صدایم کرد و گفت: چند روز حیوانات تشنه و گرسنه در آغُل هستند آنها را ببر بچران، نمی‌توانستم از آن جمع دل بِکَنم ولی حرف پدر را هیچ وقت نافرمانی نمی‌کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qL4Dh 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و دوم فصل دوم) 🔸هیچ وابستگی نداشتم، به این طرف آن طرف نگاه کردم به آسمان نگاه کردم گفتم بروم اینجا خیلی دلگیر است یادم افتاد جایی دیگر هست که از آنجا آمدیم (اهل اینجا نیستیم) باید بروم آنجا که اصل وطن ما هست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hvKdx 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
12.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و دوم فصل دوم) 🔸ولی یادم افتاد آنجا جسمی داشته باشم اینجا که رفتم اعتنا نکردم به جسمم ولی آنجا که رفتم نمی‌دانم چه شد که فهمیدم یک جسمی از آنجا باید داشته باشم. 🔸به دلم الهام شد رفتم جایی دیگر در همان عالم یک جسمی آمد و به من ملحق شد، جسمی که نیاز به لباس نداشت با این جسم خیلی راحت بودم با جسم دنیایی قابل مقایسه نیست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/aWcwG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و دوم فصل دوم) 🔸 فهمیدم باید برگردم، آن جسم هم رفت متوجه شدم خداوند عالم همه جا هست از همه بیشتر خداوند مهم بود متوجه شدم همه جا هست، دور و نزدیکی مهم نیست. 🔸وقتی آمدم پایین دیدم زمین گرد است و بسیار می‌چرخد، آمدم کنار جسمم خواستم جسمم بلند کنم دستم رفت که جسمم را بلند کند رفتم داخل جسمم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/KhCL4 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و دوم فصل دوم) 🔸تجربه دوم تهران پاساژ بهارستان که کار می‌کردم اتفاق افتاد. اسمم برای سربازی درآمده بود، چون اوایل انقلاب پسر دایی داشتم که شهید شد و مادرم از ناراحتی ایشون مریض شد، می‌ترسیدم من هم سربازی برم اتفاقی برام بیفتد و مادرم حالش بد شود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/JE6nF 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و دوم فصل دوم) 🔸با یک سرعتی رفتم بالا به پایین نگاه کردم که زمان کوتاهی بالا بودم و گفتم چه خوب می‌شود اینطوری پرواز کرد. 🔸دوست داشتم به شمیرانات بروم ببینم چقدر زمان می‌برد حرکت کردن همانا و رسیدن همانا، نگاه می‌کردم و با خود گفتم: وقتی اینطور می‌توانم پرواز کنم، به منطقه (جبهه) بروم ببینم چطور است و پی ببرم مرز ایران کجاست؟ 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/bfG2x 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و سوم فصل دوم) 🔸سال ۶۳_۶۲ کتابی در رابطه با عوالم برزخ از آیت الله دستغیب (ره) خواندم چند مورد از تجربه افرادی که رفتند و برگشتند را که خواندم، علاقه شدیدی داشتم که اینها را ببینم و باورم نمی‌شد یک روز برای من اتفاق بیفتد. 🔸پسر دایی داشتم که شهید شده بود و پیکرش را بعد از ۹ سال و ۱۱ ماه که مفقود الاثر بود، آوردند. یک ماه از آمدنش می‌گذشت و من همیشه بر سر مزارش می‌رفتم از او می‌خواستم مرا به عالم برزخ ببرد، تا اینکه ۲۲ فروردین سال ۷۲ حاصل شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/N6W3h 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links