فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸یک حس قوی به من گفت: تو میمیری یک عرقی روی پیشانی من آمد انگار یک زمزمه ای میآمد که تو میمیری، به دوستم گفتم فقط بگو خانوادهام بدهیام را بدهند.
بدهیام حقم بود که به زور گرفته بودم و میدانستم کل عذابی که کشیدم بخاطر به زور گرفتن این بدهی بود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/GVRau
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸در اتاق احیا پزشک گفت: سریع خون صحرایی، گفتند: کجایش بزنیم؟ تمام رگها خشکیده.
رگ پاهایم را گرفت و خون را قبول کرد. پزشک گفت: سریع دو واحد دیگر، زخم گردن را دوختند و یک واحد دیگر به پاهایم زدند و شد سه واحد خون. دکتر گفت: باز خون بیاورید خون اگر تمام شد، در پروندهام ۸ واحد خون ثبت شده.
🔸دکتر که داشت گردنم را بخیه میزد یکی از کارکنان بیمارستان با فاصله زیاد در گوشی به همکارش گفت: دکتر فکر کرده حضرت عیسی(ع) است میخواد مُرده زنده کنه، ببرندش سردخانه، این حرف را زد و رفت...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/i8WAH
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸در ذهنم دقیق همه شنیدهها ذخیره شد وقتی بهوش آمدم به هرکس آنچه گفته بود میگفتم تعجب میکردند.
🔸مثلاً برادرم شمال بود در راه برگشت بود که با او تماس میگیرند و میگویند چنین اتفاقی برای عباس افتاده، بارانی شدید میآمد، همسرش به او میگفت: بزار باران بند بیاد ولی برادرم قبول نکرد.
به هرکس میگفتم اگر قبول میکرد ادامه میدادم اگر قبول نمیکرد ادامه نمیدادم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/cd4WJ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸علاوه بر شنیدن، میدانستم مثلاً کجای حیاط بیمارستان دارند صحبت میکنند.
بعد صداها تمام شد به اندازه پلک بر هم زدنی همه چی سیاه شد، یک جای تاریک تاریک بودم.
احساس میکردم دارم از زمین کنده میشوم، مثل آسانسوری که داره با سرعت شما را بالا میبرد.
🔸چشم باز کردم دیدم همه جا برف بود، سراسر سفید، دست و پایی از خودم نمیدیدم ولی پشت سرم را میتوانستم ببینم.
یک قدرتی میگفت: باید این مسیر را بروی و نباید بایستی به اجبار...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/Rr2YO
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸یک میلیون سال مجبورم به راه رفتن در سرما و یک حس بد، هیچ چیزی از این دنیا یادم نبود و هیچ چیزی غیر از اینکه باید این راه را بروی یادم نبود.
🔸به همین مسیر که میرفتم یک نیرویی گفت: کافیه دیگه همینجا بایست، دستانم را حس کردم و نشستم روی زمین...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/acQfI
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸تاریکی بالاخره تمام شد. انگار باید میرفتم یه جای جدید، ایندفعه تونل بود، یه سوی نور خیلی کوچک، من به سمت این نور میدویدم، ایندفعه دیگه دست و پا از خودم میدیدم، دویدنم را حس میکردم. نور میکرون به میکرون اضافه می شد.
🔸لذتبخشترین حسی که تا به حال داشتم دویدن به سمت نور بود، این حس خیلی خوب بود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/giaKJ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دهم فصل سوم)
🔸بهوش اومدم، مبهوت بودم، در حال درد بهوش اومدم، یک حال بد از یک جای خوب آمدم یک جای بد، از آمدن ناراحت بودم.
🔸تمام آنچه دریافتم واقعی بود با گوشت تنم حس کردم، همهاش فکر میکنم بخاطر آن بدهیام بود (برداشت من این بود).
این دنیا خیلی کوچک است بدهکار نباشیم، دِینی گردن هم نداشته باشیم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/OdzfS
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: سوم
قسمت: دهم
عنوان: صداها
مهمان: آقای عباس واعظی
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد (بخش اول)
🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد (بخش دوم)
📺 در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش (بخش اول)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش (بخش دوم)
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۰_بخش_ا
#فصل_۳_قسمت_۱۰_بخش_۲
#عباس_واعظی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت یازدهم فصل سوم)
🔸اولین تجربه برای ۲۱ سالگی من هست، بعد از ظهری بود منزل یکی از دوستان بودیم کرسی ذغالی داشتند، چون موقع تعویض منقل زغال کرسی باید چند ساعتی در فضای باز گذاشته میشد تا گاز منواکسیدکربنش خارج شود تا مسمومیت ایجاد نکنه و این بندگان خدا فراموش کرده بودند این کار رو انجام بدهند و من حدود یک ساعت و نیم زیر کرسی خوابیدم و پس از بیدار شدن حالم بد شد. سرم گیج رفت و دیگر چیزی نفهمیدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/oXQjE
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۱
#مهدی_کلهر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت یازدهم فصل سوم)
🔸سال ۸۴ فکر میکردم ماندنم بیفایده است، مشهد رفتم و به آقای نخودکی گفتم: حاجتی ندارم فقط میخواهم بمیرم. ماه رمضان پیشرو در یکی از شبهای بین احیا خسته بودم خوابم گرفت گفتم چُرتی بزنم برای سحر بیدار بشم همین که خوابیدم دیدم در فضای فوقالعادهای هستم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/CuNa6
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۱
#مهدی_کلهر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت یازدهم فصل سوم)
🔸از صفر شروع کرد سرعت گرفتن شیب داشت تا ۲۰۰ هزار کیلومتر در ساعت، بسیار لذتبخش.
پشت سرم ظلمات بود و من سمت نور میرفتم، سفیدی وسط، زرد ملایم، درخشنده دل میبرد.
🔸در آنجا نوری که بود سرعت فزاینده داشت، اما باد نبود که موهای مرا ببرد، صورتم را اذیت نمیکرد؛ یک جور مکش بود، نه اینکه من حرکت کنم. اگر بشود نامش را عشق گذاشت
عشق، عشق را اینجا تجربه نمیکنیم.
سرعت نگرانی ایجاد نمیکرد شوق را بیشتر میکرد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/R4mEW
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۱
#مهدی_کلهر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت یازدهم فصل سوم)
🔸وقتی روبروی تونل قرار میگرفتید، احساس میکردید ۵۰ متر است ولی وقتی درونش قرار میگیری فکر میکنی دهانه تونل ۵ کیلومتر بود. این فضا ماده نیست، زنده است.
🔸آنجا یکپارچه وحدت بود. وقتی برمیگردی تمام اندوه عالم وجودت را میگیرد، فکر میکنید بازنده بزرگ خلقت هستید از این برگشت...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/yVZM7
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۱
#مهدی_کلهر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت یازدهم فصل سوم)
🔸 پنج، شش شب بعد اواخر ماه رمضان دوباره تجربه برایم رخ داد.
وقتی دومین تجربه اتفاق افتاد همین که شروع شد گفتم برویم دیگر پشیمان نبودم.
در همان شرایط قبل بعد از مطالعه که خسته شده بودم و خواستم بخوابم در همان اتاق
گفتم: خدایا ممنونم فقط شکر میکردم و نمیخواستم برگردم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/Re8o6
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۱
#مهدی_کلهر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت یازدهم فصل سوم)
🔸دو سال بعد تجربه بعدیام اتفاق افتاد در بیمارستان قلب
میدانستم قلبم گرفته و دچار ایست میشد.
در دانشگاه پیام نور سخنرانی داشتم که چند بار ایست قلبی شدم و دیگه دیدم خون به مغزم نمیرسد، مرا به درمانگاه رساندند آنجا بعد گذاشتن دستگاهی که خودش نوار میگیرد و بعد ۴۸ ساعت بررسی میشود، همانجا دکتر گفت باید به بیمارستان بروی.
🔸بیمارستان دکتر شریعتی، این بار دیگر تونلی نبود همه چیز سیاه شد و فقط صدای داد و بیداد پزشکان را میشنیدم. فقط دیدم بالای جسم خودم ایستادم و نه خودم برایم مهم بود که روی تخت بود و نه سر و صدای پزشکان، تنها آنچه برایم جالب بود، آقایی بلند قد که لباسی سفید بر تن داشت و پایین پای من ایستاده بود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/rpBR3
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۱
#مهدی_کلهر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت یازدهم فصل سوم)
🔸آن آقا پیامهایی داشت که دنیا نمیگذاشت آنها را بشنوم. هنوز حسرت میخورم، توفیق را از من گرفتند چون آن صدا را نمیشنیدم، نگذاشتند وارد آن عرصه شوم.
احتضار بدترین جاست، خودم مشکلی نداشتم و مدتها وصیتنامهام را نوشته بودم و میدانستم این طرف کاری ندارم.
🔸وقتی برگشتم ندایی آمد که بگو: لَم یَشکُر المخلوق یَشکُر الخالق، نتوانستم بگویم چون از اینکه مرا نجات داده بودند ناراحت بودم. به زحمت به دکترم گفتم: من رفته بودم، برگرداندید مرا...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/fTBKn
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۱
#مهدی_کلهر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت یازدهم فصل سوم)
🔸از مرگ جسمم بله میترسم، یک احساس مرگ هست که این اتفاق میافتد و شما میروی آنجا، من اینجا ترس از خودم از اعمالم از ظلمهایی است که کردم، از کوتاهیهایم که داشتم ترس دارم.
🔸بزرگترین مغبونیت از غفلت است یعنی انسان اینجا دنیای فانی را دنیای باقی بداند،
ما از گذر زمان غافل میشویم
بزرگترین سوخت هستی زمان است، یک جا میفهمی از دستش دادی...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/HsEYf
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۱
#مهدی_کلهر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: سوم
قسمت: یازدهم
عنوان: رنگ نور
مهمان: آقای مهدی کلهر
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد (بخش اول)
🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد (بخش دوم)
📺 در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش (بخش اول)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش (بخش دوم)
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۱_بخش_۱
#فصل_۳_قسمت_۱۱_بخش_۲
#مهدی_کلهر
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سلام و نور مهربانی خداوند بر شما تابندهتر از همیشه
دعا بفرمایید
برای رضایت خدا
موفقیت فصل پنجم
سعادت بینندگان
سلامت تیم تولید
و رستگاری همگان
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#دعا
#فصل_پنجم
#سلامت
#سعادت
#رستگاری
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دوازدهم فصل سوم)
🔸نیمه شهریورماه تایم استراحتم بود منزل بودم نزدیک ۴ عصر تلفنم زنگ خورد گفتند: یک زندانی حالش خوب نیست باید ویزیت شود
گفتم کس دیگری نیست، گفتند خیر ظاهراً کس دیگری در شیراز نیست. رفتم زندانی را تحویل گرفتیم به اتفاق همکارم و یک سرباز وظیفه مهمات مورد نیاز را گرفتیم و زندانی را اعزام کردیم مطب دکتر.
🔸شروع کردند تیراندازی و با صدای بلند گفتند: بخوابید روی زمین، کسی از جایش تکان نخورد من فهمیدم اینها برای بردن زندانی آمده آمدهاند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/xWj7i
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۲
#امید_عزیزی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دوازدهم فصل سوم)
🔸بعد از اینکه از هوش رفتم نمیدانم چند روز بعد بود بلند شدم دیدم در بیمارستان هستم، یک درب خیلی بزرگ به سمت قبله بیمارستان باز است، سمت آن رفتم تا از بیمارستان خارج شوم، همه جا تاریک بود فقط روشنایی از آن درب بیرون میآمد.
🔸به آن سمت رفتم از درب که بیرون رفتم دیدم حیاط کوچکی یک حوض آب دارد و چند نفر نشستهاند، سئوال کردم اینجا کجاست و شما اینجا چه کار میکنید؟ یکیشان گفت: ما منتظریم که شما بمیرید در این حوض غسلتان بدهیم و از این بیابان بگذرید...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://www.aparat.com/v/hjPxu
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۲
#امید_عزیزی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دوازدهم فصل سوم)
🔸یک موجودی شبیه اسب آمد در رابطه با حق همسایه؛آیا همسایه از من راضی بوده یا نه؟
به شخصه خیلی نسبت به همسایه،آشنایان مراعات میکنم فقط موردی به من تذکر داده شد که در فلان تاریخ وسیله نقلیه ت را روی پل همسایه زدی باعث ناراحتی ایشان شده با اینکه حلالیت طلبیدی و عذرخواستی او هنوز ناراحت است.
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/hjPxu
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۲
#امید_عزیزی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دوازدهم فصل سوم)
🔸موجود بعدی خوک بود یک خوک بسیار سیاه، کثیف، بدبو با هئیت انسان؛ درباره هوا و هوس اینکه چشم بد به کسی نگاه کردی از بدو بلوغ تا آن لحظه همه را داشت یادآوری میکرد.
🔸موجودات ۶ عدد شدند آفتاب داشت غروب میکرد تاریک میشد، موجود هفتمی نیامد! آنها که قرار بود مرا غسل بدهند هم رفتند و با رفتن آنها حالت ترس و وحشت موجودات که بیرون آمدم متوجه شدم فوج فوج جمعیت از سمت من دارد به سمت این بیابان میروند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/ubtKi
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۲
#امید_عزیزی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دوازدهم فصل سوم)
🔸صبح که خورشید طلوع میکرد دوباره برمیگشتم به سوی برزخ، میرفتم میگشتم دنیا را، محلهمان، میرفتم خانه پدری میدیدم هیچ چیزی ازش باقی نمانده نه پدری هست نه مادری، میرفتم خانه خودمان میدیدم تاریک است، شاهچراغ میرفتم زیارت و دوباره شب میشد برمیگشتم بیمارستان نمازی...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/UJzqc
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۲
#امید_عزیزی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دوازدهم فصل سوم)
🔸در بیابانی که میرفتم جاهایی بود که مجازات میکردند بابت چه اعمالی نمیدانم؟!
ولی میدانم ناخواسته در صف مجازات شوندگان قرار میگرفتم میرفتم منتظر میشدم نوبتم که میرسید، دخترم پیدایش میشد دستم را میگرفت میکشید بیا بریم خانه اینجا چه کار میکنی، هر چه دختر را از خودم دور میکردم بیشتر بهم میچسبید تا آرامش میکردم میدیدم صف شلوغ شده و باز رفتم انتهای صف چندین بار تکرار شد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/5In0r
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۲
#امید_عزیزی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت دوازدهم فصل سوم)
🔸برداشت من این است یک دوربین بالای سر شما تمام اتفاقات و روزمرگی و کارهای شما را ضبط میکند، حتی یک مورد از قلم نمیافتد و همه را برای شما دوباره بازبینی میکنند.
🔸بیمارستان بودم، بالای جسم خودم، در باز شد دختر خانم بسیار زیبا و محجبه وارد اتاق شد، پرسیدم چه کسی هستی و اینجا چه کار میکنی؟
گفت: یکی به یکی سفارش کرده، او به آقا سفارش کرده، آقا مرا فرستاده اینجا، هدیهای آوردم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/Gczrs
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۳_قسمت_۱۲
#امید_عزیزی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links