eitaa logo
محسن عباسی ولدی
57.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
350 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
محسن عباسی ولدی
#عید_غدیر #ولایت #محسن_عباسی_ولدی http://eitaa.com/abbasivaladi
🍃شکرانه ولایت اگر از هر ذرۀ وجودم هزاران عابد آفریده شود و هر کدام به اندازۀ همه عبادت‌کنندگان از جنّ و انس و فرشته گرفته تا انبیاء و اولیاء عبادت کنند و خدا به هر لحظه از عبادتشان برکت یک روزگار عبادت را بدهد و ذکر مدام لحظه لحظه‌شان شکر باشد به ولایت تو یا علی و اگر بشود یک لحظه از عمرم را بر تمام قطره‌های باران و ریگ‌های بیابان و برگ های درختان تقسیم کرد و حاصلش را حساب نمود و من بخواهم شکر نفس کشیدن با ولایت تو را در همین اندازه از زمان بکنم تمام آن عبادت‌ها کفاف شکرِ حاصل این تقسیم را نمی‌دهد. پس خودت بگو به شکرانۀ ولایت تو چه باید کرد؟ http://eitaa.com/abbasivaladi
اگر از سنگ‌هایی که یک عمر از تو بر سینه زدم، خانه‌ای ساخته بودم، این قدر دنیایم ویرانه نبود علی ! #محسن_عباسی_ولدی http://eitaa.com/abbasivaladi
http://eitaa.com/abbasivaladi
🍃شیرین سخن خدا من حرف زدن با تو را دوست دارم. کاش دلم آرام می شد و یقین می کردم که مردم وقتی حرف های مرا در بارۀ حرف زدن با تو می شنوند احساس نمی کنند که دارم مبالغه می کنم. اگر بنا باشد که من حرف زدن در بارۀ حرف زدن با تو را ادامه ندهم نه برای آن است که از گزند مبالغه در امان باشم برای آن است که می ترسم نتوانم حق آن را ادا کنم. اینهایی که در بارۀ حرف زدن با تو گفتم ذرّه ای از اعجاز حرف زدن با تو هم نیست. مگر زبان من توان ادای حقّ حرف زدن با تو را دارد؟ این دست و پا زدن های من فقط برای آن است که مردم بیایند به سوی تو و بنشینند در پیشگاهت و حرف زدن با تو را بچشند و گرنه جز خدا و خودت مگر کسی می تواند قطره ای از دریای حرف زدن با تو را بیان کند؟ آقا! امشب می خواهم حرف دلم را که شب های زیادی است در دل نگه داشته ام با تو در میان بگذارم؛ امّا نمی دانم چگونه. عزیزم دلم! می شود این سؤال مرا خودت جواب دهی؟! اگر اینهایی که من گفتم در برابر آنچه در اعجاز حرف زدن با تو هست قطره در برابر دریا هم نیست پس در بارۀ حرف زدن تو با ما چه باید بگوییم؟ ما با تو که حرف می زنیم زمین و زمانمان زیر و رو می شود تو اگر با ما حرف بزنی، چه غوغایی به پا می شود؟ ما اگر با تو حرف بزنیم این همه بازار تعطیل می شود روی زمین تو اگر با ما حرف بزنی در زمین که هیچ، در آسمان بازاری پر رونق باقی نمی ماند. من مست حرف زدن با توام؛ امّا مگر می توانم انکار کنم که پس از هر واژه ای که با تو حرف می زنم منتظرم که تو هم با من حرف بزنی؟! من از خیر بیان عظمت حرف زدن خودم با تو گذشتم ولی آیا کسی هست که کمی از اعجازهای حرف زدن تو با ما حرفی بزند؟ کاش می شد حتّی یک نفر را نشانم می دادی که تو با او حرف زده باشی. دوست دارم تا عمر دارم پای حرفش بنشینم و از حرف زدن های تو با من حرف بزند. راستی چه کار باید کرد که تو با ما حرف بزنی؟! من از حرف زدن های یک طرفه خسته نمی شوم چون یقین دارم که می شنوی امّا عطش شنیدن چند جمله از دو لب تو بدجور دارد از پا در می آورد مرا. کمی با من حرف بزن من نیاز دارم. شبت بخیر شیرین سخن خدا! https://eitaa.com/abbasivaladi
https://eitaa.com/abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
https://eitaa.com/abbasivaladi
🌿داغ فراق تو تاول، فقط برای کف پا و دست نیست. دل هم تاول می‌زند. بزرگ و آبدار. داغ فراق تو کارش تاول تاول کردن دل است. شب‌ها که دعا می‌کنی برای تاول‌های دلم هم دعا کن. هر بار که بغضم می‌ترکد یکی از این تاول‌ها هم می‌ترکد. تو حتماً می‌دانی سوزش دارد جای تاولِ ترکیده! این شب‌ها چند بار بغضم می‌ترکد آقا! به دادم برس! https://eitaa.com/abbasivaladi
http://eitaa.com/abbasivaladi
🍃عطش صدای تو من حرف زدن با تو را دوست دارم ولی حرف شنیدن از تو را بیشتر. دست خودم نیست چه کار کنم از دیشب رفته ام در خیال حرف شنیدن از تو. من که نمی توانم جز راست، حرف دیگری به تو بگویم پس راستش را می گویم: از همان اوّلی که حرفِ حرف زدن با تو را پیش کشیدم می خواستم به همین جا برسم؛ یعنی به حرف شنیدن از تو. هر شبی که آمدم به تو بگویم که چه قدر تشنۀ شنیدن یک جمله از زبان تو هستم نمی دانم چه می شد که نمی شد. شاید خودت افسار کلامم را می گرفتی و می بردی به جای دیگری که من از بهانۀ دلم برای حرف شنیدن از تو حرفی نزنم. حالا چه شده که می گذاری از حرف شنیدن از تو حرف بزنم؟ دلت سوخت برایم؟ نکند ترسیدی که این حرف ها عقده شوند و بغض گلوگیر و بعد هم راه نفسم را ببندند و مرا بکُشند. هر چه بود چه خوش موقع اجازه یافتم از عطش حرف شنیدن از تو حرف بزنم. من دوست دارم تو با من حرف بزنی. کارم از دوست داشتن هم گذشته. دارم از دست می روم. عطش حرف شنیدن از تو دارد کار می دهد دستم. تو خودت می دانی در این زندگی هر بلایی که بر سرم آمد حتّی برای یک بار و به اندازۀ یک واژه زبان به گلایه از خدا نگشودم. می ترسم تاب از کفم برود و این بار زبان به گلایه بگشایم. می دانی این روزها حاجت من از خدا چه شده؟! می نشینم و بلند می شوم، به خدا می گویم: خدایا! اگر بنا نیست صدای حبیبم را برای یک بار هم که شده بشنوم دیگر گوش را می خواهم برای چه؟! کَر کن مرا تا صدای هیچ کس را نشنوم. وقتی هر شب می خواهم بخوابم بی آن که صدای تو را شنیده باشم و می بینم که هنوز گوشم دارد می¬شنود می ترسم زبانم به گلایه باز شود. آقا! خواستۀ من برای شنیدن صدای تو خواستۀ زیادی نیست. نه این که فکر کنی می خواهم ساعتی بنشینی و با من هم کلام شوی من به اندازۀ گفتن یک شب بخیر هم راضی هستم، فقط یک شب بخیر اگر دوست داشتی در کنار شب بخیرت مرا هم دوستانه صدا بزنی، کَرَمت را شکر مثلاً بگو: شبت بخیر عزیزم! شبت بخیر عزیزم! https://eitaa.com/abbasivaladi
سلام بر تو که نیازمندان را باب الحوائجی. سلام بر نام زیبایت، که الهام بخش شکیبایی وحلم است. ولادت هفتمین فخر عالم امکان امام موسی کاظم علیه السلام تهنیت باد. http://eitaa.com/abbasivaladi
🍃از من که گذشت .... پدرم! مادرم! این طور نگاهم نکنید. می‌دانم سر تا پایم مایۀ آزار شماست. سرِ افراشتۀ شما در میان مردم، با کارهای من، رو به زمین فرود آمده. این نقش شرمی که روی صورت شماست، از خجالت، آبم کرده. باشد، همۀ تقصیرها گردن من؛ امّا یک بار هم که شده، از بالا به زندگی‌مان نگاه کنید و به این پرسش‌ها جواب دهید: 🙎♂پدر! چرا وقتی به خانه‌ می‌آمدی، ابروانت در هم بود و سلام خشکت، بیش از آن که بخواهد روحی در کالبد خستۀ خانۀ ما بدمد، بوی مرگ را به خانه می‌آورد؟ 🙎مادر! چرا وقتی پدر به خانه می‌آمد، آهنگ جواب سلامت، خبر از آتشی در زیر خاکستر می‌داد، به قدری که زمین خانه را داغ می‌کرد؟ 🔴داغی زمین، تاب آوردن در خانه را برایم دشوار می‌کرد. وقتی بهانه‌ای برای بالا بردن صدایتان پیدا می‌شد، زمینِ داغِ زیر پایم می‌لرزید. می‌شود بگویید چند روز از هفته، نه، چند روز از ماه را، اصلاً بگویید تا به حال چند روز، به جای این زلزله‌ها در خانه‌مان هلهلۀ شادی بوده؟ هلهله هم پیش‌کش، خانه‌مان چند روز آرام بوده و تَهْ‌رنگ شادی روی رُخش نشسته؟ من از این خانه، بیرون که می‌زدم، از داغی زمینِ خانه‌ و زلزله‌های پی در پی، خبری نبود. دست نوازشی که دوست‌نماها بر سرم می‌کشیدند، آرامشی به من می‌داد که در خانه به دنبالش بودم. باقی قصّه، گفتن ندارد. باشد، همۀ تقصیرها گردن من؛ امّا از من که گذشت، به فکر خواهرم باشید. 📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، صفحه ۲۵ https://eitaa.com/abbasivaladi
راه ارتباطی شما با مدیر کانال 👇👇👇👇👇 @modir_abbasivaladi از اینکه ما رو از نظرات خودتون محروم نمی کنید ممنونیم💐💐💐 http://eitaa.com/abbasivaladi