🍃قاری قرآن من
بیقرار بودم
اشک که داروی آرامشم بود
نمیتوانست دیگر آرامم کند.
قرآنی رسید به دستم.
بوی کسی را میداد که دوستش داشتم.
گذاشتم روی قلبم
قلبم آرام گرفت.
یاد تو افتادم
و قرآنی که با آن
کلام خدا را با نفسهای الهیات زمزمه میکنی.
آقا!
قرآن تو با خط کدام خوشنویس نگاشته شده؟
چند بار با این قرآن با خدا عشقبازی کردهای؟
قرآنت را شبها کجا میگذاری؟
جنس جلد قرآن تو از چیست؟
تو هم انگشتت را زیر آیهها میکشی و قرآن میخوانی؟
به آیههای عذاب که میرسی
اشک میریزی و میریزد روی صفحههای قرآنت؟
تو گلبرگهای محمدی میگذاری لابلای صفحههای قرآنت
یا گل یاس و شاید هم گل نرگس؟
از اینها که بگذریم
آیا تا به حال به کسی قرآنی هدیه دادهای؟
آدم خوبی بوده یا بد؟
قرآن مایۀ آرامش است. نیست؟
و سرمایۀ هدایت است. نه؟
اگر متبرک به اشک تو باشد
آرامش و هدایتش دو چندان میشود.
اشتباه میکنم؟
تو از من بیقرارتر کسی را سراغ داری؟
و بگو تا بدانم گمراهتر از من کیست؟
پس چه کسی محتاجتر از من به قرآن توست؟
کاری که ندارد برای تو
میشود تا شب بخیرم را نگفتهام
قرآنت را بیاوری و هدیه کنی به من؟
کمی صبر میکنم
باز هم صبر میکنم
آوردی؟
هنوز هم صبر کنم؟
باشد من شب بخیر را میگویم و باز هم صبر میکنم
شبت بخیر قاری قرآن من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
n051 تاساحل2،گام اول،بخش دوم.mp3
6.48M
چرا ما نمیتوانیم از مسائلی که خلاف میلمان است، به راحتی بگذریم؟ چرا با کوچکترین اتّفاقی که انتظارش را نداریم، از جا کَنْده میشویم و زمین و زمان را به هم میدوزیم؟
❓چگونه با عصبانیّت، مبارزه کنیم؟
1️⃣ نگاه معنوی به بردباری و فرو خوردن خشم
2️⃣ فراموش نکردن معاد
3️⃣ نتایج دنیاییِ فرو خوردن خشم
♦️ادامه دارد...
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_دوم
#کتاب_صوتی
#قایق_مهربانی
#بایدهای_زندگی_مشترک1
برای تسلّط یافتن بر اعصاب خویش، به نکات اساسی این فایل و دو فایلی که در هفته های آینده بارگذاری می شود توجّه کنید🌹
🎧 گام اوّل (بخش دوم)
@abbasivaladi
🍃دوست عزیزم
کسی را دوست داشتم.
خیلی هم دوست داشتم.
یک روز که نمیدیدمش
گویی یک روزگار بود که در غربت نفس میکشیدم.
وقتی که پیشم بود
در بیابان هم بودم
گویی در یک شهر شلوغ دارم زندگی میکنم.
یک بار کاری کردم که خیلی رنجید از من
و با من قهر کرد.
اوّلش باورم نمیشد که قهر کرده باشد
ولی یک روز، دو روز، سه روز
نه، گویی بنای سر زدن به من نداشت.
او قهر کرده بود با من.
باید باور میکردم.
چه قدر روزها تاریک شده بود برایم.
خورشید حتّی اگر وسط آسمان بود
توان روشن کردن روز مرا نداشت.
چه قدر منتظر نشستم
که پیغام و پسغامی برایم بیاید
ولی نیامد که نیامد.
هر کسی که او را میشناخت
وقتی پیشم میآمد
سلام نکرده، خیال میکردم
حامل پیغام آشتی است.
وقتی که حرفش را میزد و نزدیک رفتنش میشد
با خودم میگفتم
حتماً پیغام او را گذاشته، آخر حرفش به من بدهد.
کاغذی از لای در خانه اگر خودنمایی میکرد
میگفتم حتماً او برایم دستی به قلم برده
و خطی نوشته.
چه حالی داشتم در روزهایی که
منتظر لحظۀ آشتی کنان ایستاده بودم.
آقا!
این که چرا این خاطرهها را به یادم آوردی، نمیدانم
ولی هر چه هست
این مثل قبلیها نیست
که بخواهد ثابت کند من منتظرت نیستم.
به گمانم اینها را به خاطرم آوردی
تا بفهمم تو در دوری من داری چه میکشی. نه؟
خواستی به من بفهمانی
که چه قدر منتظرم هستی.
درست میگویم؟
من داشتم قبول میکردم که منتظرت نیستم
ولی حالا باید قبول کنم که حواسم نبوده تو منتظرم هستی.
و باز هم همان سؤال قدیمی:
«تو چرا مرا دوست داری؟»
شبت بخیر دوست عزیزم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
167 درس صد و شصت و هفتم چه قدر حواسمون هست که خدا میبینه؟.pdf
233.8K
#درس صد و شصت و هفتم:
چه قدر حواسمون هست که خدا میبینه؟
✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا میکنید:
⁉️میدونید جنس ِ«دانایی خدا» به کارهای ما چه جوریه؟
⁉️«هُوَ مَعَکُم أینَما کُنتُم» چه نکتۀ مهمّی رو تذکّر میده؟
⁉️تفاوت «خَبیر» بودن خدا با «بَصیر» بودن خدا چیه؟
⁉️چه جوری باور «هیچ» بودن با «خوشبخت» بودن جمع میشه؟
@abbasivaladi
🍃مهربانترین پدر
من در کار تو دخالت نمیکنم.
اصلاً نمیتوانم دخالت کنم.
مگر من چه قدر میفهمم که بخواهم در کار تو دخالت کنم.
حتّی «چه قدر» هم اشتباه است.
من هیچ نمیفهمم، هیچ هیچ.
فقط تو میفهمی.
ولی میخواهم حرفی را که مدّتی است در دلم مانده
با تو واگویه کنم.
میشود نام این واگویهها را دخالت نگذاری؟
تو اینها را فقط بشنو.
بعدش هر کاری که دوست داشتی بکن.
ولی بگذار بگویم که اگر نگویم، دق مرگ میشوم.
آقا!
من خُلقم این گونه است:
وقتی یقین میکنم که دوستم داری
گویی خیالم آسوده میشود
و دیگر مثل بچّههای لوس
هر کاری که دلم میخواهد میکنم.
من برای آدم شدن به کمی اضطراب هم نیاز دارم.
میشود نشانهای برایم بفرستی
تا احساس کنم دلت نمیخواهد مرا ببینی؟
کاری کن که تردید کنم در این که دوستم داری یا نه.
یک بار که در خانهات را زدم، در را باز نکن.
التماس هم کردم، اعتنا نکن.
پشت در خانهات اگر بست نشستم
مثل آدمهای پست با من رفتار کن.
جایی اگر کارم گیر افتاد
کاری به گره کارهایم نداشته باش.
هر چه قدر هم کلاف زندگیام پیچ در پیچ شد
فقط بنشین و تماشا کن.
اصلاً یک بار بلند بگو تا دیگران هم بشنوند.
بگو: من دوستت ندارم
و حتّی بگو که با من قهری.
من وقتی به اضطرابِ دوست داشتن یا نداشتنت مبتلا میشوم
انگار که حواسم به کارهایم جمعتر میشود.
ولی اگر خواستی این کارها را بکنی
مثل آن پدر مهربانی نباش
که در میان قهرش به قدری مهر نهفته
که بچّۀ لوس میفهمد این قهرها نمایشی است.
مرا واقعاً بترسان.
من به این ترسها محتاجم.
شبت بخیر مهربانترین پدر!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
بازی مجسّمه👤
👤
بچّه ها، چهره👧👦 و اعضای بدنشان👀👌 را به حالتهای مختلف در می آورند.
همین که اوستا، فرمان ایست⛔️ را صادر کرد، در همان حالت، مثل مجّسمه خشکشان میزند.
هر کسی بخندد 😆یا از جای خود حرکت کند، بازنده 😕است.
نفر آخری که در برابر خنده 😆و حرکت، مقاومت میکند✊، برنده میشود.
📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۱۱۹
#بازی_بازوی_تربیت
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
9ef4f0629d-5d8b7a157a1ed829008ce81d.mp3
10.8M
#لالایی_خدا ۷۹
#سوره_بقره آیه ۱۹۹ - ۱۹۸
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
روزهای زوج، ساعت ۹شب
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
دوستای خوب لالایی خدا!
یادتون نره که هموطنای عزیزِ سیل زدهمون، هنوز به کمک ما نیاز دارن.💐
@lalaiekhoda
مگر تو خودِ خیر نیستی؟
هر چه غیر از تو
نام خیر دارد
اگر از تو فاصله بگیرد
مگر شرّ نمیشود؟
و مگر میشود بویی از خیر
به مشام کسی برسد
بیآنکه از کوی تو گذر کرده باشد؟
حالا میشود شب بخیر را معنا کرد:
شبت بخیر یعنی
وقتی که این شب، برایت به خیر تمام شود.
یعنی وقتی که بیدار شدی
چشمت به رخ محبوب باز شود.
یعنی دست محبوب به شانهات بخورد
و تو را بیدار کند.
اصلاً یعنی تپش قلب محبوب
لالایی شبانهات باشد.
یعنی وقتی بیدار شدی
محبوب را در سجاده ببینی
که در قنوت نماز شبش
دارد نام تو را به زبان میآورد...
به من بگو شبت بخیر
من به شب بخیرهای تو محتاجم.
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل5️⃣ : این قاب است یا قبله خانه؟! (تلویزیونی شدن خانوادهها)
😔با تأسّف باید گفت: در جامعۀ ما، تماشای تلویزیون📺، افسارگسیخته رواج یافته و در بسیاری از خانوادهها، مدیریت صحیحی بر روی آن انجام نمیگیرد.
💣 این افسارگسیختگی، زمینۀ اعتیاد🚬 به رسانه را ایجاد میکند. اعتیاد به رسانه، زمینه را برای انتخاب عاقلانۀ شبکههای موجود، بسیار تنگ میکند. کسی هم که اعتیاد پیدا کرد، تنها به تنوّع میاندیشد، همین!
💡ما باید شیوۀ زندگی خودمان را به سمت و سویی ببریم که مدیریت زندگی را خودمان به دست بگیریم؛ نه این که تلویزیون، زندگی ما را مدیریت کند.
❌این اشتباه است که ساعت ⏰خواب و بیداری ما را تلویزیون، مشخّص کند.
⁉️وقتی به خانه میرسیم، مگر کاری جز تماشای تلویزیون نداریم که اوّلین کارمان، روشن کردن آن است؟ قدیمترها که تلویزیون نبود یا این که تلویزیون این اندازه برنامه نداشت، مگر مردم در خانهها چه میکردند؟ بیکار که نمینشستند. یک کاری میکردند. با هم حرف میزدند. کارهای خانه را تقسیم میکردند. بچّهها، به کارهای هنری مشغول میشدند. خوب میخوابیدند. الآن همین خوب نخوابیدن، بلای جان بسیاری از خانوادهها شده و عامل اصلی آن، تلویزیون است...
⏳در پست بعد برای این که مسئلۀ اعتیاد به رسانه، خوب تبیین شود، برنامۀ یک «خانوادۀ تلویزیونی» را با هم مرور خواهیم کرد...
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 189-190
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi