eitaa logo
محسن عباسی ولدی
57.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
350 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
محسن عباسی ولدی
▪️پدری داشتم که نامش «حسین» بود. نامش که می‌آمد، اهل زمین و آسمان، دلشان پرواز می‌کرد پیش او. لبخند که می‌زد، دل پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم را می‌بُرد و با گریۀ او وجود پیامبرصلی الله علیه و آله به لرزه می‌افتاد. آقای جوانان اهل بهشت است و دردانۀ خدا. ▪️شما او را می‌شناسید و می‌دانید که هر چه داشت، فدای خدا کرد. بگردید زیر این سقف کبود و ببینید حسین علیه السلام چه داشت که قربانی خدا نکرد! ▪️جماعت! ‌ پدرم که پر کشید و رفت کار من شد ترسیم خدایی که پدرم فدایی‌اش شد. از عظمت خدا گفتم و گفتم تا همه بدانید حسینی که در کربلا فدا شد چه خدایی داشت و بدانید شما هم اگر خدا را همچون پدرم می‌شناختید هر آنچه داشتید، فدای خدا می‌کردید و می‌فهمیدید زندگی یعنی قربانی این خدا شدن. ▪️من پس از عاشورا ماندم تا خدایی را که پدرم به شوق دیدارش شکفته می‌شد به شما بشناسانم تا بدانید اگر کسی بند انگشتی به او نزدیک شود وجودش می‌شود شور و شوق و شعف. ▪️هنر پدرم، شهادت نبود. هنر او شناختن خدایش بود. اگر کسی این خدا را شناخت و فدایش نشد باید شگفت‌زده شد. مگر می‌شود خدای حسین علیه السلام را شناخت و لحظه‌ای جان را در تن تاب آورد؟ ریاضت پدر من، نفَس کشیدن بود، نه جان دادن. ▪️اگر زبان حال پدرم را می‌شنیدید می‌دیدید که به خدا می‌گوید: «کاش چند علی اکبرعلیه السلام و چند علی اصغرعلیه السلام دیگر داشتم و فدایت می‌کردم! چرا فقط یک عبّاس علیه السلام کاش چند عبّاس دیگر داشتم تا قربانی‌ تو می‌شدند! کاش بارها و بارها برایت می‌مردم و زنده می‌شدم و هر بار کربلایی برایم به پا می‌کردی تا حسینت، خود را فدای تو کند و آنچه را که دارد، به پایت بریزد!». ▪️قشنگ‌ترین لحظۀ زندگی پدرم همان لحظه‌ای است که شما طاقت شنیدنش را ندارید. مکشوف‌ترین روضه‌ای که برای پدرم می‌خوانید محبوب‌ترین لحظۀ زندگی اوست. ▪️بیایید برایتان بگویم که خدا کیست تا صدها برابر آنچه برای شهادت پدرم اشک می‌ریزید به حال خودتان گریه کنید که چرا حتّی برای لحظه‌ای از این خدا غافل شده‌اید. اگر خدایی را بشناسید که پدرم حسین علیه السلام برایش کشته شد فقط با یک چیز آرام می‌شوید: مردن برای این خدا. ▪️کاش می‌دانستید در کربلا چه قدر مشتاق بودم که مثل پدر برای خدا بمیرم! چه ریاضتی بالاتر از این که در کربلا باشی و روز عاشورا معرکۀ مردن برای خدا فراهم باشد ولی حکم شود که بمانی و نفس بکشی. در کربلا اگر یقین نداشتم که خدا زنده بودنم را دوست دارد یقین بدانید به جای علی اکبرعلیه السلام اوّلین شهید بنی ‌هاشم، من بودم. ▪️تا عظمت و بزرگی خدای کربلا را نشناسید نمی‌توانید معنای حرف عمّه‌ام زینب سلام الله علیها را بفهمید که گفت: «من جز زیبایی از خدا ندیدم». ▪️چگونه بدون شناختن خدای عاشورا می‌شود کلام پدر را فهمید که وقتی برادر شیرخواره‌ام روی دستش پر پر می‌شد می‌گفت: «این مصیبت، آسان است؛ چرا که در برابر چشمان خداست»؟ ▪️یک خدایی می‌گویید و یک خدایی می‌شنوید. باید برایتان از خدا بگویم تا هر گاه به پدرم گفتید «یا لَیتَنی کُنتُ مَعَک!» با همۀ وجود بسوزید و این آرزو را زمزمه کنید. ▪️من خدا را به شما شناساندم تا کربلا ابتر نماند. توحیدی را که پدرم در کربلا به اهل زمین و آسمان نشان داد در سند مکتوب دعاهایم می‌آورم تا هر گاه خواستید معمّای حسین علیه السلام و خدا را حل کنید راه را گم نکنید. ▪️کاش می‌دانستید هر یک از مناجات‌های من با خدا روی دیگری از داستان کربلاست! کسی که با خدای حسین علیه السلام آشنا نشود حال و هوای کربلا نمی‌گیرد. حالا معلوم شد چرا این قدر حسین حسین می‌گویید و به کربلا می‌روید امّا حسینی نمی‌شوید و رنگ کربلا به خود نمی‌گیرید؟ 📚مجموعهٔ «طعم شیرین خدا»، کتاب پنجم @abbasivaladi
15.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : محبوب ترین راهها ی رسیدن به خداوند در بیان حضرت امام سجاد علیه السلام 👤 💠 @abbasivaladi
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : مشکل ما بی اعتقادی به خداوند نیست! 👤 💠 @abbasivaladi
🍃چشم انتظار من چشم‌های عکسی که از من روی دیوار دلت، خانه کرده چه زیبا حرف می‌زنند با آدم. من این چشم‌ها را خیلی دوست دارم. چه قدر گیراست نگاهشان. هر عکسی را که تا امروز دیده بودم چشم‌هایش طوری بود که گویی دارد به من نگاه می‌کند امّا نگاه این عکس طور دیگری است. مثل همۀ عکس‌ها به من نگاه می‌کند ولی قشنگ معلوم است که دارد با من حرف می‌زند. اصلاً من با دیدن این عکس فهمیدم که می‌شود با نگاه هم حرف زد. راستش کمی می‌ترسم به این چشم‌ها خیره شوم. چوب سرزنشی در نگاه این چشم‌ها هست که وقتی نگاهشان می‌کنم گویی هر لحظه، هزار بار می‌خورد به سرم. الآن چند دقیقه‌ای هست که ترسم را کنار گذاشته‌ام و خیره خیره نگاه می‌کنم به این چشم‌ها. تلاش کردم با چوب سرزنشش کنار بیایم تا حرف‌های دیگرش را هم خوب بشنوم. خیلی گلایه دارد از خراش‌هایی که روی دل تو انداختم و می‌گوید این خراش‌ها التیام نمی‌یابد مگر این که من تغییر کنم. چشم‌ها مفهوم چشم انتظاری را خوب می‌فهمند. این چشم‌ها دارند با صدای بلند می‌گویند تو خیلی وقت است که چشم انتظار تغییر منی. می‌دانم چشم انتظار گذاشتن تو کار خوبی نیست ولی وقتی می‌فهمم که تو چشم انتظار من بوده‌ای خیلی بیشتر از هزاران خیلی، خوشحال می‌شوم. چشم انتظار بودن تو برای من یعنی دنیا دنیا امید. در دنیایی که یأس از در و دیوارش می‌بارد این چشم انتظاری روحی است در پیکر بی‌جان امید. شبت بخیر چشم انتظار من! @abbasivaladi
📌 چهارشنبه‌ها حجت الاسلام و المسلمین عباسی ولدی، مهمان برنامه سمت خدا هستند. 🔰 موضوع برنامه امروز (چهارشنبه ۱۲شهریور): 🔹 صبر،خانواده،سیرو سلوک @abbasivaladi
پریدن 🤾‍♂روی اشیای نرم 🔹تعدادی بالش یا تشک و لحاف 🛌 را روی هم بچینید. میزان این وسایل باید به قدری باشد که وقتی کودک روی آنها می‏ افتد، هیچ آسیبی 🤕نبیند. 🔸یک چارپایۀ کوچک هم تهیّه کنید و از کودک 👧بخواهید روی آن بایستد👬 و پس از آن، روی بالش‏ ها و تشک‏ ‏ها بپرد. 🔹این بازی در کم کردن ترس از ارتفاع، مؤثّر💯 است. 🔸همچنین نوعی آموزش غیرمستقیم احتیاط⚠️ به کودک است. کودک در این بازی، یاد می‏ گیرد که در هنگام پریدن، باید به نرم یا سخت بودن سطحی که روی آن می‏ پرد، توجّه ‼️داشته باشد. 📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۴۶ @abbasivaladi
🍃بلندترین آرزوی عالم شباهت‌ها همیشه در ظاهر نیست. می‌شود دو نفر، چشم و ابرویشان شبیه هم نباشد ولی مثل هم باشند طوری که وقتی یکی‌شان را دیدی گویی دیگری را دیده‌ای. شباهت‌ها همیشه در ظاهر نیست. می‌شود یک کور، شبیه فرد بینایی باشد و یک گنگ، شبیه سخنوری توانا و یک سیاه، شبیه یک سفیدپوست و حتّی یک زشت، شبیه یک زیبا. آقا! من که تو را ندیده‌ام؛ امّا دلم می‌گوید این عکسی که از من روی دیوار دلت گذاشته‌ای شبیه خود توست. خودِ خودِ تو. من که تو را ندیده‌ام و نمی‌دانم چه شکلی هستی امّا وقتی این عکس را می‌بینم کمتر دلم برای تو تنگ می‌شود. اصلاً انگار با تماشای این عکس نشسته‌ام و دارم خیره خیره صورت تو را نگاه می‌کنم. این عکس چرا این طور است که وقتی نگاهش می‌کنی بیشتر از آن که چشم و ابروی آن صید نگاه آدم شود شباهتش به تو به دل آدم الهام می‌شود. این همه عکس روی دیوار دلت نشسته و دارم یکی یکی نگاهشان می‌کنم یکی سفید و یکی سیاه یکی سرخ و یکی زرد است یکی چشم‌های درشت دارد و دیگری چشم‌هایی ریز یکی موهای بلند و دیگری اصلاً مو ندارد یکی ابروان کشیده، یکی ابروانی که به زور دیده می‌شود و آن یکی پیشانی بلند و ... ولی این عکس‌ها همه شبیه هم هستند. چرا هر کاری می‌کنم نمی‌توانم فرقی بگذارم میان این عکس‌ها؟ چرا این همه تفاوت ظاهری روی این شباهت را نمی‌پوشاند؟ چه قدر این شباهت باید بزرگ باشد که این همه تفاوت، قدرت پوشاندنش را نداشته باشند؟ باید مثل تو شوم این بزرگ‌ترین حرفی است که این عکس با من می‌زند و یک روز می‌شوم مثل تو، می‌بینی! شبت بخیر بلندترین آرزوی عالم! @abbasivaladi