4_5809759582209185108.mp3
1.55M
- اگر از سیمخاردار میخواهی رد بشی،
اوّل باید از سیمخاردارِنفْست عبورکنی!
وقتی گرفتارخودمان هستیم،
نمیتونیم کاری انجام بدیم ..
🎙شهیدعلیچیتسازیان
#شهیدانه🌱
خَـــطُ ســـیّره ِشَــــهّـــیدٰان.mp3
18.53M
🔰#روایتگری
🚩حاج حسین یکتا
🚩بسیار شنیدنی و زیبا
مداحی آنلاین - نماهنگ مسیر سبز ظهور - حسینی نسب.mp3
4.07M
⚡️قرار دل بی شکیبم سلام
امام زمان غریبم سلام
میدونم صدامو داری میشنوی
حبیبم سلام...💞💔
علیرضا_حسینی_نسب🎙
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️وظیفه زنی که شوهرش نسبت به نماز و روزه و مسائل شرعی بی تفاوت است چیست؟ آیا باید طلاق بگیرد؟
💠 استاد وحیدپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ابــراهـیـم هـادی❤️
💔شـهـیـد بــی مـزار💔
باید تمام زندگیم مثل او شود ..
شهدارایادکنید حتی با یک صلوات
یاد شهداکمتراز شهادت نیست
suye-shahre-ma-shahidi-avardand.mp3
15.15M
🌴 زمینه شهدایی
🍃 این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم
🎙 #میثم_مطیعی
Ba Besme Rabe Shohada [FarsiMode.Com].mp3
2.13M
🍃با بسم رب الشهدا دفتر دل وا می کنم
1885544194_-1626154552.mp3
3.99M
باز مشغول کاری با لبخند که انگار نه انگار!
که ازت دوتا دنده شکسته؛ بین در و دیوار
با حال مناسب گوش بدید💔😭🏴🏴🏴
شادی روح حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
و همه مادران آسمانی مادر آسمانی شما عزیزان مادران شهدا مادر بزرگ عزیزم
صلوات هدیه کنیم
اللهمَّ عجل لولیک الفرج 🤲
1_7965468621.mp3
6.31M
حـــــلالــمکـــــن
این شبا حال و هوای
خونه مون خیلی عجیبه
با دل گوش بده روز شهادته
بی مادریم حوصله
شرح غصه نیست
اینا گوش بده و برو خونه
حضرت زهرا سلام
😔😔😔🖤🖤🖤
🟣خاک های نرم کوشک🟣
#قسمت_هفدهم
رسیدیم خانه، من همین طوردرد می کشیدم و خدا خدا می کردم قابله زودتر بیاید، تو نگاه مادرم نگرانی موج می زد. یک آن آرام نمی گرفت وقتی صدای در راشنید انگار می خواست بال در بیاورد سریع رفت که در را باز کند. کمی بعد با خوشحالی برگشت
«خانم قابله اومدن»
خانم سنگین و موقری بود به قول خودمان دست سبکی داشت. بچه راحت تر از آنکه فکرش را می کردم به دنیا آمد یک دختر قشنگ و چشم پر کن
قیافه و قد و قواره اش برای خودم هم عجیب بود چشم از صورتش نمی گرفتم، خانم قابله لبخندی زد و پرسید: «اسم بچه رو چی می خواین بگذارین؟»
یک آن ماندم چه بگویم خودش گفت: «اسمش رو بگذارین فاطمه، اسم خیلی خوبیه»
قابله به آن خوش برخوردی و با ادبی ندیده بودم. مادرم از اتاق رفته بودبیرون با سینی چای و ظرف میوه
برگشت گذاشت جلوی او و تعارف کرد نخورد
بفرمایین اگه نخورین که نمیشه.
خیلی ممنون نمی خورم»
»
مادرم چیزهای دیگر هم آورد هرچه اصرار کردیم لب به هیچی نزد کمی بعد خداحافظی کرد و رفت»
شب از نیمه گذشته بود عقربه های ساعت رسید نزدیک سه،همه مان نگران عبدالحسین بودیم، مادرم هی می
گفت:« آخه آدم این قدر بی خیال!
من ولی حرص و جوش این را می زدم که نکند برایش اتفاقی افتاده باشد.
بالاخره ساعت سه صدای در کوچه بلند شد . زود گفتم: «حتماً خودشه.»
مادرم رفت تو حیاط مهلت آمدن به اش نداد شروع کرد به سرزنش صداش را می شنیدم:«خاله جان! شما قابله رو می فرستی و خودت میری؟! آخه نمی گی خدای نکرده یه اتفاقی بیفته...»
ادامه دارد....
رمان_شهدایی
زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
شادی_روح_شهدا_صلوات