#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_سیزدهم
اما گاهی در همین وضع میدید که #عباس غیبش زده اما پیش از اینکه بتواند او را پیدا کند یا قبل از اینکه از #الیاس بپرسد ترقه ی دست ساز از بالای پشت بام به داخل آب روان میشد و صدای بلندی شیشههای خانه را میلرزاند عباس که او را #پرفسور بالتازار مینامیدند،
با ترکیب چند ماده منفجره یک ترقه ی پرسر و صدا به زعم خودش اختراع کرده بود و میخواست صدا وقدرت پرتاپ آن را بیازماید.
و تنها حس کودکانه بی ترس الیاس بود که میتوانست اینقدر بیباک او را در میان آب نگه دارد با اینکه میدانست برادر پرفسورش الان است که یک بمب ترسناک را بیازماید با انفجار بمب و پخش شدن آب به اطراف باعث شادی عباس و خنده ی #عمیق الیاس میشد.
اما به #پاس این بی باکی الیاس، عباس همیشه هوایش را داشت.
#شنیدم روزی مادر میخواست برایشان دوچرخه بخرد آنقدر به مادر پیله کرده بودند که دلش به رحم آمده بود.
میخواست در آن اوضاع بی پولی خواسته هر دو را باهم اجابت کند زیرا به خاطر #فاصله سنی کمشان، با وجود محبت شدیدی که میانشان بود مثل دو قلوها اگر چیزی را به یکی میداد دیگری حتما الم شنگه به راه میانداخت.
اما عباس که همیشه در درونش حسی او را به عقب نشستن در برابر خواسته همه میکشاند از مادر خواسته بود که برای او #دوچرخه پلاستیکی و برای برادر کوچکترش یک دوچرخه آهنی که آن روزها هر بچهای نمیتوانست داشته باشد، بخرد.
جنگ و تحریم دامن مدرسه را هم گرفته بود هیچ مدرسه ای نبود که اثری از بمب و خمپاره های رژیم بعثی را بر سینه خود مثل مدالی نداشته باشد. ...
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
🍃🌸
🍃💗
🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله
💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین
🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ
🍃💗
💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی
🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ
💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ
🍃🌸
🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی
🍃💗
🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری
💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان
💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕
@abbass_kardani✅
🍃❤🍃
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
جمعه ها
همه چیز تعطیل است..!
الا دوست داشتن تو..!
من هر جمعه
برای دوست داشتنت،
شروع می کنم زندگیم را...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴
🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺
💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙
قسمت نهم:
🌸🍃همه می خواستند از یکدیگر سبقت بگیرند ...نمی شد همینطور ...راست راست راه رفت و کاری نکرد ...
🌸🍃به قول همان وقت ها ما روز به روز انقلابی تر میشدیم ...نماز جمعه ...تظاهرات ...دعای کمیل ...کمک به جبهه ها ... هرکس هرکاری از دستش بر می آمد انجام میداد ...
🌸🍃دیگر نوزده سالم شده بود ...از این طرف و آن طرف هم خاستگار می آمد ...
🌸🍃قبول نمیکردم ...تا اینکه غلامعلی آمد ... پسرعمه و دوست برادرهایم بود ...خانه محرم بودیم ...زیاده به خانه یکدیگر رفت و آمد داشتیم ...
🌸🍃راضی بودم که با غلامعلی ازدواج کنم ... از همان اول توی دلم جا باز کرده بود ...برایم جواب ((نه))دادن سخت بود ...
🌸🍃توی ملیج کلا یک دختر باید جهیزیه خوبی به خانه شوهر ببرد ...
🌸🍃وضعیت پدرم را می میدانستم ... نمی خواستم زیاد به خانواده ام فشار بیاید ...هیچ راهی نبود ...
واقعاً نمیتوانستم به همین راحتیها ازدواج کنم ...
🌸🍃 به همین خاطر جواب نه دادم ...دل تو دلم نبود ...غلامعلی هم بیکار ننشست ...
🌸🍃خواستگاری دختر پاسدار شده بود ... و داشت کردستان خدمت میکرد ...
🌸🍃کردستان هم وضعیت خوبی نداشت ... زن عمو دوست داشت غلام علی دامادشان شود ...
🌸🍃 اما عمو قبول نکرد ...
_گفت غلامعلی پرستار است ...سرنوشت معلوم نیست ...نمی خواهم دخترم بیوه شود ...
#ادامه_دارد...
#انیس_کردستان
🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹