زمستان سال ۶۴ در تهران زندگے میڪردیم، اسماعیل براے گرفتن برنج ڪوپنے میبایست مسیرے را طے ڪند ڪه جز ماشینهاے داراے مجوز نمے توانستند از آن محدوده عبور ڪنند، او از ناحیه پا هم ناراحتے داشت و حمل یک ڪیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک ڪیلومترے برایش زجرآور بود، از او خواستم با خودرو سپاه برود ڪه نپذیرفت، گفتم:
حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد، گفت: اگر خواستے همینطور پیاده میروم و گرنه نمیروم، او ڪیسه ۲۵ڪیلویے برنج را روے دوشش نهاد و یک نایلون هم پر از چیزهاے دیگر در دستش گرفت و به سختے به خانه آورد اما حاضر نشد براے چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده ڪند.
🌷شهےد اسماعیل دقایقی🌷
راوے: همسر شهید
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#ارزش_ضد_انقلاب...!
🌷بلندیهای «سرا» (از پايگاهای اصلی ضد انقلاب بود كه در حد فاصل شهرهای سقز- بوكان قرار دارد.) دست ضد انقلاب بود، از آنجا ديد خوبی روی ما داشتند. آتش سنگينی طرفمان میریختند، طوری كه سرت را نمیتوانستی بالا بگيری. همه خوابيده بودن روی زمين. برای اينكه نيروها را تحت كنترل داشته باشم به حالت نيمخيز بودم، ناگهان از پشت، دست سنگينی را بر شانهام احساس كردم؛ برگشتم ديدم محمود است. جلوی آن همه تير و گلوله، صاف ايستاده بود!!
🌷آمدم بگويم سرت را خم كن، ديدم دارد بدجوری نگاهم میكند. گفت: داوودی اين چه وضعيه؟ خجالت بكش. چشمانش از خشم میدرخشيد. با صدايی كه به فرياد میماند، گفت: فكر نكردی اگه سرت رو پايين بياری، نيروهات منطقه را خالی میكنن؟ بعد هم، بدون توجه به آن همه تير و گلوله كه به طرفش میآمد، به سمت جلو حركت كرد. عمليات تمام شده بود كه ديدمش، دستی به شانهام زد و گفت: ضد انقلاب ارزش اين رو نداره که جلويش سرتو خم كنی...!!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده #شهید محمود کاوه
#راوی:رزمنده دلاور علیمحمود داوودی
یادشهداکمترازشهادت نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت
عید غدیر و سخنان رهبری | دهه ولایت
#متن_خاطره
🌷 رفته بودیم قم. موقع پیاده شدن از اتوبوس پایش طوری در رفته بود که نمیتوانست راه برود؛ برایش صندلی چرخ دار آوردم. تا حرم با ویلچر بردمش. نزدیک ضریح که رسیدیم نگذاشت جلوتر بروم. گفت: بی احترامیه که نشسته جلوی حضرت معصومه (س) بروم. به سختی از ویلچر بلند شد؛ لنگ لنگان و با تکیه به دیوار خودش را به ضریح رساند و زیارت کرد.
📚 پدر شهید آرمان علیوردی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘