🔰زندگینامه شهید احمد متوسلیان
💐🍃شهید متوسلیان فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۳۲ در تهران به دنیا آمد و دو بزرگوار به نامهای غلامحسین متوسلیان (پدرش) و معصومه حسینیزاده (مادرش) به تربیت و پرورش او پرداختند.
متوسلیان تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه مصطفوی به اتمام رساند و در ضمن تحصیل به کار در مغازه شیرینیفروش پدرش هم مشغول بود.
بعد از پایان دوران ابتدایی به تحصیل در رشته برق صنعتی پرداخت و در سال ۱۳۵۱ مدرک دیپلم فنی دریافت کرد.
بعد از آن به خدمت سربازی اعزام شد و در دورههای تخصصی در زمینه تانک شرکت کرد، سپس به تیپ ۳ لشکر ۸۱ زرهی سر پل ذهاب اعزام شد. در دوران سربازی به فعالیتهای سیاسی و مذهبی میپرداخت و از شناساندن چهره واقعی رژیم شاهنشاهی واهمهای نداشت.
در سال ۱۳۵۶ موفق به قبولی در رشته مهندسی الکترونیک در دانشگاه علم و صنعت ایران شد.
🌹خصوصیات اخلاقی احمد متوسلیان
او مهربان، منظم، مقتدر، مردمی و محبوب بود. در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی آگاهی و شناخت وسیعی داشت. تدبیر و دقت داشت، در انجام کارها قاطع و جدی بود، و هنگام انجام کارهای جمعی بین نیروهایش حضور داشت و کار میکرد.
به مطالعه و بحث در مورد مسائل مختلف علاقه داشت و برای بالا بردن سطح آگاهی همرزمانش تلاش میکرد.
برای خانواده شهدا احترام قائل بود و در رفع حوایج آنها کوشا بود.
☘فعالیتهای سیاسی
استخدام در یک شرکت خصوصی تأسیساتی مرحله دیگری از زندگی او را تشکیل داد. در همین شغل به خرمآباد منتقل شد و همچنان به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد. در سال ۱۳۵۴ توسط ساواک دستگیر و به زندان فلک الافلاک خرمآباد منتقل شد.
۵ ماه شکنجههای زندان را تحمل کرد و سپس آزاد شد اما همچنان به فعالیتهای سیاسی و مذهبی خود ادامه داد، به طوری که با گروههای مذهبی در ارتباط و هماهنگکننده تظاهرات مردم جنوب تهران بود.
بعد از انقلاب، مسئول کمیته انقلاب اسلامی محله خودش شد و بعد از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این تشکیلات پیوست.
در اسفند ۱۳۵۷ با آغاز ناآرامیها در کردستان داوطلبانه عازم بوکان و بعد سقز و بانه و سنندج شد. در خرداد ۱۳۵۹ مسئول سپاه مریوان شد. در دی ماه ۱۳۶۰ با همراهی محمد ابراهیم همت فرماندهی عملیات محمد رسول الله را به عهده گرفتند و این عملیات آغازی برای تأسیس لشکر ۲۷ محمد رسول الله شد.
در سال ۱۳۶۰ وقتی از سفر حج برگشت، از طرف فرمانده کل سپاه به فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله منصوب و به جبهههای جنوب اعزام شد.
در سال ۱۳۶۱، لشکر ۲۷ محمد رسول الله در دو عملیات به فرماندهی احمد متوسلیان پیروزی را نصیب ایرانیان کرد: عملیات فتحالمبین و عملیات بیتالمقدس که آزادی خرمشهر را به همراه داشت.
در اواخر خرداد همان سال به همراه هیئتی رسمی از مسئولان سیاسی و نظامی ایران، با هدف یافتن راههای کمک به لبنان، علیه حمله اسرائیل، عازم سوریه شد.
در این سفر به هماهنگی گروهی که مدتها بعد حزب الله لبنان را تشکیل دادند، پرداخت. بعد از مدتی امام خمینی به منظور تمرکز نیروهای نظامی بر جنگ ایران با عراق، فرمان بازگشت متوسلیان به ایران را صادر کرد.
✨ربوده شدن
قبل از حرکت حاج احمد به سمت ایران، خبر رسید که در حمله رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان، سفارت ایران در محاصره قرار گرفته است. تصمیم بر این شد که اسناد موجود در آن را به نحوی خارج کنند. حاج احمد به همراه سه نفر دیگر ـ سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان ـ عازم این مأموریت شدند.
در یکی از ایستهای بازرسی خودروی سفارت متوقف و سرنشینان آن با وجود داشتن مصونیت دیپلماتیک گروگان گرفته شدند.
بعد از آن، تلاشهایی در جهت معاوضه گروگانها انجام شد ولی هیچکدام به سرانجام نرسید.
۳۸ سال بعد نیروهای حزب فالانژ لبنان ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی را تأیید کرده و اعتراف کردند که آنها را در ساحل مدیترانه تیرباران کردند و محل دفنشان معلوم است....
🔸احمد متوسلیان و هنر
تندیسی از احمد متوسلیان در مارونالرأس در مرز فلسطین نصب شده که در آن، انگشت اشاره این فرمانده غیور ایرانی به سمت سرزمینهای اشغالی فلسطین است.
در سال ۱۳۹۴ فیلم «ایستاده در غبار» به کارگردانی محمد حسین مهدویان در مورد زندگی احمد متوسلیان ساخته شد.
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔷وصیتنامهای از احمد متوسلیان به دست نیامده، لذا به قسمتی از سخنرانیهای ایشان اشاره میکنیم؛
در سیام اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در جمع نیروهای تحت فرمانش اینچنین گفت:
🌷«بسیجیها! شما میگویید اگر ما در روز عاشورا بودیم، به امام حسین (علیه السلام) و سپاه او کمک میکردیم. بدانید امروز روز عاشورا است.»
سپس نگاه پر از لطفی به برادران – که اکثراً با سر و صورت و دست و پای زخمی روبهروی او به خط شده بودند – کرد و ادامه داد:
🌷«به خدا قسم! من از یکیک شما درس میگیرم. شما بسیجیها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستید. من به شما که با این حالت در منطقه ماندهاید، حجتی ندارم.
میدانم که تعداد زیادی از دوستان شما شهید شدهاند. میدانم بیش از بیست روز است دارید یک نفس و بیامان در منطقه میجنگید و خستهاید و شاید در خودتان توان ادامه رزم سراغ ندارید. ولی از شما خواهش میکنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا که شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم.»
🌷در آخر صحبتهایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت:
«خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده،
خدایا! اگر بنابر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!»
🌷در سخنی دیگر از ایشان نقل شده که گفت:
««ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد، هرکس مرد این راه است بسم الله هرکس نیست خداحافظ…»
صلوات یادت نره رفیق شهدایی ومهدوی
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅برای آنچه که اعتقاد دارید
ایستادگی کنید...،
حتی اگر هزینه اش تنها ایستادن باشد!!
🌷شهید حاج احمد متوسلیان
روحش شادیادش گرامی باذکر صلوات
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻صوت شهیدحاج احمد متوسلیان در شب عملیات آزادسازی خرمشهر
شهید #حاج_احمد_متوسلیان
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
30.mp3
18.8M
#کتاب_صوتی
#لشگر_خوبان
#خاطرات
#مهدیقلی_رضایی
💐 قسمت #سی_ام💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
شادی روح امام_راحل و شهدا
صلوات
هدیه به امام زمان عج الله
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
#بصیرت
#حماسه_9_دی
9 دی نور ایمان منجلی بود
9 دی ذکر لبها یا علی بود
9 دی روز مرگ اهل فتنه
9 دی روز بیعت با ولی بود
نماد صبر و عزت بود آن روز
شکوه استقامت بود آن روز
تمام نقشه ها شد نقش بر آب
تجلیِ بصیرت بود آن روز
9 دی روز حق، روز خدا بود
شکوه غیرت اهل ولا بود
دم «یا لیتنا کنّا معک» داشت
9 دی «کل ارض کربلا» بود
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۸۶
از در کارگاه که خواستم بیرون بیایم،یاد شعری افتادم.تصمیم گرفتم برای خداحافظی، برای بچه های تخریب هم یک شعر بنویسم.پای وایت برد رفتم و با ماژیک قرمز نوشتم:((کز سنگ ناله خیزد،روز وداع یاران)).
نگاهی به کارگاه کردم،همه چیز مرتب سرجای خودش چیده شده بود.دلم میخواست روح الله حتما اینجا را میدید که چقدر مرتب همه چیز را مرتب چیدم.در کارگاه را بستم و همراه مصطفی و علاءبه سمت تل حاصل رفتیم.وقتی رسیدیم پای کار،همه تله هایی را که خنثی کرده اند،به ردیف یکجا چیدند.گفتم:((خب مشکل چیه؟؟))مصطفی گفت:((تا اینجای کار را خوب پیش بردیم،اما دو سه تا تله،اون بالا زدن،نمیدونیم باید چی کارش کنیم،معلوم نیست سیستمشون چیه؟برای همین گفتیم خودت بیایی باهم بریم بالا.))باران زمین را حسابی شُل و گِل کرده بود.قدم از قدم برمیداشتیم ،گِل مثل سریش به پوتین هایمان می چسبید. مصطفی گفت:این همه لباس شستی و تیپ زدی،ببین چی شد؟خندیدم و گفتم :متوجه نشدی؟کلی هم ادکلن زدم.علاء سرش را تکان داد و گفت:(حاسّه الشم،خلیل عالی).مصطفی سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت:یعنی چی؟گفتم:میگه بوی عطر خلیل عالیه.
مصطفی با شیطنت گفت:خودم متوجه شدم،خواستم ببینم فهمیدی چی گفت یا نه!
هرسه نفر خندیدیم.آن قدر آرامش و اطمینان قلبی داشتیم که بیشتر شبیه این بود که آمدیم برای گردش تا پاک سازی و من این حال خوب را دوست داشتم.
چند قدمی از لب جاده به سمت تپه رفتیم،بالای سرکار که رسیدیم،دیدم تا جایی که توانستند کار را پیش بردند،اما دو قسمت اصلی خنثی نشده بود و به اصطلاح تله را زخمی کرده بودند.چندتا سیم آویزان مانده بود،تایمر از کار افتاده بود،اما تله کاملا نبض داشت.سیم چین،انبردست،کاتر،...داخل جیب خشابم بود.کمی فاصله گرفتم و سوئیچ را به مصطفی دادم،گفتم((بی سیم و تلفن را خاموش کن،بذار توی ماشین.چندتا وسیله هم با خودت بیار.قبل از اینکه خیلی از من فاصله بگیرد،صدایش کردم،کلید اتاق و کمدم را به سمتش پرتاب کردم و گفتم:بیا اینا دستت باشه. قبل از اینکه بنشینم پای کار،نگاه کردم،دیدم علاء خیلی نزدیک من ایستاده،لبخندی به او زدم و گفتم:برای چی چسبیدی به من؟یکم برو عقب تر چیزیت نشه.
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۸۷
بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و آرام کنار مین نشستم. درست حدس زده بودم، دو زمانه بود و با کوچک ترین حرکت دومی فعال میشد،برای لحظه ای رایحه سیب همه جا پیچید.یک مرتبه در دلم چیزی شبیه قند آب شد.حس کردم در مرکز نور و حرارت قرار گرفتم.گردوخاک که فرو نشست،سید علاء از ته دل فریاد میزد،😭به صورتش نگاه کردم.چشم چپش کامل از حدقه بیرون زده بود و خون تمام صورتش را گرفته بود.مصطفی چندبار زمین خورد و بلند شد،موج انفجار او را گرفته بود......
علاء دست روی چشمش گذاشت،ولی خون از لای انگشت هایش بیرون میزد.مصطفی همانطور که گیج میخورد،به سختی خودش را رساند به ماشین و بی سیم را برداشت.دست هایش جان نداشت کلید روشن را فشار دهد.انگشت هایش میلرزید.با هر جان کندنی بود، بالاخره بی سیم را روشن کرد و رفت روی خط ابوحسنا:
_ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل
در فاصله آمدن جواب از بی سیم،نفسش که انگار گره خورده بود را آزاد کرد،آه کوتاهی کشید و بعد با پشت دست چشم هایش را پاک کرد.باز هم کلید را فشار داد و گفت:
ابوحسنا، ابوحسنا، خلیل
بعد چندثانیه صدای ابوحسنا آمد که میگفت:
)خلیل جان به گوشم)
مصطفی سرش را به صندلی تکیه داد.آب دهانش را که مثل زهر تلخ شده بود ،قورت داد.انگار که یک مشت خاک خورده بود،صورتش را در هم کرد و گفت:((حاجی منم مصطفی، خلیل کربلایی شد)).😭
ابوحسنابا تشر پرسید:درست حرف بزن،خلیل چی شده؟
مصطفی با گریه گفت:خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم.
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...