🔰زندگینامه شهید والامقام محمد اسماعیل مالک
💐🍃شهید مالک يكم فروردين ۱۳۰۴، در روستایی به نام خیارج از روستاهای حومه بوئينزهرا به دنيا آمد. پدرش ميرزاعلي، روحاني بود و مادرش امالسلمه نام داشت.
🌹🍃 وی پس از گذراندن دوران تحصیل در مکتب خانه و تعلیم قرآن مجید، برای فراگیری علوم دینی راهی شهرستان قزوین گردید و در مدرسه پیغمبریه مشغول درس خواندن شد. او پس از فوت پدر و درگذشت یکی از فرزندانش به شهر قیام و شهادت (قم) عزیمت کرد و در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه (س) به ادامه تحصیلات دینی پرداخت. آنگاه بعد از چند سالی به تهران مهاجرت کرد و به تبلیغ و ترویج در سنگر مساجد مشغول گردید. در سال های سیاه اختناق، حجت الاسلام مالک به دلیل این که نسبت به آموزش نسل جوان التفات بیشتری می نمود و بنابر رهنمودهای امام خمینی، درصدد ترویج تعالیم حیات بخش اسلام و افشای چهره فاسد و ظالم حکومت ننگین شاه بر می آمد، خانه اش تحت مراقبت ساواک واقع شد و خودش نیز مورد آزار و تهدید مزدوران شاه قرار گرفت.
🔻او قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در جریان راهپیمایی ها و تظاهرات پر شکوه امت حزب الله به طور فعال حضور یافت و به تبلیغ رهنمودهای مقاوم و سازش ناپذیر انقلاب همت گماشت، تا این که سرانجام بنا به خواست و اراده الهی و به همت تمامی مردم مسلمان و تحت رهبری های پیامبر گونه امام، انقلاب به پیروزی رسید. در این زمان بود که حجت الاسلام مالک با تمام قدرت ضمن ایستادگی بر مواضع به حق جمهوری اسلامی، به افشای ماهیت پلید دشمنان اسلام و انقلاب برآمد و همچون سایر روحانیون مبارز در خط ولایت فقیه پیشاپیش مردم مسئولیت های بیشتری را پذیرا شد و خدمات شایان توجهی را نسبت به مستضعفین و محرومین جامعه ارائه نمود.
🔸بعد از شروع جنگ تحمیلی که یکی دیگر از حلقات دسایس استکبار جهانی در مقابله با انقلاب اسلامی بود، شهید مالک ضمن شرکت در آموزش های نظامی و تاکتیکی و حضور فعال در جریان تمرینات و کسب رتبه اول در تیراندازی به منظور تشویق و تقدیر از لشکریان ظفرمند و پرتوان به جبهه نبرد حق علیه باطل شتافت و مدتی را در کنار رزمندگان اسلام سپری کرد و آنگاه مجدداً به تهران بازگشت و همچنان با شور و اشتیاق فراوان به ادامه فعالیت های اسلامی و انقلابی خود در سنگر مسجد ادامه داد.
🥀🕊شهادتنامه
از آنجا که حجت الاسلام مالک هیچگاه حاضر نبود حقیقت الهی انقلاب را فدای مصالح مادی ضد انقلاب نماید، لذا در محل فعالیت خود (مسجد باب الحوائج) مورد شناسایی منافقین تروریست قرار گرفت و یک روز قبل از شهادت شهیدان رجائی و حجت الاسلام باهنر به دست دو تن از کوردلان منافق در جریان یک سوء قصد ناجوانمردانه، شهد گوارای شهادت نوشید و به لقاء الله رسید. او که در آن شامگاه تاریک و غمزه پس از اقامه نماز جماعت به خانه باز می گشت، در مقابل منزل هدف گلوله های مزدوران آمریکا قرار گرفت و در محراب خونین شهادت به سجده افتاد.
🌷در این هنگام یکی از همسایگان پس از شنیدن صدای شلیک گلوله و مطلع شدن از جریان ترور به تعقیب مهاجمین پرداخت که وی نیز مورد اصابت گلوله های آنان قرار گرفت و مجروح شد.
شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔷فرازی از وصیتنامه شهید محند اسماعیل مالک:
بسم الله الرحمن الرحیم
" فرزندانم !
🌷نمازتان را به موقع بخوانید و پشتیبان رهبر، امام خمینی باشید،
🌷پشتیبان جمهوری اسلامی باشید، پشتیبان مظلوم باشید و دشمن ظالم
🌷در راه خدا انفاق کنید ."
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
#شهدا
#ماه_رمضان
#شهید_مدافع_حرم
#سیدمهدی_حسینی
ماه مبارک رمضان بود که عکسی برای من ارسال کرد .
پرسیدم : آقامهدی موضوع این عکس چیه؟
در جواب پیامم گفت :
سفره افطار #مدافعان_حرم را ببین همسرم .
این عکس در دست تو بماند به امانت ، تا آن زمان که من #شهید شدم، آن وقت به کسانی نشان بده که میگویند : « هر کسی بره سوریه نونش تو روغنه » نشان بده و بگو : این سفره افطار #مدافعان_حرم هست .
یادشهداکمترازشهادت نیست
ماه_رمضان
در_جبهه_ها
قسمت_دوم
دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت. معـنویتــی که «السلام علیــک یــا اباعبدالله»، «زیارت عاشورا» یا «وجیه عندالله اشفع لنا عندالله» در توسل به سفره افطار و سحر ما هدیه میکرد، غیر قابل توصیف است و همین، بنیه معنوی و عدم غفلت از لحظات معنوی رزمندگان را از دیگران ممتاز کرده بود.
نمیتوانم این لحظات را برای شما بیان کنم، در لشکر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردم اما جاذبه این ماه مرا در کردستان ماندگار کرد.
ماه رمضان بهترین و زیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها به ارمغان میآورد.
#ادامه_دارد ...
راوی :
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر محمدی
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
یادشهداکمترازشهادت نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعـای روز نهم
مـاه مبـارک رمضـان 🌺
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #خط_دیدار | تلخیهای ۱۴۰۲
👈 حادثه غزه؛ تلخترین حادثه سال ۱۴۰۲
🎥 بخشی از پیام نوروزی رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۳
🌷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
💠🌸🍃🌺🍃🌸💠
💠سال ۱۴۰۲ مثل همهی سالهای دیگر زندگی، انباشته بود از شیرینیها و تلخیها...
🔸و تلختر از همه حادثهی غزّه بود که جزو مسائل مهمّ بینالمللی ما است، و حادثهای تلختر از آن امسال ما نداشتیم. ۱۴۰۳/۰۱/۰۱
☀️ #امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حال و هوای عید نوروز در
جبهه های جنگ حق علیه باطل
#نوروزتان_مبارک
#ما_ملت_شهادتیم
صوت «زیارت آل یاسین».mp3
19.79M
✨امام زمان فرمودند
این طور به من سلام بدهید✨
🔷زیارت آل یاسین🌸
السلام علیک یا صاحب الزمان✨
اللهم عجل لولیک الفرج🌿
🌸✨🌸✨🌸
تحدیر جزء نهم.mp3
4.2M
#فایل_صوتی 👆
🎼 تحدیر (تندخوانی) جزء نهم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایی
زمان : ٣۴:١٣ دقیقه
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ثواب سی جزء را هدیه کنیم محضرامام زمان عج الله و روح بلند امام و شهدا وعلما شهیدان یحیی و شعبانعلی و سلطانعلی گرایلی و یزدان سراجی وشهید مدافع حرم عباس کردانی وشهیدسجاد باوی
و سردار دلها حاج قاسم سلیمانی عزیز و یارانش و تمامی اموات مومنین ومومنات ورفتگان بنده حقیر وشما بزرگواران
اللهم عجل لولیک الفرج
9.mp3
3.7M
🌺🌼💐🍀💐🌺🌼
#در_محضر_استاد
تفسیر دعای روز نهم
#ماه_مبارک_رمضان
#حضرت_آیت_الله
#مجتهدی_تهرانی_ره
#التماس_دعای_فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبریک حضرت آقا
سلامتی آقا صلوات
سال نو بر تک تک شما عزیزان مبارک و پربرکت باشه
TapeyeBorhani-02.mp3
12.91M
#کتاب_صوتی
#تپه_های_برهانی
#خاطرات
#سیدحمیدرضا_طالقانی
💐 #قسمت_دوم💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
یادشهداکمترازشهادت نیست
هدیه به امام زمان عج الله
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
💐#مجید_بربری
#قسمت_62
واقعا هم ترک کرده بود.آبجی مریم روز نبود که زنگ نزنه و بگه:داداش،یه کاری بکن!مجید داره میره سوریه.من همین یه پسر رو دارم،شما می دونید چقدر بهش وابسته ام.
اعصابم بهم ریخته بود.نمی دونستم چی کار کنم.باورم هم نمیشد. که مجید بره سوریه.هرکسی که این حرف رو می شنید،مسخره میکرد. فکر می کردند ما دروغ میگیم یا اونها رو دست انداختیم. یه روز بهش گفتم:الهی بری و برنگردی،بری شهید بشی و ما از دستت راحت بشیم!
حسن لر،من اگه اون دنیا هم برم،باز هم از تو می کَنَم،خیالت راحت.
و در نهایت ناباوری همه ی ما،مجید رفت که رفت.آبجیم و آقا افضل خیلی این طرف اون طرف رفتند که مجید رو برگردونند.آخرش آقا افضل راضی شد که یه هفته مجید اونجا باشه.بالاخره جوون بود و غرور داشت.نمی خواست غرورش پیش دوستان و فرمانده هاش بشکنه.ضمنا می دونست برای دفاع از حرم حضرت زینب رفته،خوشحال هم بود. یه روز به من زنگ زد. صداش رو که شنیدم،انگار جون تازه ای گرفتم.
_سلام دایی.
برای اولین و آخرین مرتبه در عمرش،من رو دایی صدا زد.جواب سلامش را نداده،چهار پنج تا لیچار بارش کردم.
_دایی،چرا لیچار میگی؟حواست باشه،اینجا صدات جمع میشه ها!حالا از من گفتن بود.
_مرد حسابی بلند شدی رفتی!حالا بگو ببینم چی کار داری؟
_دایی،حواست به خونه ما باشه،من برنمی گردم.
_یعنی چی که نمی گردی؟
_همین که شنیدی. من دیگه برنمی گردم!مواظب مامان مریم و افضل بابایی باش.
و قطع کرد.این رو که گفت،توی دلم،نه زبونی،کلی لیچار نثارش کردم.تا چند روز زنگ میزد و ازش بی خبر نبودیم.تا این که زنگ زد به آبجیم و گفت:((من تا چند روز آینده نمی تونم زنگ بزنم،بلند نشید برید این گردان و اون گردان و آبرو ریزی کنید.))
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
💐#مجید_بربری
#قسمت_63
توی صفحات مجازی می چرخیدم که دیدم،عکس هم رزمش حسین امیدواری را زده اند و نوشته اند:پرواز پرستویی دیگر. حسین امیدواری در منطقه خان طومان،به شهدای مدافع حرم پیوست.
دلم عاشورا شد.می دونستم مجید هم با حسین امیدواری بوده.دستام یخ کرده بود و گوشی توی دستم می لرزید.پشتم لرزید.کاش می تونستم زمان رو نگه دارم.عباس فرامرزی،برادر شهید محسن فرامرزی زنگ زد.تا اسمشو روی صفحه گوشیم دیدم،دلم ریخت.دنیا دور سرم می چرخید.صدام می لرزید.
_الو سلام!عباس جون،خوبی داداش؟
_سلام،حسن آقا میخواستم ببینمت.
_چی شده؟
_پشت تلفن نمیتونم،باید ببینمت.
_مجید چیزیش شده؟
_گفتم که،تلفنی نمی تونم!
_مجید شهید شده؟
_نه!
_من میدونم شهید شده.😔
اونقدر گفتم و گفتم،تا این که فهمیدم شهید شده.گوشی از دستمافتاد،خشکم زد.دنیا دور سرم می چرخید.صورتش لحظه ای از جلوی چشمام کنار نمی رفت.چقدر دوست داشتم مجیدم رو بغل بگیرم.همون جا نشستم روی زمین،دو دستی زدم توی سرم.یعنی مجید رفت!یعنی همه چی تمام!
همه می دونستیم مجید شهید شده،الاّ آبجیم،مادر مجید.البته از حس مادریش،چیزهایی بو برده بود.آروم و قرار نداشت. مریمی که تا نیمه های شب،بیدار می موند و چشم براه مجید بود تا برگرده،حالا می دونست که اتفاقی برای پسرش افتاده،اما نمی خواست باور کنه.گنگ شده بودیم.هیچ کی چاره ای به فکرش نمی رسید.فقط تو سرو کله هم می زدیم،تا آبجی نفهمه.فکر فردا هم نبودیم که چه خواهد شد.تا ده روز آبجیم نمی دونست.بعد هم از طرف گردان امام علی،حاج جواد و چند نفر از دوستاش اومدند و خبر شهادت رو دادند.اما مجید هنوز برای من تمام نشده،مجید برای من زنده است.با ماشین می رفتم و مدارکم همراهم نبود.افسر توی اتوبان تابلوی ایست رو نشون داد و جلوم رو گرفت.کنار خیابان پارک کردم.همین که از ماشین پیاده شدم،عکس مجید رو روی شیشه دید.دقت کرد تا مطمئن بشه.پرسید؛
_این عکس شهید مدافع حرم مجید قربان خانی یه؟ دیشب مستندش رو نشان می داد.
گفتم بله.
_شما دیشب مستندش رو دیدی؟ مادر شهید از دایی ها و رفیق هاش میگفت .
_خواهر زاده مه
حسن آهی کشید ،بلند شد و به بهانه آب خوردن رفت توی آشپزخانه.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...