eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️«مـوعظه شـیــ🔥ــطان»❤️ ✨پس از آنکه حضرت نوح علیه السلام قوم گنه کار خود را نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد او آمد و گفت : تو بر گردن من حقی داری که می خواهم آن را ادا کنم!نوح گفت : چه حقی؟!خیلی بر من سخت و ناگوار است که من بر تو حقی داشته باشم! ▪️ابلیس گفت : همان که تو بر قومت نفرین کردی و همه آنها به هلاکت رسیدند و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم! بنابراین تا مدتی راحت هستم تا نسل دیگری بیاید! نوح فرمود : حالا می خواهی چه جبرانی کنی؟! ابلیس گفت : ✅در سه جا مراقب حيله من باش! ➊👈هنگامی که خشمگین شدی! ➋👈هنگامی که بین دو نفر قضاوت می کنی! ➌👈هنگامی که با زن نامحرم خلوت می کنی و هیچ کس نزد شما دو نفر نیست! در چنین مواقعی به یاد من باش که کار خود را خواهم کرد. 📚بحارالانوار ج۱۱ ص۳۱۸ 💢👉@abbass_kardani👈💢
🔸زندگینامه _علیه_السلام🔸 🔸قسمت اول معرفی 🔸 🔸نام مبارک حضرت آدم(ع) که نخستین پیامبر است، ۲۵ بار در قرآن آمده است 🔸امام صادق(ع) می فرماید: «دلیل نامیدن آدم(ع) به این اسم، بدان خاطر است که او از ادیم و پوسته و قشر زمین آفریده شده است.» 🔸و شیخ صدوق گوید: ادیم نام چهارمین لایه درونی زمین است که آدم (ع)از آن خلق شده است. خداوند، آدم(ع) را بدون پدر و مادر بیافرید تا دلیلی باشد بر قدرت الهی. 🔸وی نهصد و سی سال عمر کرد و سرانجام در پی تب طولانی که گرفت در روز جمعه یازدهم محرّم وفات یافت و در غاری میان کوه «ابوقبیس» دفن شده و صورت او به طرف «کعبه» قرار دارد.
🔸 🔸قسمت سوم🔸 🔸سجده کردن فرشتگان به آدم علیه السلام 🔸موضوع تکامل انسان، تا درجه ای رسید که فردی از آنان، به نام آدم(ع)، برگزیده خداوند قرار گرفت و به فرشتگان دستور رسید چنین سمبل خلقتی را مورد احترام فوق العاده ای قرار دهند؛ و برای او سجده کنند این حقیقت در پنج آیه مختلف مطرح شده 🔸همه فرشتگان بر آدم(ع) سجده کردند، مگر شیطان که از تکبّر، از سجده کردن سرباز زد. خداوند علّت را از او جویا شد. ابلیس برتری خود را بر آدم(ع) و اینکه وی از آتش و آدم(ع) از گل آفریده شده است، عنوان کرد. در این هنگام، خدای سبحان او را از بهشت راند و به دلیل تکبّرش، وی را پیوسته تا روز قیامت مورد لعنت خویش قرار داد 🔸شیطان از پروردگار خویش درخواست کرد تا روز قیامت او را زنده نگاه دارد. خدای متعال نیز بنا به حکمتی که اراده فرموده بود، به او پاسخ مثبت داد ولی خداوند او را نکوهش کرد و فرمود: سوگند می خورم که جهنّم را از تو و همه پیروانت از فرزندان آدم(ع) پر خواهم ساخت شیطان هم گفت من هم تا بتوانم بندگان تو را گمراه خواهم کرد....
🔸 🔸قسمت چهارم🔸درخت ممنوعه 🔸 🔸پس از برگزیدگی آدم(ع) و سجده فرشتگان بر او، به وی و زوجه اش از جانب خداوند دستور رسید که در بهشت مسکن گزینند ولی از یک درخت ممنوعه تناول نکنند و نزدیک آن نگردند 🔸ولی شیطان آنها را وسوسه کرد و گفت اگر از آن بخورید فرشته خواهید شد، و جاودانه در بهشت خواهید ماند و برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم. بالاخره آنها فریب خوردند و لباس ها از اندامشان فرو ریخت. خداوند آنها را سرزنش کرد و به آنها فرمود: آیا من شما را از آن درخت منع نکردم 🔸آدم و حوّا(ع) به سرعت به اشتباه خود پی بردند و توبه کردند و به گناه خود اقرار نمودند ولی خدا آنها را از بهشت به زمین تبعید کرد و آنان در سرزمین مکه فرود آمدند
🔸 🔸قسمت پنجم🔸 فرزندان آدم و حوا 🔸 🔸حضرت آدم و حوا، وقتی در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را به وجود آورده و در سراسر زمین منتشر کند. نام فرزندان آدم در قرآن نیامده و فقط در روایات ذکر شده است. امام سجاد (ع) فرموده اند: از حوا 20 پسر و 20 دختر متولد شد و در هر شكم یك پسر و یك دختر برایش تولد مى‏یافت، و اولین فرزند او «هابیل» همراه با یك دختر بنام «اقلیما» بود و در زایمان دوم: «قابیل» با دخترى بنام «لوزا» 🔸وقتی که فرزندان بزرگ شدند برای تامین مایحتاج زندگی، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد و هابیل به دامداری مشغول شد. زمانی که موقع ازدواج آن ها رسیدند به گفته بعضی از مورخین خداوند به آدم وحی کرد که قابیل با لیوذا، هم قلوی هابیل و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج کند. حضرت آدم فرمان را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی چون «اقلیما» زیباتر از «لیوذا» بود قابیل این دستور را قبول نکرد و به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخابی کرده ای؟» اما .......
🔸 🔸قسمت ششم🔸 فرزندان آدم و حوا 🔸حضرت آدم برای اینکه به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، قربانی هر یک از شما قبول شد، او به آنچه میل دارد سزاوارتر و راستگو تر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر این بود که صاعقه ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند.) 🔸فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود، برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه ای ناچیز برداشت. 🔸سپس هر دو بالای کوه رفتند و قربانی خود را بالای کوه قرار دادند. طولی نکشید صاعقه ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزاند، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد و مشخص شد که هابیل مطیع فرمان خداست. ولی قابیل باز هم از فرمان خدا سرپیچی کرد. تا این که...
🔸 🔸قسمت هفتم🔸 قتل هابیل 🔸 🔸حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانی اش از سوی دیگر، باعث شد تا قابیل، هابیل را تهدید به قتل کند. هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار بر حذر داشت. 🔸شیطان قابیل را برای کشتن هابیل وسوسه می کرد این وسوسه ادامه داشت تا اینکه در زمانی که حضرت آدم (ع) برای زیارت کعبه به مکه رفته بود، قابیل در غیاب پدر نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و کشمکش میان دو برادر شدت گرفت. 🔸قابیل نمی‌ دانست چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القا کرد: سرش را در میان دو سنگ بگذار و سپس با آن دو سنگ سرش را بشکن. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را به قتل رساند. 🔸قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی دانست جسد را چه کند و دلهره آمدن پدر راهم داشت تا این که...
🔸 🔸قسمت هشتم 🔸 ناراحتی شدید پدر🔸 🔸وقتی حضرت ادم فهمید که هابیل نیست از قابیل پرسید فرزندم کجاست؟ قابیل گفت: «من چه می‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی که سراغش را از من می‌گیری؟!» آدم (علیه‌السّلام) که از فراق‌ هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابان‌ها نهاد تا او را پیدا کند. هم‌چنان سرگردان می‌گشت اما چیزی نیافت. 🔸از آن پس آدم از فراق نوردیده و بهترین پسرش، شب و روز، گریه می‌کرد و این حالت تا چهل شبانه‌روز ادامه یافت که ناگهان قتل‌گاه‌ هابیل را پیدا کرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد و ناگهان ندایی خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتی.... 🔸حضرت آدم بسیار غمگین به نظر می‌رسید، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از‌ اندوه جانکاه نجات دهد.خداوند مهربان ناگهان به آدم (علیه‌السّلام) وحی کرد که..... اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت اول زندگینامه حضرت علیه السلام 🔸همه ماجرا از یک خواب آغاز شد . آری یک رویای الهام آمیز در میان دوازده پسری که خداوند به یعقوب عطا کرده یوسف از همه کوچکتر ، از همه زیباتر ، از همه فرزانه تر و از همه شایسته تر بود 🔸بامدادان ، یوسف با چهره گشاده و لبخند زنان نزد پدر آمد و گفت : پدر جان ، خواب خوبی دیدم . میخواهم آنرا برایت بگویم تا تو نیز مانند من خوشحال شوی . 🔸یعقوب پرسید : چه خوابی دیدی ؟ گفت : در خواب دیدم یازده ستاره همراه با ماه و خورشید بر من سجده می کردند . 🔸پدر که دارای مقام نبوت بود سپس تعبیر خواب او را سربسته برایش بیان کرد و گفت: این خواب نشان می دهد که خداوند تو را بر می گزیند و مقامی عالی و ارجمند ب تو می بخشد و امتیازات مادی و معنوی بتو ارزانی میدارد. علم و فهم و تفسیر رؤیا ب تو می اموزد 🔸یعقوب از لابلای آن رؤیا ، پیامبری فرزندش یوسف ، سلطنت و فرمانروائی او و همچنین سروری و سیادت او بر خاندان یعقوب را پیش بینی کرد . چیزی که ب هیچ وجه برای برادران یوسف خوش آیند نبود ..... اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت دوم زندگینامه حضرت علیه السلام 🔸در یکی از جلسات خانوادگی ، که برادران از هر دری سخن میگفتند ، موضوع محبوبیت یوسف و برادرش بنیامین نزد یعقوب بمیان آمد . 🔸یکی از آنها گفت : اشتباه بزرگی دامن گیر پدر ما شده . او برادر کوچک و نوجوان ما را بر ما مقدم میدارد ، در حالیکه ما جوانانی برازنده ، توانا و پرقدرت هستیم . 🔸یکی گفت ما باید به زندگی یوسف خاتمه دهیم یکی از برادران که عاقلانه تر فکر میکرد و احتمالا قلبی مهربانتر داشت گفت : 🔸یوسف را نکشید ، زیرا قتل نفس ، آنهم قتل برادر ، که هیچ گناهی جز محبوبیت نزد پدر ندارد ، کاری زشت و غیر قابل قبول است . حالا که شما تصمیم گرفته اید بلائی برسر یوسف بیاورید ، من پیشنهاد میکنم : 🔸یوسف را در چاهی که در مسیر کاروانها است بیاندازید تا کاروانیان او را با خود ببرند و دیگر نام و نشانی از او باقی نماند . با این تدبیر شما بدون خونریزی و جنایت به هدف خود دست خواهی یافت اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃زندگینامه حضرت یوسف علیه السلام 🔸قسمت سوم 🔸یعقوب در مقابل اصرار فرزندان ، چاره ای جز تسلیم ندید و با پیشنهادشان موافقت کرد . روز بعد برادران برای یک سفر تفریحی یک روزه آماده شدند و یوسف را نیز از پدر گرفتند و به راه افتادند . 🔸 پدر پیر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و درباره یوسف سفارشها نمود . در آنجا برای آخرین بار یوسفش را بوسید و در حالیکه قطرات اشک ازدیدگانش فرو میریخت ، از آنها جدا شد 🔸وقتی از پدر دور شدند بی مهریها توسط برادران یوسف آغاز شد و عقده های چندین و چند ساله مجال بروز یافت . او را بر زمین افکندند . آزارش کردند . به هر کدام پناه می برد ، جز شکنجه و خشونت چیزی دریافت نمیکرد . 🔸اشکها ، ناله ها و استمدادهای یوسف بی نتیجه بود و برادرانش او را تا سرحد مرگ کتک زدند تا این که... اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸زندگینامه حضرت علیه السلام 🔸قسمت چهارم 🔸تا این که تصمیم گرفتند او را به قتل نرسانند و او را کنار چاه آبی که کاروانیان از آن آب بر میداشتند بردند و طنابی به کمر او بستند و به اعماق چاه فرستادند 🔸هنوز یوسف به انتهای چاه نریسده بود ، برادران تصمیم گرفتند پیراهن او را بعنوان سند با خود نزد پدر ببرند تا سخن آنان را باور کند 🔸دگر باره او را بالا کشیدند و پیراهنش را از تنش در آوردند . آنچه التماس کرد که مرا برهنه نکنید ، اعتنا نکردند و با خشونت ، پیراهن را از او گرفتند و دگر باره او را در چاه سرازیر کردند 🔸در کنار آب چاه ، سکوئی بود . یوسف روی آن سکو نشست و برادران نیز پس از اجراء نقشه خود از چاه دور شدند 🔸یوسف تنها ماند ، تاریکی و محیط وحشت آور چاه برای آن نوجوان نازپرورده غم انگیز و ناراحت کننده بود ولی ناگهان یک الهام غیبی ، قلب او را روشن و آرام کرد... اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸زندگینامه حضرت علیه السلام 🔸قسمت ششم 🔸کاروانیان مقدم او را گرامی داشتند و از دیدار او بسی خوشحال شدند برادران که از دور ، همه چیز را زیر نظر داشتند ، خود را به آنجا رساندند و گفتند : این نوجوان برده فراری ما است که ما در جستجوی او بوده ایم . 🔸در همان حال آهسته به گوش یوسف خواندند که اگر خود را معرفی کند و لب به تکذیب سخن آنان بگشاید کشته خواهد شد . 🔸کاروانیان که مهر یوسف در دلشان افتاده بود ، ببرادران گفتند : این غلام را به ما بفروشید . برادران موافقت کردند و او را به قیمتی بسیار ارزان به یکی از متقاضیان فروختند . 🔸کاروان بسوی مصر رهسپار شد و برادران با خیال آسوده بسوی خانه بازگشتند . آنها دیگر از جانب یوسف نگرانی نداشتند و تنها فکری که آنانرا تحت فشار قرار می داد ملاقات پدر و پاسخگوئی او بود . 🔸باید طوری صحنه سازی کنند که پدر ، دروغشان را راست پندارد و سخنشان را بپذیرد . بنابراین پیراهن یوسف را با کشتن حیوانی ، خون آلود ساختند و باقیمانده روز را در صحرا ماندند که شب فرا رسد اللهمَّ عجل لولیک الفرج
خدا به موسی گفت: قحطی خواهد آمد!...به قومت بگو آماده شوند. موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد...🌿🌼 مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند!... من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟!...🌿🌼 به همدیگه رحم کنیم تاخدا هم، بهمون رحم کنه🌿🌼 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
👈 زائر امام حسین علیه السلام 🌴احمد پسر داود می گوید: همسایه ای داشتم، به نام علی پسر محمد، نقل کرد: ماهی یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام می رفتم، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم. یک بار پای پیاده به راه افتادم، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم. 🌴در عالم رؤیا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود: ای علی! چرا در حق من جفا کردی؟ در صورتی که تو به من مهربان بودی؟ عرض کردم: سرورم! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس می کنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمده ام چند روز در راه بودم و با سختی بسیار به زیارتت مشرف شدم، دوست دارم روایتی را که نقل کرده اند از خود شما بشنوم. 🌴حضرت فرمود: بگو کدام است؟ عرض کردم: روایت کرده اند؛ که فرموده اید: هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟ 🌴امام علیه السلام فرمود: بلی من گفته ام. (افزون بر این) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بیرون می آورم. 📚 بحار ج 46، ص 68 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
✍️سلیمان نبی (ع) در راه مور ضعیفی دید که دانۀ خود به زور می‌کشید. مور را در دست گرفت و به خانۀ خود آورد. صندوقی چوبی داشت که وسط آن را تراشید و مور را در آن خانه داد. به مور گفت: می‌خواهم یک‌سال میهمان من باشی و رنج کار و بار نبری، در یک‌سال چند حبه گندم تو را کفایت می‌کند؟ مور گفت: چهار حبه گندم با قدری آب، برای رفع گرسنگی یک‌سال من کافی است. حضرت سلیمان (ع) شش حبه گندم گذاشت و اتمام حجت کرد که یک‌سال بعد به دیدارش خواهد آمد و او را آزاد خواهد کرد. مور پذیرفت و سلیمان (ع) درب صندوق را بست. 🌍یک‌سال بعد سلیمان (ع) آمد و دید که مور از شش حبه گندم، سه حبۀ آن را خورده و سه حبۀ دیگر باقی مانده است. بر سر مور دادی کشید و گفت: ای مور! تو چه اندازه طمعِ دنیا داری که نخوردی؟ چرا دروغ گفتی که چهار حبه کفایتت می‌کند، ولی سه حبه خوردی؟ مور گفت: من دروغ نگفتم، من هر سال چهار حبه گندم می‌خورم، امسال هر چقدر خواستم در خوردنِ گندم راحت باشم، ترسیدم و با خود گفتم، ای مور! سلیمان خدا نیست که روزیِ تو را فراموش نکند، انسان است و ممکن است یادش برود و به جای یک‌سال بعد از دو سال درب زندانِ تو را باز کند تا رها شوی. او خدا نیست که همیشه زنده باشد، ممکن است بمیرد و تو هم با مرگ او از گرسنگی بمیری. ✨📖✨ قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ ۚ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا (100 - اسراء) ⚡️بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید. در آن صورت، (بخاطر تنگ‌نظرى) امساک مى‌کردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما شود، و انسان تنگ‌نظر است. 💢ای سلیمان‌! حال فهمیدم که خدا اگر روزیِ مخلوق را به دست مخلوق بسپارد، تا چه اندازه فکر و خیال و درد و غصه دارد و حتی از ترسش نمی‌تواند دست به غذا ببرد.