4.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت اول زندگینامه حضرت #یوسف علیه السلام
🔸همه ماجرا از یک خواب آغاز شد . آری یک رویای الهام آمیز در میان دوازده پسری که خداوند به یعقوب عطا کرده یوسف از همه کوچکتر ، از همه زیباتر ، از همه فرزانه تر و از همه شایسته تر بود
🔸بامدادان ، یوسف با چهره گشاده و لبخند زنان نزد پدر آمد و گفت : پدر جان ، خواب خوبی دیدم . میخواهم آنرا برایت بگویم تا تو نیز مانند من خوشحال شوی .
🔸یعقوب پرسید : چه خوابی دیدی ؟
گفت : در خواب دیدم یازده ستاره همراه با ماه و خورشید بر من سجده می کردند .
🔸پدر که دارای مقام نبوت بود سپس تعبیر خواب او را سربسته برایش بیان کرد و گفت: این خواب نشان می دهد که خداوند تو را بر می گزیند و مقامی عالی و ارجمند ب تو می بخشد و امتیازات مادی و معنوی بتو ارزانی میدارد. علم و فهم و تفسیر رؤیا ب تو می اموزد
🔸یعقوب از لابلای آن رؤیا ، پیامبری فرزندش یوسف ، سلطنت و فرمانروائی او و همچنین سروری و سیادت او بر خاندان یعقوب را پیش بینی کرد . چیزی که ب هیچ وجه برای برادران یوسف خوش آیند نبود .....
#احسن_القصص
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
4.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت دوم زندگینامه حضرت #یوسف علیه السلام
🔸در یکی از جلسات خانوادگی ، که برادران از هر دری سخن میگفتند ، موضوع محبوبیت یوسف و برادرش بنیامین نزد یعقوب بمیان آمد .
🔸یکی از آنها گفت : اشتباه بزرگی دامن گیر پدر ما شده . او برادر کوچک و نوجوان ما را بر ما مقدم میدارد ، در حالیکه ما جوانانی برازنده ، توانا و پرقدرت هستیم .
🔸یکی گفت ما باید به زندگی یوسف خاتمه دهیم یکی از برادران که عاقلانه تر فکر میکرد و احتمالا قلبی مهربانتر داشت گفت :
🔸یوسف را نکشید ، زیرا قتل نفس ، آنهم قتل برادر ، که هیچ گناهی جز محبوبیت نزد پدر ندارد ، کاری زشت و غیر قابل قبول است . حالا که شما تصمیم گرفته اید بلائی برسر یوسف بیاورید ، من پیشنهاد میکنم :
🔸یوسف را در چاهی که در مسیر کاروانها است بیاندازید تا کاروانیان او را با خود ببرند و دیگر نام و نشانی از او باقی نماند . با این تدبیر شما بدون خونریزی و جنایت به هدف خود دست خواهی یافت
#احسن_القصص
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
16.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸زندگینامه حضرت #یوسف علیه السلام
🔸قسمت چهارم
🔸تا این که تصمیم گرفتند او را به قتل نرسانند و او را کنار چاه آبی که کاروانیان از آن آب بر میداشتند بردند و طنابی به کمر او بستند و به اعماق چاه فرستادند
🔸هنوز یوسف به انتهای چاه نریسده بود ، برادران تصمیم گرفتند پیراهن او را بعنوان سند با خود نزد پدر ببرند تا سخن آنان را باور کند
🔸دگر باره او را بالا کشیدند و پیراهنش را از تنش در آوردند . آنچه التماس کرد که مرا برهنه نکنید ، اعتنا نکردند و با خشونت ، پیراهن را از او گرفتند و دگر باره او را در چاه سرازیر کردند
🔸در کنار آب چاه ، سکوئی بود . یوسف روی آن سکو نشست و برادران نیز پس از اجراء نقشه خود از چاه دور شدند
🔸یوسف تنها ماند ، تاریکی و محیط وحشت آور چاه برای آن نوجوان نازپرورده غم انگیز و ناراحت کننده بود ولی ناگهان یک الهام غیبی ، قلب او را روشن و آرام کرد...
#احسن_القصص
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸زندگینامه حضرت #یوسف علیه السلام
🔸قسمت ششم
🔸کاروانیان مقدم او را گرامی داشتند و از دیدار او بسی خوشحال شدند برادران که از دور ، همه چیز را زیر نظر داشتند ، خود را به آنجا رساندند و گفتند : این نوجوان برده فراری ما است که ما در جستجوی او بوده ایم .
🔸در همان حال آهسته به گوش یوسف خواندند که اگر خود را معرفی کند و لب به تکذیب سخن آنان بگشاید کشته خواهد شد .
🔸کاروانیان که مهر یوسف در دلشان افتاده بود ، ببرادران گفتند : این غلام را به ما بفروشید . برادران موافقت کردند و او را به قیمتی بسیار ارزان به یکی از متقاضیان فروختند .
🔸کاروان بسوی مصر رهسپار شد و برادران با خیال آسوده بسوی خانه بازگشتند . آنها دیگر از جانب یوسف نگرانی نداشتند و تنها فکری که آنانرا تحت فشار قرار می داد ملاقات پدر و پاسخگوئی او بود .
🔸باید طوری صحنه سازی کنند که پدر ، دروغشان را راست پندارد و سخنشان را بپذیرد . بنابراین پیراهن یوسف را با کشتن حیوانی ، خون آلود ساختند و باقیمانده روز را در صحرا ماندند که شب فرا رسد
#احسن_القصص
اللهمَّ عجل لولیک الفرج