#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_دوازدهم
از آن گذشته در روزهای جنگ در بینابین سال های 64 و 65 که جنگ رنگ فرسایش و کهنگی به خود گرفته و حتی کسانی که در روزهای آغازین جنگ تقریبا مطمئن بودند پیروزی با ماست و به زودی دشمن بعثی را از پا در میآوریم حالا کم کم باور کرده بودند یک #تنه و
بی سلاح جلوی نیمی از دنیای قدر قدرت وحشی ایستادن سخت است.
جوانها یکی پس از دیگری به قربانگاه می رفتند و به نظر میرسید هیچ وقت این سیاه روزی به پایان نخواهد رسید و حالا دیگربچه دار شدن رنگ مدت به خود گرفته بود و باید زنان علاوه بر آماده سازی وسایل برای رزمندهها و دادن روحیه به مردانشان جمعیت #اسلام را هم زیاد کنند!
از این رو بود که بعدها وقتی در درس تنظیم خانواده در دانشگاه خواندم که نرخ رشد جمعیت ایران در سال 65
دو و نیم برابر بیشتر از همه دنیا بود تعجب نکردم...
روزهای جنگ به سختی میگذشت.
حالا دیگر صدای پی در پی بمباران و هر لحظه سقوط و پیروزی به امری عادی بدل شده بود.
تحریم حتی راه ورود اسباب بازی را به کشور بسته بود #عباس و #الیاس که بیشتر وقتشان را در کوچه سپری
می کردند هر روز با کشف تازه ای از ساخت یک #تفنگ اسباب بازی و هواپیمای #کاغذی به نزد مادر میآمدند .
گاهی اما پا را از حد فراتر میگذاشتند ظهرها که همه در گرما و شرجی #اهواز خسته از کار روزانه به خواب می رفتند منافذ و آبریزگاههای حیاط کوچک خانه را میبستند و آب را در آن رها میکردند.
وقتی معصومه به دنبال آنها میگشت، میدید حیاط به حوضچه ای لبالب از آب مبدل شده بود.
معصومه فریاد میزد:
"وای الیاس اگر دایه بیدار شود تکه بزرگتان گوشتان خواهد بود"
اما بعد تسلیم چهره ی شاد و ظاهر
خنده دار آن وروجک ها با تن برهنه
می شد و در سکوت و خنده پنهانی به تماشای شیطنت و صدای #شالاپ #شالاپ آب مینشست تا شاید کار این دوتا شیطان تمام شود و آفتاب گرم خوزستان با نزدیک شدن به ساعت بیدار شدن مادر بتواند این دو رو از بازی جدا کند....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
💞🌸 #مروری_بر_زندگینامه 🌸💞
#شهادت
🍃💐در تیرماه سال65 در عملیات کربلای 1 فرماندهی #گردان_تخریب را به عهده گرفت
و در شورای فرماندهی لشکر 25 کربلا عضویت داشت
🍃💐 در سال 66 در عملیات #والفجر 10 در #حلبچه شیمیایی شد.
سپس در آخرین عملیات تهاجمی ایران به نام #بیت_المقدس 7 در #شلمچه ، بیست و چهار ساعت قبل از پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل توسط جمهوری اسلامی شرکت کرد.
🍃💐کمیل در 28 خرداد 67 به هنگام نصب پل ارتباطی بر اثر #اصابت_ترکش از ناحیه #کمر_قطع_نخاع شد و به دنبال آن با اصابت ترکـش به قسمتی از #قلب به شدت مجـروح گـردید، بلافاصله در بیمارستانی در اهواز بستری شد.
🍃💐 پس از مدتی از #اهواز به بیمارستانی در شیراز انتقال یافت. پس از آن هم به بیمارستان بوعلی #ساری منقل شد.
🍃💐اما سـرانجام کمیل ایمانی در تاریخ 19 تیر67 بر اثـر #شدت_جراحات به درجـه شـهادت رسید .
🍃💐او در طول مدت حضور در جبهه بیش از 6 بار مـجروح شد.
پیکر او در گلزار شـهـدای عبدالحسن زیـرآب سوادکوه به خاک سپرده شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📡 #فوري
🚀 حمله موشكي #سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی به مقر سركردگان تروريستهاي حادثه تروریستی #اهواز در شرق #فرات
📡 طبق آمار اولیه، شمار زیادی از تروریست های تکفیری به هلاكت رسيدن
@abbass_kardani✅
#شهادتــــــ
همین است دیگر
به ناگه پنجره ای باز میشود
به سمتِ #بهشتــــ🌸🍃 ...
#مهم_تویی که چقدر
از دلبستگی هایِ💞 این طرفِ پنجره
دل کنــده ای💕 ...
📸شهيد مدافع حرم
#فرشاد_حسونی_زاده
#اهواز
#هادی_کجباف
#حمید_مختاربند
#شوشتر
#داوود_نریمیسا
#اهواز
#عارف_کائید_خورده
#دزفول
#عباس_کردانی
مادر #شهید_جاسم_حمید از شهدای مدافع حرم #اهواز دعوت حق را لبیک گفتند و به فرزند شهیدش پیوستند.
این مادر شهید که از بهمن ماه سال 1396
داغ فرزند شهیدش را دیده بود
بیش از این فراق، را تاب نیاورد
و همزمان با بیست و یکم ماه مبارک رمضان
سالروز شهادت حضرت امام علی(ع) رخت از جهان فرو بست.
🌷
#شهیدجاسم_حمید از همرزمان و رفقای #شهیدجوادمحمدی اهل درچه اصفهان بود
که برای بازگشت پیکر مطهر شهید محمدی
گوسفندی را نذر کردند و بعد از اینکه پیکرمطهرشهید جوادمحمدی بعداز 25روز بازگشت
نذر خود را ادا کردند...
با فاتحه ای، روح این مادر شهیدپرور را شاد کنیم
🇮🇷
عـاشقانرا سر شوریده بهپیكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
تـن بـی سر عجبـی نیست رود گـر در خاک
سـر سربـاز ره عشـق بـه پیکـر عجب است
📸شهید مدافع حرم
#عباس_کردانی
#اهواز
♦️ #شوخی های مدافعان
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_دوازدهم
از آن گذشته در روزهای جنگ در بینابین سال های 64 و 65 که جنگ رنگ فرسایش و کهنگی به خود گرفته و حتی کسانی که در روزهای آغازین جنگ تقریبا مطمئن بودند پیروزی با ماست و به زودی دشمن بعثی را از پا در میآوریم حالا کم کم باور کرده بودند یک #تنه و
بی سلاح جلوی نیمی از دنیای قدر قدرت وحشی ایستادن سخت است.
جوانها یکی پس از دیگری به قربانگاه می رفتند و به نظر میرسید هیچ وقت این سیاه روزی به پایان نخواهد رسید و حالا دیگربچه دار شدن رنگ مدت به خود گرفته بود و باید زنان علاوه بر آماده سازی وسایل برای رزمندهها و دادن روحیه به مردانشان جمعیت #اسلام را هم زیاد کنند!
از این رو بود که بعدها وقتی در درس تنظیم خانواده در دانشگاه خواندم که نرخ رشد جمعیت ایران در سال 65
دو و نیم برابر بیشتر از همه دنیا بود تعجب نکردم...
روزهای جنگ به سختی میگذشت.
حالا دیگر صدای پی در پی بمباران و هر لحظه سقوط و پیروزی به امری عادی بدل شده بود.
تحریم حتی راه ورود اسباب بازی را به کشور بسته بود #عباس و #الیاس که بیشتر وقتشان را در کوچه سپری
می کردند هر روز با کشف تازه ای از ساخت یک #تفنگ اسباب بازی و هواپیمای #کاغذی به نزد مادر میآمدند .
گاهی اما پا را از حد فراتر میگذاشتند ظهرها که همه در گرما و شرجی #اهواز خسته از کار روزانه به خواب می رفتند منافذ و آبریزگاههای حیاط کوچک خانه را میبستند و آب را در آن رها میکردند.
وقتی معصومه به دنبال آنها میگشت، میدید حیاط به حوضچه ای لبالب از آب مبدل شده بود.
معصومه فریاد میزد:
"وای الیاس اگر دایه بیدار شود تکه بزرگتان گوشتان خواهد بود"
اما بعد تسلیم چهره ی شاد و ظاهر
خنده دار آن وروجک ها با تن برهنه
می شد و در سکوت و خنده پنهانی به تماشای شیطنت و صدای #شالاپ #شالاپ آب مینشست تا شاید کار این دوتا شیطان تمام شود و آفتاب گرم خوزستان با نزدیک شدن به ساعت بیدار شدن مادر بتواند این دو رو از بازی جدا کند....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_دوازدهم
از آن گذشته در روزهای جنگ در بینابین سال های 64 و 65 که جنگ رنگ فرسایش و کهنگی به خود گرفته و حتی کسانی که در روزهای آغازین جنگ تقریبا مطمئن بودند پیروزی با ماست و به زودی دشمن بعثی را از پا در میآوریم حالا کم کم باور کرده بودند یک #تنه و
بی سلاح جلوی نیمی از دنیای قدر قدرت وحشی ایستادن سخت است.
جوانها یکی پس از دیگری به قربانگاه می رفتند و به نظر میرسید هیچ وقت این سیاه روزی به پایان نخواهد رسید و حالا دیگربچه دار شدن رنگ مدت به خود گرفته بود و باید زنان علاوه بر آماده سازی وسایل برای رزمندهها و دادن روحیه به مردانشان جمعیت #اسلام را هم زیاد کنند!
از این رو بود که بعدها وقتی در درس تنظیم خانواده در دانشگاه خواندم که نرخ رشد جمعیت ایران در سال 65
دو و نیم برابر بیشتر از همه دنیا بود تعجب نکردم...
روزهای جنگ به سختی میگذشت.
حالا دیگر صدای پی در پی بمباران و هر لحظه سقوط و پیروزی به امری عادی بدل شده بود.
تحریم حتی راه ورود اسباب بازی را به کشور بسته بود #عباس و #الیاس که بیشتر وقتشان را در کوچه سپری
می کردند هر روز با کشف تازه ای از ساخت یک #تفنگ اسباب بازی و هواپیمای #کاغذی به نزد مادر میآمدند .
گاهی اما پا را از حد فراتر میگذاشتند ظهرها که همه در گرما و شرجی #اهواز خسته از کار روزانه به خواب می رفتند منافذ و آبریزگاههای حیاط کوچک خانه را میبستند و آب را در آن رها میکردند.
وقتی معصومه به دنبال آنها میگشت، میدید حیاط به حوضچه ای لبالب از آب مبدل شده بود.
معصومه فریاد میزد:
"وای الیاس اگر دایه بیدار شود تکه بزرگتان گوشتان خواهد بود"
اما بعد تسلیم چهره ی شاد و ظاهر
خنده دار آن وروجک ها با تن برهنه
می شد و در سکوت و خنده پنهانی به تماشای شیطنت و صدای #شالاپ #شالاپ آب مینشست تا شاید کار این دوتا شیطان تمام شود و آفتاب گرم خوزستان با نزدیک شدن به ساعت بیدار شدن مادر بتواند این دو رو از بازی جدا کند....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
#سالگرد_شهادت
🔰عملیات به اوج رسیده بود بچه ها پیشروی خوبی داشتند؛ بعد از چند ساعت درگیری احساس کردیم دشمن از همه طرف ما را در تیررس دارد! سردرگم شدیم، از همه جا تیر میآمد سمت ما!
یک مرتبه خبر رسید ارتش سوریه از محور خود عقب نشینی کرده و ما که نوک پیکان حمله بودیم و از سمت راست با کمک( بچه های فاطمیون) و از چپ( ارتش سوریه) حمایت میشدیم حالا باید از چپ هم با دشمن درگیر شویم! همه معادلاتمان بهم ریخت! از سوی دیگر دشمن نیروهای پشتیبانی اش را به منطقه رسانده بود. آتش دشمن چندین برابر شد.
میان آن همه از خود گذشتگی و رشادت بچه ها، دو نفر بیشتر از بقیه به چشمم آمدند! اول شهید شیخ #مصطفی_خلیلی بود که وقتی تیرهایش تمام شد گفت محسن تیر داری؟ وقتی هم داشت تیرها را داخل خشاب جا میزد گفت نمیدانم چرا امروز آنقدر خوشحالم و با بچه ها شوخی میکنم! و دوم #شهید_محمود_مراداسکندری بود که داخل آن آتش سنگین تروریستها خمپاره ۶۰ چریکی را علم کرد و با گذاشتن هر خمپاره داخل قبضه با صدای بلند میگفت یا علي بن ابی طالب،یا فاطمه الزهرا، یا حسین شهید . . .
ناگهان یک انفجار مهیب باعث شد که چند ثانیه همه جا را تار ببینم و گوش هایم فقط سوت بکشند و بعد از نیم ساعت که مرا به عقب رساندند، خبر شهادت هر دو آنها را شنیدم . .
📸شهید مدافع حرم
#محمود_مراداسکندری
#اهواز
🗓 شهادت ۱۲ بهمن ۹۴
📿شادی روحشان #صلوات
💞🌸 #مروری_بر_زندگینامه 🌸💞
🍃🌹کمیل در مهر سال 62 در #کامیاران بر اثر #اصابت_تیر به پایش مجروح شد و در آذر سال62 به عضویت رسمی #سپاه در آمد و در مراسمی به اتفاق سی نفر از رزمندگان عضو لشکر 25 کربلا از دست محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه لباس سپاهی را دریافت وبه تن کرد.
🍃🌹از همان زمان به عنوان مربی و #مسئول_واحد_تخریب در گردان تخریب لشکر 25 کربلا مشغول به کار شد.
🍃🌹 در سال 63 برای گذراندن دوره آموزشی تخصصی فرماندهی در سپاه یکم ثارالله روانه تهران شد.
🍃🌹بعداز گذران دوره آموزشی با مدرک فوق دیپلم نظامی در سمت #جانشین_فرمانده_گردان تخریب در #عملیات_بدر حضور یافت.
🍃🌹 در بهمن 65 به همراه همسر و فرزندش عازم #اهواز شد و پس از اسکان خانواده اش در خانه های سازمانی به مناطق عملیاتی رفت و در عملیات کربلای 6 شرکت کرد.
🍃🌹کمیل در 7 اسفند 66 در منطقه #مریوان وصیت نامه ای نوشت ودر آن دیدگاهها و نظرات خود را به روشنی برروی کاغذ آورد.
🍃🌹کمیل فرمانده گردان بود و برادرش یارعلی در گردان تحت فرماندهی او به عنوان رزمنده حضور داشت امّا هیچ #فرقی بین برادرش و دیگر رزمندگان قایل نبود.
🍃🌹 #تواضع و #فروتنی او در کنار #شجاعت و #دلیری در هنگامه نبرد مثال زدنی بود.
در عرصه های خطر #پیشقدم می شد و حاضر بود خودش را در معرض خطر قرار دهد اما به رزمندگان دیگر آسیبی نرسد.
#شهید_کمیل_ایمانی
@abbass_kardani🌹
#سالگرد_شهادت
🔰 #شهيد_حججی ۱۸ مرداد به شهادت رسيد، #سجاد فردايش يعني ۱۹ مرداد در همان عمليات به درجه شهادت نائل آمد.
آن روز من به #مشهد پرواز داشتم. بعد از نماز صبح دراز كشيده بودم كه يك لحظه سجاد را در عالم رؤيا ديدم. در خواب به خانه برگشته بود. گفتم چطور به اين زودي برگشتي؟ گفت ديگر كاري براي انجام نداشتيم و برگشتيم.
👈خلاصه به مشهد رفتم و تازه به فرودگاه مشهد رسيده بودم كه از شماره ناشناسي گوشيام زنگ خورد. فكر نميكردم قرار است خبر شهادت سجاد را بشنوم ولي فرد تماسگيرنده به من تسليت گفت و خبر شهادتش را داد.
📸شهید مدافع حرم
#سجاد_باوی
#اهواز
#ویژگی_های_اخلاقی شهید مدافع حرم #سجاد_باوی از #اهواز
💢سجاد از اول در بحث انقلاب خيلي صادق بود و علاقه زيادي به #اهل_بيت علیهم السلام داشت و در اين مورد مطالعات فراواني هم داشت.
خيلي دلرحم بود و هميشه دوست داشت به هر نحوي شده به فقرا كمك كند. هميشه لبخند به چهره داشت و هركس او را ميديد فكر ميكرد سجاد خودش اصلاً مشكلي ندارد و هميشه مشكلات ديگران را بر كار خودش ترجيح ميداد. ديگر اينكه روحيه ايثارگري خوب و عجيبي داشت كه او را به سعادت شهادت رساند.
#سالگرد_شهادت
شَڪ ندارَم
نِگاه بِه چهرِههایِشٰانْ
عِبـادَتْ استْ
عِبـادَتِی اَز جَنسِ
مَقبـوُل بِه دَرگاه اِلٰهی
ڪاشْ شفـاعَتِی
شاٰمِلِ حٰالِمـانْ شَوَد . . .
📸شهید مدافع حرم
#سجاد_باوی
#اهواز
🗓شهادت ۱۹ مرداد ۹۶
📿شادی روحشان #صلوات
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_دوازدهم
از آن گذشته در روزهای جنگ در بینابین سال های 64 و 65 که جنگ رنگ فرسایش و کهنگی به خود گرفته و حتی کسانی که در روزهای آغازین جنگ تقریبا مطمئن بودند پیروزی با ماست و به زودی دشمن بعثی را از پا در میآوریم حالا کم کم باور کرده بودند یک #تنه و
بی سلاح جلوی نیمی از دنیای قدر قدرت وحشی ایستادن سخت است.
جوانها یکی پس از دیگری به قربانگاه می رفتند و به نظر میرسید هیچ وقت این سیاه روزی به پایان نخواهد رسید و حالا دیگربچه دار شدن رنگ مدت به خود گرفته بود و باید زنان علاوه بر آماده سازی وسایل برای رزمندهها و دادن روحیه به مردانشان جمعیت #اسلام را هم زیاد کنند!
از این رو بود که بعدها وقتی در درس تنظیم خانواده در دانشگاه خواندم که نرخ رشد جمعیت ایران در سال 65
دو و نیم برابر بیشتر از همه دنیا بود تعجب نکردم...
روزهای جنگ به سختی میگذشت.
حالا دیگر صدای پی در پی بمباران و هر لحظه سقوط و پیروزی به امری عادی بدل شده بود.
تحریم حتی راه ورود اسباب بازی را به کشور بسته بود #عباس و #الیاس که بیشتر وقتشان را در کوچه سپری
می کردند هر روز با کشف تازه ای از ساخت یک #تفنگ اسباب بازی و هواپیمای #کاغذی به نزد مادر میآمدند .
گاهی اما پا را از حد فراتر میگذاشتند ظهرها که همه در گرما و شرجی #اهواز خسته از کار روزانه به خواب می رفتند منافذ و آبریزگاههای حیاط کوچک خانه را میبستند و آب را در آن رها میکردند.
وقتی معصومه به دنبال آنها میگشت، میدید حیاط به حوضچه ای لبالب از آب مبدل شده بود.
معصومه فریاد میزد:
"وای الیاس اگر دایه بیدار شود تکه بزرگتان گوشتان خواهد بود"
اما بعد تسلیم چهره ی شاد و ظاهر
خنده دار آن وروجک ها با تن برهنه
می شد و در سکوت و خنده پنهانی به تماشای شیطنت و صدای #شالاپ #شالاپ آب مینشست تا شاید کار این دوتا شیطان تمام شود و آفتاب گرم خوزستان با نزدیک شدن به ساعت بیدار شدن مادر بتواند این دو رو از بازی جدا کند....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani