#گوشه_ای_ازخصوصیات_سیدمصطفی
🍃🌹در #خاطرات شهید اززبان مادرشهیدآمده است:
🍃🌹با من از شهادت حرف نمیزد.
میدانست ناراحت میشوم.
🍃🌹 اگر #عشق و #ارادهاش قوی نبود، بعد از شهادت #پسرداییاش، بار اولی که برمیگشت، دیگر به سوریه نمیرفت؛ اما خودش میخواست برود.
خودش میخواست وارد رزم شود. خودش آرزوی #شهادت داشت و بالاخره به آرزویش رسید.
🍃🌹خیلی #قانع بود. کم لباس میخرید.
با اینکه میگفتم برو لباس نو بخر، خودش دوست نداشت. پول دستش بود؛ ولی ولخرجی نمیکرد.
با همان لباسهای #کهنهای هم که میپوشید، چهرهاش #جذاب و #زیبا بود. گاهی میشد یک لباس را چند سال به تن میکرد.
🍃🌹بچۀ آرام و ساکتی بود. اهل دعوا و شرارت نبود.
خودش به فکر درس و تحصیل بود و هیچوقت برای شیطنت او در مدرسه مرا نخواستند. اصلاً یادم نمیآید که برای خواندن #نماز_صبح، او را صدا زده باشم.
خودش بیدار میشد و نمازش را میخواند. خودش وظیفه شرعیاش را میدانست و نیازی به گوشزدکردن من نداشت. به امور واجب و شرعی حساس بود.
🍃🌹 #شوخ بود و باروحیه. اهل #ورزش بود.
آدم فعالی که برای ورزش صبحگاهی همیشه اولین نفر بود. اشتیاق سید مصطفی بقیه بچهها را به وجد میآورد.
🍃🌹به قشر طلبه احترام میگذاشت و #درس_طلبگی را دوست داشت. هیچوقت نشنیدم که از طلبه بودن پدرش خجالت بکشد؛ بلکه افتخار میکرد.
🍃🌹در یک حوزه علمیه ثبتنام کرده و چندماهی مشغول تحصیل شده بود تا #طلبه شود. من نمیدانستم؛ چون هیچوقت از کارهایی که انجام میداد، حرفی نمیزد و همه اینها را بعد از #شهادتش فهمیدم.
#شهید_سید_مصطفی_موسوی