eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔹شغل امیر طوری بود که به عنوان حفاظتی کشتی‌ها ⛴به مأموریت‌های برون مرزی می‌رفت. همیشه احتمال بود ⚡️اما هیچ وقت از شهید شدن🕊 با من حرفی نمی‌زد 🔸اما چند ماه گاهی حرف‌هایی می‌زد که همیشه با واکنش، اشک 😭و اعتراض من روبه‌رو می‌شد. چند باری که گفت دوست دارد شود من دلخور می‌شدم 😔و می‌گفتم حق نداری زودتر از من بروی. 🔹وقتی بی‌تابی من را می‌دید، می‌گفت: بسیار خب! لیاقت می‌خواهد، پس خودت را ناراحت نکن🚫. سرش را خم می‌کرد و می‌گفت اصلاً شهید می‌شویم و می‌خندید😄. 🔸من خیلی به امیر وابسته بودم💞 و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاب می‌کرد، بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت می‌رفت امکان نداشت دو ساعت⌚️ از هم بی‌خبر باشیم. همیشه یا زنگ می‌زد☎️ یا پیام می‌داد که خوب است و نگرانش نباشم☺️. 🌾من ماندم  با همه 🎤همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾 🌷وقتی خبر #شهادتش را شنیدم رفتم منزلشان🏡 و #مادرش را دیدم. عکس #شهید_بیضایی بر دیوار اتاق نصب بود، به مادر شهید شجاع گفتم: هادی می گفت: می‌خواهم انتقام شهید بیضایی را بگیرم👊 🌷مادرش همینطور که اشک می ریخت😢 گفت: وقتی آقای بیضایی به #شهادت رسید🕊 عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد، این عکس را برای #همیشه نگه دار👌 مادر، شهید بیضایی به گردن من خیلی #حق داشته است. #شهید_محمودرضا_بیضایی #شهید_هادی_شجاع 🌹🍃🌹🍃
💠خوابی که تعبیر شد 🔰محمد با قربانی و کردونی در آزاد‌سازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود👥 می‌گفت که من و رفقای شهیدم🌷 من را فراموش کرده‌‌اند🗯 🔰شهید قربانی و کردونی به قول داده بودند او را هم به جمع خود👥 ببرند اما یک مقدار که بین آن بزرگواران و شهادت محمد🕊 فاصله افتاد محمد گله می‌کرد. 🔰همسرم یک بار جاوید‌الاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد می‌دهد و می‌گوید هر گره‌ای🎗 که باشد من خودم باز می‌کنم. اصلاً نگران نباش🚫 خودم ضامن شده و . 🔰دو ماه گذشت و خبری نشد❌ محمد می‌گفت: انگار از سر یک خوابی دیدم و… خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی☎️ در مورد خواب صحبت می‌کرد نشده بود. 🔰محمد می‌گفت چند روز دیگر می‌مانم. گویی هنوز به آن خواب و نظری دلخوش بود💗 و امید داشت. کمی بعد هم یعنی ۸ آبان ۹۵ خواب محمد با تعبیر شد. 🔰محمد نقش تعیین‌کننده‌ای در عملیات نبل و الزهرا داشت✅ و از فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود. راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃
6⃣4⃣0⃣1⃣ 🌷 💠سفر راهیان نور 🔰داخل اتوبوس🚎 نشستیم اتوبوس حرکت کرد دوربین📷 را روشن کرد و گفت: خانم این را نگاه کن. گفت: ببین این شهید🌷 چقدر شبیه من👥 هست. 🔰دوربین گرفتم و به عکس نگاه کردم. به آقا ابوالفضل گفتم: واقعا شبیه هم هستید👌 به من گفت: این عکس را به کسی نشان نده❌ و این ماجرا را برای کسی . گفتم: چشم... 🔰گذشت تا چند روز بعد آقا ابوالفضل که خانه پدر🏡 آقا ابوالفضل با بقیه خواهر ها و برادرانش جمع بودیم و مشغول نگاه کردن و کلیپ های🎞 آقا ابوالفضل بودیم. یاد عکس و آن شهید و آقا ابوالفضل به اون شهید افتادم. 🔰عکس📷 را پیدا کردم و به آقا ابوالفضل نشان دادم و گفتم: میدانی این کیه⁉️گفت: معلومه ابوالفضله دیگه. گفتم: نه آقا نیست🚫 و داستان را برایش تعریف کردم. 🔰آقا ابوالفضل 11 اسفند ماه📆 به رفت و تحویل سال با من تماس گرفت☎️ در ایام عید که به من زنگ می زد از او پرسیدم: شما هم آنجا رفتید که گفت: بله کلی هم از ها پذیرایی کردیم😄 🔰سه روز قبل از نیز با من تماس گرفت و به او گفتم: دلمـ💔 برایت تنگ شده و آقا ابوالفضل با پاسخ داد که خانم تو در قدم هایی که من برمی دارم هستی💞 من جواب دادم که نمی توانی این بار به جای 45 روز 40 روز بمانی و زود برگردی که گفت: امکانش نیست⛔️ اینجا کار زیاد است. ماه 1395 بر اثر ترکش خمپاره💥 در جنوب غرب حلب به فیض شهادت🌷 نائل آمد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/abbass_kardani/12403
✍ 🌷درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، بی تفاوت نبود، همیشه درحال دادن به یڪ خانواده بود، مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا... 🌷به و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچه های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از ، ڪسی خبر نداشت 🌷اگرمیخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثرومتندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه شد، اش را ڪرد تعاون وحــدت اسلامـی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد... 🌷 شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹
💢به نقل ازيك فرمانده در 🔸به گفت: چند تا نیرو زبده بهم بده اونم گفت: برو پیش باهاش صحبت کن نیروی خوبیه👌 رفت سراغش گفت: بیا کمکمون خیلی نیاز به کمک داریم و دست تنهام👤 🔹کم حرف بود و ، سینه ستبر، قامت استوار، چهره نورانی✨، مبهوتش شده بودم، قند تو دلم آب شده بود. 🔸اگه قبول کنه😍 و بیاد چی میشه یگان و زیرورو میکنه. تو جوابم گفت: بزار 💭 جوابش رو با 🌷 داد اون از قبل فکراشو کرده بود. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
💠روایتی از همرزم 🔰سال ۹۱ با سجاد هم خدمتی بودیم یه روز قرار شد برای مراسم تشییع 🌷 یکی از بچه ها همراه مسولمون بره که اون ۲ تا شهید گمنام با ماشین ون🚐 از بیاریم. 🔰از روز قبلش با کلی کل کل کردیم که کدوممون👥 برای آوردن شهدای گمنام بره ⁉️ خیلی بهم کردیم . آخرش یه حرفی زد که خشکم زد😦. 🔰گفتش میخوام داخل مسیر ازشون عاجزانه کنم که منم پیش خودشون ببرن و منم بشمـ🕊 ... روزی که خبر بهم رسید گفتم که دمت گرم که قدر اون موقعیت رو دونستی😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
💞 ❣مسجد که میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون بودن را در اون می دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم...😊😮🌹 ❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه 4500 تومنی بود ... مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد داد؛-ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.. ❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم .... ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ... برای چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود ( 💟همسر شهید برای رسیدن و با مهدی عسگری چله میگیرد و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به چله می گیرد 💟) 🌷 🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani
#شهیدی‌که‌ شهادتش را از امام رضا علیه السلام گرفت نحوه شهادت فرمانده جاویدالاثر آقامهدی باکری🌷 🔹15 روز قبل از #عملیات_ بدر به #مشهد_مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)♥️ خواست که خداوند توفیق #شهادت را نصیبش کند. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و با گریه😭 و اصرار و التماس درخواست کرد که برای #شهادتش دعا کنند. 🔸این فرمانده دلاور در روز 25 اسفند سال 1363 و طی « عملیات بدر» به خاطر شرایط حساس👌 عملیات، طبق معمول به #خطرناکترین صحنه‌های کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می‌کرد، تلاش می‌کرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتک‌های دشمن تثبیت کند که در نبردی دلیرانه بر اثر اصابت تیر مستقیم مزدوران بعثی، ندای حق را #لبیک گفت و به لقای معشوق نایل شد 🔹هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آبهای #هورالعظیم انتقال می‌دادند، قایق حامل پیکر وی، مورد هدف گلوله #آر.پی‌.جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست #شهید_مهدی_باکری 🌹🍃🌹🍃 🌺🌺🌺@abbass_kardani🌺🌺🌺
🌷#خاطرات_شـ‌هید 🌷 💢سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو 💢من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... 💢اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... 💢#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷#شهید_مسلم_خیزاب🌷 ✨راوی : #همسر_شهید✨ 🌿اللهم عجل لولیک الفرج 🌿 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 🌺🌺@abbass_kardani🌺🌺🌺🌺
❣ از #خصوصیات بارز هادی کمک پنهانی💸 به نیازمندان چه در ایران🇮 🇷 و چه در #عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از #شهادتش روشن شد. ❣ انرژی‌اش را وقف #بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود و بیشتر وقتش در مسجد محله و پایگاه  در کنار دوست صمیمی و استادش زنده یاد همسفر شهدا #سیدعلیرضامصطفوی و انجام کارهای فرهنگی می گذشت.  🌷شهید_محمدهادی_ذوالفقاری ۹🌺🌺🌺@abbass_kardani🌺🌺🌺
#جان_دل_هادی...😍 ❣وقتایی که ناراحت بودم😔 یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: #جااان دل هادی؟چیه #فاطمه؟ ❣چند هفته بیشتر از #شهادتش نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود💔 فقط اشک میریختم😭 و ناله میزدم. دلم داشت میترکید از #بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم📝 و نشستم و شروع کردم به #نوشتن ✍از عذاب #نبودنش و عشقم♥️ نوشتم براش. نوشتم #هادی، فقط یه بار؛ فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز💌 و خوابیدم. ❣بعد شهادتش #بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم. دیدمش😍 با #محبت و عشق💖 درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد. ❣صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم. #جاااان_دل_هادی. چیه فاطمه⁉️ چرا اینقده #بیتابی میکنی؟ تو جات پیش خودمه♥️ #شفاعت شده ای. 🔺همسر شهید #شهید_هادی_شجاع🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani🌿🌹⚘
🌷🕊🌺🌼🌺🕊🌷 #مردان_بی_ادعا #شهید_دکتر_مصطفی_چمران دکتر بود #وزیر_دفاع بود اما همه این کارها را ول کرد و اسلحه به دوش گرفت و به جبهه رفت و جنوب هم نرفت که پیش بنی صدر در پایگاه وحدتی دزفول بنشیند و مرغ بخورد و بگوید: من دارم در اینجا می‌جنگم . نه ... #شهادتش در سوسنگرد نشان داد که او چگونه در جبهه بود ... 🌹🌹🌼🌷🌼🌹🌹 @abbass_kardani 🌹🌹🌼🌷🌼🌹🌹
🔸در بیمارستان #حضرت_زینب(س) به دنیا آمد. لحظه تولد محمد👶 به خاطر سن کم من، مسئله مرگ و زندگی ام مطرح شد. اسم #محمد را چیز دیگری انتخاب کرده بودیم اما من #خواب_دیدم که خانمی پوشیه زده، کنار ضریح بزرگی قرار داشت؛ بچه ای را به من داد و گفت: 🔹«این بچه پسر است. اسمش را #محمد بگذار. ما این بچه را برای مدتی به تو می دهیم♥️ و دوباره از تو می گیریم. این بچه #مال_ماست». در آن زمان فکر کردم که بالاخره هر انسانی روزی دنیا می آید و روزی می میرد. بعد از #شهادتش متوجه شدم که قبل از تولد، سرنوشتش رقم خورده✅ 🔸محمدم همیشه در ایام #فاطمیه لباس مشکی میپوشید و صبح از خانه بیرون می رفت؛ نمی دانم کجا میرفت‼️ خودش هم چیزی تعریف نمی کرد؛ #شب می آمد، نماز و قرآن و دعایش📖 را می خواند و میخوابید. دوستانش تعریف می کردند که وقتی روضه #حضرت_رقیه (س) و #حضرت_زهرا(س) خوانده می شد، محمد خیلی گریه می کرد😭 🔹حتی وقتی در حرم #حضرت_زینب (س) این روضه خوانده شده، از هوش رفته است. در منطقه به بچه ها گفته بود: می شود شبیه حضرت زهرا (س)🖤 و مثل خوابی که دیده ام، به سبب جراحت در ناحیه #پهلو به شهادت🌷 برسم؟» 🔸و سرانجام محمدم در حالی که بر لب ذکر #یازهرا را تکرار میکرد و از ناحیه پهلو و کتف تیر خورده بود💥 با لب #تشنه به شهادت رسید #شهید_محمد_سخندان #شهید_مدافع_حرم 🌷💥🌷 @abbass_kardani 🌷💥
🔻همسر محترم شهید: 🌷حاج سعید ارادت خاصی به #مادر حضرت فاطمه زهرا(س) داشتند از ینکه اسمم همنام #حضرت_فاطمه(س) بود خیلی خوشحال بود😍 همیشه میگفتند: تو از طرف خداوند #هدیه ای برای من♥️ هستی 🌷عقد ما در روز ۲۳ اردبیهشت ۹۱ مصادف با روز #تولد_خانم فاطمه زهرا(س) شد و سال بعد برای آغاز زندگی مشترکمون عازم سفر حج🕋 شدیم که مصادف با ایام #فاطمیه وشهادت حضرت فاطمه(س) در مدینه جوار مادر بودیم😔 🌷دوست داشت همانند مادر #گمنام شود. در روز #شهادتش نام حضرت فاطمه بر اتیکت لباس رزمش👕 حک شده بود 🌷سعیدجان زندگی ات که با نام #مادر گره خورده بود💞 و در دفاع از حریم دخترِ حضرت فاطمه به #آرزوی قلبی خودت رسیدی نزد مادر شفیع ما باش🙏 ان شاءالله #فاطمه_وار زندگی کنیم و شرمنده خانم نباشیم. #شهید_سعید_کمالی #شهید_مدافع_حرم 🌷💥🌷 @abbass_kardani 🌷💥🌷
🔹یک بار بعد از خواب دیدم در هیات هستیم و صحبت می کنیم. از اکبر پرسیدم: چی آن طرف به درد می خوره⁉️ گفت: خیلی این طرف به درد می خور. 🔸اکبر خودش قرآن بود و هر چه به شهادتش🌷 نزدیک تر می شد انسش با قرآن💞 بیشتر می شد. شب های هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبی اش می رفت. 🔹پرسیدم: آن لحظه آخر که شدی چی شد؟ گفت: آن لحظه آخر شیطان👹 می خواست من را نسبت به ناامید کند @abbass_kardani
دلاوری که شبـی اقتدا به کرد قسـم به عشـ♥️ـق که در زینبیه غوغا کرد 🔸تکاور تیپ۶۵ نیروهای‌ویژه هوابرد ، نهمین شهید مدافع‌حرم🌷 استان گلستان و هفتمین "شهید مدافع‌حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران" اواخر اسفند ۱۳۹۴📆 برای مبارزه با تکفیری‌ها عازم شد. 🔹شهامت او در منطقه آنقدر بالا بود که تا نزدیکی چند قدمی تانک های دشمن پیش می رفت و با تاکتیک ها و شجاعت خاص💪 خودش آنها را منهدم میکرد. او استادِ تانک‌های داعش👹 بود. 🔸یک نیروی نظامی ورزیده که اکثر دوره‌های سخت را با جدیت طی کرده بود👌 و به گفته همرزمانش قبل از قریب به ۴۰ تکفیری را در جنگ تن به تن به هلاکت رسانده بود. 🔹ولادت : ۱۳۶۸ گالیکش ، گلستان 🔹شهادت: ۹۵/۱/۳۱ حلب ، سوریه 🌷 🌹🍃🌹🍃 🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🦋🌺🦋 @abbass_kardani 🦋🌺🦋
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷 راوی : اللهم عجل لولیالفرج 🦋🌷🦋 @abbass_kardani 🦋🌷🦋
🌳یكی ازكارهايی که صبـ☀️ـح به انجام آن مبادرت می كرد 👈خواندن بود و استمرار همين زيارت عاشورا‌ها بهانه‌ ی شد🕊🌷 🌺 🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹 @abbass_kardani 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔴 حقوقش را از کارگزینی قرارگاه سپاه می‌گرفت. یکبار که قرارگاه در کرمانشاه مستقر بود، رفت که را بگیرد. مسئول کارگزینی گفته بود: «آقای باکری باید خدمت بیاوری». 🔵‏فرمانده، سرش را پایین و رفت از محسن رضایی گواهی گرفت و آمد و چهارصد تومان حقوقش را گرفت. یک‌وقتی چیزی از این آدم (سوای باقی چیزها) برای من جالب شده بود؛ اینکه هیچ چیز نداشت. تتمه هم که مانده بود به نام خانواده‌ش کرد قبل از . ⚫️ نه خانه‌ای نه نه ماشینی...🚘 هیچ چیز به اسمش نبود. کاظم می‌گفت: «راستی یک موتور شریکی داشتیم، که اون رو هم دزد برد». حالا من غالبا سعی کرده‌ام که ازین قسم روایت‌ها از نکنم؛ 🔴شاید چون فکر می‌کنم قواره‌اش ازین ماجراها بوده. ‏اما همه‌ی اینها برای این بوده که نمی‌خواست از او در این دنیا جا بماند، به احمد کاظمی گفته بود: ‏«دعا کن من هم بروم، مثل ِ، بی‌نشانِ بی‌نشان»⚡️ 🌷 🕊🍀🌷🌿🕊🍀🌷🌿🕊 @abbass_kardani 🕊🌿🌷🍀🕊🌿🌷🍀🕊
ســـــلام خدمت اعضای محترم مـــــــهمان عزیزامشب ما 👇👇 شهید مهدی عسگری هستند 💕 عاشقـانه_هـای_شهـدا 🚨همسر شهیدی که برای شهادت شوهرش چله گرفت 😔 ❣مسجد ڪه میرفتم، چند بارے دیدمش... خیلے ازش خوشم مے اومد چون مرد بودن را در اون مے دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم . ❣ساده زیست بود، طوریڪه خرید عروسے اش فقط یه حلقه 4500 تومنے بود ... مهریه ام 14 سڪه و یه سفر حج بود ڪه یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. ❣هےچ وقت بهم نمے گفت عاشقتم... میگفت خیلی_دوستت_دارم میگفت اگه عاشقت باشم به زمین مے چسبم ....😳 ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون مے دیدم ڪه برایش ماندن چقدر سخت است ... برای چله گرفتم چون خیلے دوستش داشتم و میخواستم به آنچه ڪه دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود 💟همسر شهید براے رسیدن و با مهدے عسگرے چله میگیرد و ده سال بعد براے رسیدن مهدے به چله مےگیرد 💟این است عاشقانه های شهدا 😭 جاویدالاثر شهیدمدافع_حرم_مهدی_عسگری یاد شهدا کمتر از شهادت نیست شادی روح امام و همه ی شهدای عزیز خاصه مهمان امشب مون 14دسته گل صلوات هدیه کنیم خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو اللهم عــــــــجل لولیک الفرج الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم
ماه رمضان چند روز قبل از ، از سردشت مےرفتیم باختران بین حرف هایش گفت: « بچه ها! من دویست روز روزه بدهڪارم» تعجب ڪردیم گفت : « شش ساله هیچ جا ده روز نموندم کہ قصد روزه ڪنم. » وقتے خبر رسید شده، توی حسینیه انگار زلزلہ شد ڪسے نمےتوانست جلوے بچہ ها را بگیرد توے سر و سینہ شان مےزدند چند نفر بےحال شدند و روے دست بردندشان آخر مراسم عزاداری، آقای صادقے گفت « ، بہ من سپرده بود ڪہ دویست روز روزه ی قضا داره ڪے حاضره براش این روزه ها رو بگیره » همہ بلند شدند نفرے یک روز هم روزه مےگرفتند، مےشد ده هزار روز 📚 یادگاران، جلد ده، صفحه ۹۴ یادشهدا کمتراز شهادت نیست 🕊🕊@abbass_kardani🕊🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
شهدا ماه رمضان روزه_قضا سردار_رشید_اسلام شهید_مهدی_زین_الدین چند روز قبل از ، از سردشت مےرفتیم باختران بین حرف هایش گفت: « بچه ها! من دویست روز روزه بدهڪارم» تعجب ڪردیم گفت : « شش ساله هیچ جا ده روز نموندم کہ قصد روزه ڪنم. » وقتے خبر رسید شده، توی حسینیه انگار زلزلہ شد ڪسے نمےتوانست جلوے بچہ ها را بگیرد توے سر و سینہ شان مےزدند چند نفر بےحال شدند و روے دست بردندشان آخر مراسم عزاداری، آقای صادقے گفت « ، بہ من سپرده بود ڪہ دویست روز روزه ی قضا داره ڪے حاضره براش این روزه ها رو بگیره » همہ بلند شدند نفرے یک روز هم روزه مےگرفتند، مےشد ده هزار روز 📚 یادگاران، جلد ده، صفحه ۹۴ شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
💕 🚨همسر شهیدی که برای شهادت شوهرش چله گرفت 😔 ❣مسجد ڪه میرفتم، چند بارے دیدمش... خیلے ازش خوشم مے اومد چون مرد بودن را در اون مے دیدم... برای رسیدن بهش گرفتم . ❣ساده زیست بود، طوریڪه خرید عروسے اش فقط یه حلقه 4500 تومنے بود ... مهریه ام 14 سڪه و یه سفر حج بود ڪه یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. ❣هےچ وقت بهم نمے گفت ... میگفت میگفت اگه عاشقت باشم به زمین مے چسبم ....😳 ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون مے دیدم ڪه برایش ماندن چقدر سخت است ... برای چله گرفتم چون خیلے دوستش داشتم و میخواستم به آنچه ڪه دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود 🌷 💟همسر شهید براے رسیدن و با مهدے عسگرے چله میگیرد و ده سال بعد براے رسیدن مهدے به چله مےگیرد 💟این است عاشقانه های شهدا 😭 🕊🕊@abbass_kardani🕊🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
خاطرات_شهدا شهدا امام_حسین_ع شهید_والامقام براتعلی_نوری فرزندم بیمار بود و شوهرم برای مدتی بیکار شد ،برادرم براتعلی خیلی هوای زندگی ما را داشت ، با این که یک مجروح جنگی بود و خودش از بیماریهای ماحصل جنگ بسیار رنج می برد ، سعی می کرد که من و خانواده ام از زندگی لذت ببریم . قبل از ، مشهد رفتند و مراهم با خودش برد و خرج سفر من را بدون هیچ چشم داشتی عهده دار شد براتعلی به طور کل یک انسان دست و دل باز بود و اگر می فهمید کسی احتیاج به کمک دارد دریغ نمی کرد. درایام ماه محرم از فعالین دسته جات عزاداری بود، علاقه ی خاصی به آقا داشت سعی می کرد همیشه با وضو باشد و به یاد آقا گاهی نماز ظهرش را زیر آفتاب اقامه می کرد،در روز اربعین درمنزلشان مراسم برگزار می کرد و به همین خاطر بعد از نیز مردم محل سکونتشان هنوز در روز اربعین به یاد براتعلی مراسم روضه خوانی برگزار می کنند ... راوی :