#مهــــــــدی_جــان!
هر زمان که می گوییم :
" العجل یا مولای یا صاحب الزمان "
زمزمه هایت را #میشنوم که میگویی:
🌾صبر کن #چشم_دلت نیل شود می آیم
🍂شعــر من حضـرت هابیـل شـود می آیم
🌾 #قول دادم که بیایم به خدا #حرف نیست
🍂 دلــ❤️ به آیینـــه که تبـدیل شود می آیم
العجل یا مولای ........... #العجل 😔
مولایم!!! ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ...
ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﻣﺎ
ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ✋!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
#شهید_محمد_کیهانی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹
💠خوابی که تعبیر شد
🔰محمد با #شهیدان قربانی و کردونی در آزادسازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود👥 میگفت که من #جاماندهام و رفقای شهیدم🌷 من را فراموش کردهاند🗯
🔰شهید قربانی و کردونی به #محمد قول داده بودند او را هم به جمع خود👥 ببرند اما یک مقدار که بین #شهادت آن بزرگواران و شهادت محمد🕊 فاصله افتاد محمد گله میکرد.
🔰همسرم یک بار #خواب_شهید جاویدالاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد #قول میدهد و میگوید هر گرهای🎗 که باشد من خودم باز میکنم. اصلاً نگران نباش🚫 خودم ضامن شده و #میبرمت.
🔰دو ماه گذشت و خبری نشد❌ محمد میگفت: انگار از سر #ناراحتی یک خوابی دیدم و… خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی☎️ در مورد خواب صحبت میکرد #عملیاتی نشده بود.
🔰محمد میگفت چند روز دیگر میمانم. گویی هنوز به آن خواب و #وعده_شهید نظری دلخوش بود💗 و امید داشت. کمی بعد هم یعنی ۸ آبان ۹۵ خواب محمد با #شهادتش تعبیر شد.
🔰محمد نقش تعیینکنندهای در عملیات #آزادسازی نبل و الزهرا داشت✅ و از #اولین فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود.
راوی: همسر شهید
#شهید_محمد_کیهانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
🍃🌸
#طنز_جبهه
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای #بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
#شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، #حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش کنند!
فوری #پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و #قول گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش 🚿بچهها و راه افتادیم🚶.
#گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود #شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میکشید! 😫
یکی #غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه➕ میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالای سر #میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب #تنبیه 👊 سختی شدیم.
🌺🌺 @abbass_kardani🌺🌺
🍃🌹توبه نامه شهیدکمیل ایمانی🍃🌹
✍خدایا #توبه می کنم از اینکه :
🍃🌹از اینکه #حسد کردم
🍃🌹از اینکه #زیبائی_قلم را به رخ دیگران کشیدم
🍃🌹از اینکه #مرگ را فراموش کردم
🍃🌹از اینکه منتظر ماندم تا دیگری #ابتدا به من سلام کند
🍃🌹از اینکه ایمانم به بنده ات ، بیشتر از #ایمان به تو بود
🍃🌹از اینکه #حق_والدینم را ادا نکردم
🍃🌹از اینکه در جائی که لازم بود #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر نکردم
🍃🌹از اینکه واجبی را به خاطر مستحبی #رها کردم
🍃🌹از اینکه تعهد هائی که با خدای خویش بستم ، بشکستم
🍃🌹از اینکه #ایثار نکردم
🍃🌹از اینکه درنمازم به چیزی #جز_به_تو فکر کردم
🍃🌹از اینکه تعهد کردم #مواظب اعمالم باشم ولی نشدم
🍃🌹از اینکه درسختی ها به جای تو به #بنده ات رو آوردم
🍃🌹از اینکه از سر #کینه برای کسی ، دعا یانفرین کردم
🍃🌹از اینکه از اینکه #غیبت کردم واز دیگران بد گفتم وخود را نیک جلوه دادم
🍃🌹از اینکه کارهایم را برای #ریاست_طلبی وشهرت انجام دادم
🍃🌹از اینکه درکارها تنها #خود را محور قرار دادم نه خدا را
🍃🌹از اینکه #سنجیده و #حساب شده وبا #فکر سخن نگفتم
🍃🌹از اینکه #قول دادم ولی خلاف عمل کردم
#شهید_کمیل_ایمانی
@abbass_kardani🌹
💠💠زندگی_به_سبک_شهدا
💠💠شهید_دکتر_بهشتی
کارهای خانه تقسیم شده بود.
یڪ روز خانم
یڪ روز بچه ها
یڪ روز هم خودش
هر روز یکی ظرفها را می شست
می گفت : زن وظیفه ای برای کارکردن ندارد؛ کار خانه هم زنانه و مردانه ندارد
هرماه بخشی از حقوقش را اختصاص داده بود برای خانم.
می گفت « مال شماست ،هرطور دوست دارید برای خودتان خرجش کنید؛ ولی ببخشید که کم استــ، همینقدر در توانم بود...»
مرتبـــ گوشزد میکرد :
« #خانه_داری در #اسلام جزو وظایف زن نیست!
در #حقیقت ، اگر زن هم کارِخانه میکند و هم #تربیتــ و تعلیم بچه ها را انجام می دهد از لطف فوق العاده اوست»
آمده بودند درِ خانه که یک مقام سیاسی خارجی درخواست ملاقات با شما را کرده؛ گفته بود:
« #قول داده ام به فرزندم دیکته بگویم! جمعه های من متعلق به #خانواده است !»
نرفته بود!!!
📚منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
💠💠اسلام_زیباست
💠💠@abbass_kardani💠💠
💠 وفای به عهد شهید
همسر شهید چنین میگوید :
اولین سال بعد از شهادت ناصر #زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست .
یک شب پدر شوهرم آمد ، خیلی نا آرام گفت : #عروس گلم ، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده ⁉️
گفتم : نه ، هیچی .
خیلی اصرار کرد و آخرش دید که من کوتاه نمی آیم گفت : بهت قول داده زمستون که می آد اولین برف که رو زمین میشینه چی برات بخره 😇⁉️
چشم هایم پر از #اشک شد ، گریه ام گرفت ، گفت : دیدی یک چیزی هست ؟! بگو ببینم چی بهت قول داده ⁉️
گفتم : شوخی می کرد و می گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می خرم . 😊
این دفعه آقا جون گریه اش گرفت ، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می کرد و گفت : دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد 👌 و گفت : به منيژه #قول دادم زمستون که بشه براش یک چکمه و یک پالتو بخرم 🎁
حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش بابا .....
🌹 شهید_ناصر_کاظمی🌹
🌸🌸@abbass_kardani🌸🌸
ســـــــلام خدمت اعضای محترم
مـــــــهمان عزیزامشب ما👇👇
شهیدناصر کاظمی هستند
💠 وفای به عهد شهید
همسر شهید چنین میگوید :
اولین سال بعد از شهادت ناصر #زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست .
یک شب پدر شوهرم آمد ، خیلی نا آرام گفت : #عروس گلم ، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده ⁉️
گفتم : نه ، هیچی .
خیلی اصرار کرد و آخرش دید که من کوتاه نمی آیم گفت : بهت قول داده زمستون که می آد اولین برف که رو زمین میشینه چی برات بخره 😇⁉️
چشم هایم پر از #اشک شد ، گریه ام گرفت ، گفت : دیدی یک چیزی هست ؟! بگو ببینم چی بهت قول داده ⁉️
گفتم : شوخی می کرد و می گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می خرم . 😊
این دفعه آقا جون گریه اش گرفت ، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می کرد و گفت : دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد 👌 و گفت : به منيژه #قول دادم زمستون که بشه براش یک چکمه و یک پالتو بخرم 🎁
حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش بابا .....
🌹 شهید_ناصر_کاظمی
یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
شادی روح امام و همه ی شهدای
عزیز خاصه مهمان امشب مون
14دسته گل صلوات هدیه کنیم
خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا