eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حاج حسین خرازی: شهید حاج حسین خرازی اذان را که داد بلا فاصله رفتیمـ برای نماز جماعت، نماز مغرب رو خوندیمـ به جماعت و تمومـ شد. یکی از بچه ها اومد و خبری داد به ! . از من که امامـ جماعت بودمـ عذر خواهی کرد و گفت ؛نماز عشاء رو باید فرادا بخونمـ و برمـ قرارگاه . وقتی شروع کرد به خوندن چهرش رو دیدمـ در حالت قنوت بود و در حالی که قطرات روی گونه هاش می غلتید دعای حضرت نوح(ع)رو میخوند و . معناش این بود: خدایا از تو میخواهمـ که همه ی کفار را از تمامـ بلاد زمین محو و نابود سازی... 🌹 🌹
💔💐 💐💔 🌸💐🔻🌸💐🔻🌸💐🔻🌸💐 ❤️🍃میترسم... ❤️🍃میترسم از ان روزی که سنگینی گناهانم،دلم را سخت و سنگ کند و اشک چشمانم را بخشکاند.... ❤️🍃خدایا؛ هنوز دلخوشم به این قطره های داغ ...نکند تنها دلخوشی ام را بگیری؟؟؟ زبانم لال.... ❤️🍃خدا نیاورد آن روز را... ❤️🍃تو که خوب میدانی بعد هر چه میگویم؟؟ ❤️🍃تو که خوب میدانی بعد هر که به درگاهت کرده ام چه التماسی داشته ام؟؟ ❤️🍃 ...التماس رقت قلب... ❤️🍃تو که خوب میدانی تمام بغض ها و اشک ها و دلشکستگی هایم را نگه داشته ام...دم نزدم...خرجشان نکردم.... ❤️🍃مدت هاست به خود داده ام.... وعده ی دیدار را.. ❤️🍃در امروز تمام بغض های فرو خورده را بشکن....امروز تمام عقده های دل شکسته ات را باز کن! منتظر چه هستی؟ ❤️🍃گریه کن و خوشحال باش! ❤️🍃گریه کن و خدا را شاکر باش بخاطر قطره قطره ی اشک ات و باور کن هنوز دارد..... نشانه اش؟؟؟ ❤️🍃قطرات زیبای ...
زنده زنده سوخت.... اما آخ نگفت.... 😭😭 حسین خرازی نشست ترک موتورم. بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در می سوخت. فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد! من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش! جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی! خدایا! الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت نمی رسه! خدایا! الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه! برای ولایته! اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، خدایا! خودت باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم! آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم., تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ شد. 🌷 شہـداے گمنــ🌹ـامـ 😭😭😭 اللّٰھُمَّ عجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجْ
. وقتی حبس شده در گلو کهنه شود! کم کم بیقراریش شروع شده؛ و روحِ نا آرام هوایی می‌شود... . در این میان آتش گرفته سرازیر می‌گردد... نَفَس می‌گیرد و جان به می آید... . فضای دنیا برایش از گنجشک‌ها هم؛ تنگ تر می‌شود... آن لحظه است که را می خواهد؛ آسمانی که از زمین و زمینیان دور باشد... . جایی بالاتر از ها؛ همان‌جایی که خداوند است... سرزمین از قفس رهیده... اللهم الرزقنا توفیق فی سبیلک...
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
به یاد #شهید_علی_امرایی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani✅
خاطرات_شهدا🌷 🍃🌹قبرها را حفر می کند و میریزد. جوانانی که دورش حلقه زدند، با اشکهای او اشک میریزند. در این جوان چه میگذرد که اینطور اشک ریزان قبرهایی را می کند که قرار است پنج در آن به امانت سپرده بشوند؟؟ 🍃🌹اینجا فرهنگسرای ، است. روضه میخواند ویکی یکی شهدا را داخل قبر میگذارد... این جوان غوغایی به پاکرده است که نگو و نپرس! چند سال بعد هر موکتهایی بر دوشش میگذارد و کنار این شهدا پهن میکند. 🍃🌹بلندگوها را در محوطه میگذارد. نجوای خواندنش که همه جا پر میشود، گریه را امان نمیدهد، دیگر میدانند حال وهوای صبح های جمعه ی دیدنی است... یک روز میکنند و میپرسد؛ "داستان این صبح های جمعه و بی قراری های تو چیست مادر؟!" 🍃🌹چشم در چشم مادر میدوزد و میگوید؛ میخواهم این پنج شهید گمنام را از غربت روزگار دربیاورم تا اگر روزی شدم،در شهر خودم غریب نباشم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani
دل نوشته ای با شهدا 🌹 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی.... @abbass_kardani
#ارادت خاصی به علی ابن موسی الرضا [عليه السلام] داشت ... آخرش هم #برات شهادتش رو از امام رضا(ع) گرفت طوری که شب شهادتش هم مصادف شد با #سالروز شهادت امام رضا [عليه السلام] ... خیلی صاف و ساده بود و اهل #اشک و گریه. هر موقع با خودش #خلوت می کرد به یه جا خیره می شد و اشک می ریخت ... #شهید_حسین_محرابی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹
🌷 #شهید_احمد_کاظمی 🔸ارادت #خاصي به حضرت #صديقه.طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس #روضه زياد مي‌گرفت. چند تا #مسجد و #فاطميه هم به نام و ياد بي‌بي #ساخت. 🔹توي مجالس روضه، هر بار كه #ذكري از مصيبت‌هاي #حضرت مي‌شد، قطرات #اشك پهناي #صورتش را مي‌گرفت و بر زمين مي‌ريخت. 🔸خدا رحمت كند #شهيد_محسن_اسدي را، #افسر همراه حاجي بود. براي #ضبط صحبت‌هاي سردار، هميشه يك #واكمن همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از #سقوط هواپيما، همان واكمن را #روشن كرده بود و چند جمله #راجع به #اوضاع و #احوال خودشان گفته بود.  🔹درست در لحظه‌هاي سقوط، صداي #خونسرد و رساي حاجي بلند مي‌شود كه مي‌گويد: #صلوات بفرست. همه صلوات مي‌فرستند.  🔸در آن نوار، آخرين #ذكري كه از #حاجي و ديگران در لحظه‌ي سقوط هواپيما شنيده مي‌شود، ذكر مقدس « #يا.فاطمه.زهرا » است.
💚 ، ساده مداوا نمیشود باید به هم رسید، و الّا نمیشود از بسته ‌ایم به دخیل تا تو این گره ‌ها وا نمیشود : @abbass_kardani
📸شهید مدافع حرم 💢در دفترچه خاطراتی که از او باقی مانده در جایی نوشته است دوستانم در حال خواندن هستند و در همان حال میریزند ولی من هرگز گریه نمی کنم زیرا اشک ریختن قلب انسان را نرم میکند. من میخواهم بغضم را فرو بخورم و کینه ام را در درونم نگاه دارم تا با کمک آن بتوانم ها هر چه بیشتر به هلاکت برسانم. ▪️نقل از خواهر شهید
💠حال‌ و هوایِ نمازهایِ آخر 📿آقاسجاد نمازهایش را با #توجه و دقت بسیار می‌خواند. هرچه زمان بیشتر می‌گذشت نمازهایش❣ عاشقانه‌تر می‌شد. هیچ عجله‌ای برای تمام کردن نمازش نداشت. حتی در ضیق وقت! 📿همیشه در مسیر رشد بود. مثلا اوایل، خود را مقید به نماز #غفیله کرده بود. کم‌کم نمازهای نافله‌ی دیگر. تا جایی که تمامی نمازهای نافله را می‌خواند. اهل نافله‌ی #شب بود. حتی در سخت‌ترین ماموریت‌ها. 📿یک مدتی بود که می‌دیدم در نمازهای شبش #گریه می‌کند و حالات خوشی دارد. کم‌کم این حال خوشش به نمازهای یومیه هم رسید. بعضی اوقات در نمازهای واجب و یومیه‌اش هم #اشک می‌ریخت.😭 🕊بوی #رفتنش می‌آمد... اما نمی‌خواستم رفتنش را #باور کنم، درست مثل کسی که خودش را به‌خواب زده باشد...! 📚 ساقیان حرم #شهید_سجاد_طاهرنیا🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌷🌷یادشهداکمترازشهادت نیست 🌷🌷 🌷💥🌷 @abbass_kardani 🌷🌷
🍃💐🍃 💟●می دانستم که شهید شده است. که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به شهدا ببرم تا حسین را ببینید. با هم رفتیم.💐 💟در آنجا به طوری که 😢 در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.💐 💟●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر می آید💐 . 💟در همان ، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا می کنی❓ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از قلب💞 حلالت می کنم. من هم گفتم: حلال ِ حلال.💐 💟‌●چند روز بعد، آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.🍃💐🍃 ‌‌✍روای: مادر شهید 📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص» 🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀 @abbass_kardani 🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀
سه دقیقه در قیامت 78.mp3
29.83M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه هفتاد و هشتم * ملکوت متولی اذان گفتن در مسجد * ثمره تلاش انبیاء و امامان * اثر ذکر فوق‌العاده "لا اله الا الله" * غذای ملکوت * جایگاه غبطه‌انگیز موذن مسجد در بهشت * صلوات بر موذن و استغفار بر او * زیر سایه خدا باشیم! * بلند گفتن اذان آثار اعجاب‌انگیزی دارد * ملکوت رفتن به سمت مسجد * ملکوت محافظت بر نماز جماعت اول وقت * ماجرای زیبا از آثار مقید بودن بر نماز جماعت اول وقت * ثواب برابر اجر شهید * ملکوت محافظت بر حضور در صف اول نماز جماعت * ملکوت ایجاد سرپناه برای مسافران * ملکوت واسطه‌گری حلال * ملکوت روزه ماه رمضان * ملکوت حفر چاه آب * ملکوت قبر کندن * ملکوت غسل دادن میت * معنای رعایت در غسل دادن! * ملکوت نماز خواندن بر میت * ملکوت گریه از خشیت الهی * بهار مومن چه موقع است؟ 📅99/08/16 ⏰ مدت زمان: ۱:۰۲:۰۹ ❗️برای دریافت مجموع جلسات سه دقیقه در قیامت، از طریق لینک زیر اقدام نمایید. https://aminikhaah.ir/?p=508
🍃مدافعان حرم که راهشان است و در آن شکی نیست، اما حرفم با مردمی است که را ذکر لب کرده اند و خودشان تماشاچی میدان شده اند. . 🍃خواب ِغفلت و منطقمان را بیخیال کرده است. برای حسین سینه می زنیم اما نمیدانم پاسخم به اینکه آیا حسین وار می کنیم یا نه چیست ؟🥺 . 🍃شب اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!!😥 . 🍃مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش گویان راهی می شوند. از جمله است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت.وقتی روضه و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد🌹 . 🍃 دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت. خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود🌺 . 🍃حال، بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای برگشت❣ . 🍃 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و ها، روح خسته از گناه را شست. توبه کردند و ها، تشنه تر شدند برای اما آن ها که خود را به خواب ِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر نیستیم، نمک روی زخم نباشیم😓 راستی پرستوی به خانه برگشته❤️ ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز تولد 🌹🍃🌹🍃@abbass_kardani
💢می دانی؟ اشک، است. آن دم که با عطر نام (ع) درآمیزد. 💢گاهی باید نشست، کنج دنج اتاق دل و ساخت. تنها به (ع). بهشتی عاشقانه♥️ برای . برای التیام و رهایی. به دور از تمام خستگی ها و رنج های دنیا. تمام دلبستگی های فانی وآمال بی‌اساس😔 💢گاهی باید نشست کنج دنج اتاق دل و خلوتی ساخت. خلوتی عارفانه💖 برای اشک. برای و تعمق. برای کاوش در کردار و رفتار و خواسته ها و اندوخته ها. 💢گاهی باید نشست و اشک ریخت😭 برای این خود درمانده. برای نرسیدن ها و جاماندگی هایش. 💢باید اشک ریخت و یاری طلبید و دل را سبک کرد و آنگاه، این اشک بامسمّا قداستی بی مانند می یابد، که به عشق (ع)، مزین گردد. مگر نه اینکه نام حسین(ع)، اعجاز می کند! ❤️ 💢وه که چه زیباست، تجلی منتهای این اعجاز، آنجا که ، در واپسین لحظه های تنفس در این قفس، سر از زمین بر می کند و با عاشقانه، ذکر حسین(ع) بر لب جاری می سازد🕊 ♡وه که چه زیباست، تجلی این اعجاز♡ ✍️نویسنده: به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
‍ 🍃به یاد آن روزی، که لابلای هوای گرگ و میش صبح، میان مزه شیرین هوای ، سیمای عاشقانه ات تا ابد بر لوح بهشتیان نقش بست. 🍃بابک نوری، شهیدی که معروف شده بود به ، مانند نام خانوادگی اش، چهره اش زبانزد بود... 🍃شاید آن های شاعرانه برای مولای شهیدش، هرکدام همچو منشور، پرتویی از رنگین کمان را بر چهره اش نقش میبستند. 🍃پرستوی عاشقی که سرزمین های ، با آغوش باز پذیرای اقامتش بودند، اما بلیط در دستانش، گذر و یکطرفه ای بود به . زمین، نردبان صعودش بود و آسمان، دل مشغولی اندیشه اش. 🍃شرط گزینش آزمون سبکبالان، زیبایی رخساره است. غافل از آنکه هم ظاهر و هم باطن تو، هردو مملو از زیبایی حضور بود. تو مجوز پرواز گرفتی و ما نیز که مفتخر بودیم به سیمای مزین، با قلب دوباره جاماندیم و و جاماندیم... ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۱ مهر ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : رشت 🕊محل شهادت :بوکمال سوریه 🕊از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣ 💠💠@abbass_kardani💠💠
💠 وفای به عهد شهید همسر شهید چنین میگوید : اولین سال بعد از شهادت ناصر سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست . یک شب پدر شوهرم آمد ، خیلی نا آرام گفت : گلم ، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده ⁉️  گفتم : نه ، هیچی . خیلی اصرار کرد و آخرش دید که من کوتاه نمی آیم گفت : بهت قول داده زمستون که می آد اولین برف که رو زمین میشینه چی برات بخره 😇⁉️ چشم هایم پر از شد ، گریه ام گرفت ، گفت : دیدی یک چیزی هست ؟! بگو ببینم چی بهت قول داده ⁉️ گفتم : شوخی می کرد و می گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می خرم . 😊 این دفعه آقا جون گریه اش گرفت ، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می کرد و گفت : دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد 👌 و گفت : به منيژه دادم زمستون که بشه براش یک چکمه و یک پالتو بخرم 🎁 حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش بابا ..... 🌹 شهید_ناصر_کاظمی🌹 🌸🌸@abbass_kardani🌸🌸
ســـــــلام خدمت اعضای محترم مـــــــهمان عزیزامشب ما👇👇 شهیدناصر کاظمی هستند 💠 وفای به عهد شهید همسر شهید چنین میگوید : اولین سال بعد از شهادت ناصر سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست . یک شب پدر شوهرم آمد ، خیلی نا آرام گفت : گلم ، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده ⁉️  گفتم : نه ، هیچی . خیلی اصرار کرد و آخرش دید که من کوتاه نمی آیم گفت : بهت قول داده زمستون که می آد اولین برف که رو زمین میشینه چی برات بخره 😇⁉️ چشم هایم پر از شد ، گریه ام گرفت ، گفت : دیدی یک چیزی هست ؟! بگو ببینم چی بهت قول داده ⁉️ گفتم : شوخی می کرد و می گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می خرم . 😊 این دفعه آقا جون گریه اش گرفت ، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می کرد و گفت : دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد 👌 و گفت : به منيژه دادم زمستون که بشه براش یک چکمه و یک پالتو بخرم 🎁 حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش بابا ..... 🌹 شهید_ناصر_کاظمی یاد شهدا کمتر از شهادت نیست شادی روح امام و همه ی شهدای عزیز خاصه مهمان امشب مون 14دسته گل صلوات هدیه کنیم خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا
🌦... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... وصیت_شهدا یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊شهید محرم ترک اولین شهید مدافع حرم 📝دست نوشته شهید محرم ترک، اولین شهید مدافع حرم: 🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم. 🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ... 🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته! 🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهدگفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! 🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟ 🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند... شهید یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆