eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
دل نوشته ای با شهدا 🌹 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی.... @abbass_kardani
فقط شهدا را که نمی کنند! گاهی باید آدم های زنده() را هم تفحص کرد و پیدا کرد!! خود شان را... شان را... عقل شان را... . گاهی در این پر پیچ و خم! مردانگی ، غیرت ، ، عزت ، شرف ، ... را گم می کنیم... . نمی گوییم نداریم! داریم! اما می کنیم... . باید گشت و پیدا کرد... نگردیم، وِل معطل هستیم! باید بگردیم و در این زار دنیا! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر های گم کند... . خودمان را پیدا کنیم... ببینیم کجای قصه ایم... کجای سپاه عج هستیم... کجا به درد خوردیم... کجا آقا عمل کردیم... . کجا مثل دستواره؛ اینقدر کار کردیم تا از خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم! . کجا مثل ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده کردیم... . . حرف آخر! به قول بچه های ؛ نقطه صفر صفر و دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست... . همون که وقتی برونسی؛ راه را در گم کرد! وقتی به مادرش حضرت زهرا کرد! . حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!! رفتند و را پیدا کردند... . پس و نقطه صفر صفر! دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها ست...
🔔🔔 ♦️بین این انسانهای رنگارنگ! 👥 که خیـــره می شوند و می کننــد تــو را ♦️نگـاه 👀 کــه،زودتــر از تـــو ســرش را بــه زیــر می انـــدازد تـــا دلـ❤️ مولایش را نشکنـد😍 یــک دنیا ست... ♦️و زمـــزمه ای🎶 کـــوتــاه: مــــرا عهــــدی ست با جـــانان💞 ♦️در کوچه و خیابان نگاه را از ! میهمان سنگ فرش خیابان می کنیم😊 و درزهای بهم پیوسته کف پیاده رو را می شماریم. ♦️تا نکند🚫 چهره به چهره! صورت به صورت! نگاه به نگاه افتد... ♦️اما بعضی ها صفحات اجتماعی📱 را اند! غافل از اینکه چشم👀 پیغام رسان است! ♦️ ! 📸عکس با و محاسن با ادیت نورانی💫! ✋دست با انگشتر فیروزه💍 و عقیق یمانی! حالت ایستاده و نشسته با برادران ! 👥 ♦️ ! عکس سجاده و چادر نماز🌸 در اتاق عرفانی! عکس📸 از گونه ی نصفه و چشم بارانی😢! جمع دوستان و های اعیانی! ♦️اینها بخشی از مشکلاتی ست که ما ها! در گیر آن هستیم...🙁 خواسته و یا ناخواسته😔... ♦️اگر در فضای مواظب رفتار و نگاه و کلام مان🗣 هستیم! در فضای مجازی هم باشیم...☝️ ♦️عکس📷 با هزار ژست و مدل گذاشتن در این صفحات📲! مانند این است که سر چهارراه شهر↹؛ ایستاده و بگیریم! و به تعداد فالوور های مان چه دختر و چه پسر! تماشا کنند مارا... 😨 ♦️مواظب باشیم ها را نلرزانیم💓... ♦️عهد با را فراموش نکنیم♨️...!! 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂 @Abbasse_Kardani در محضر حضرت دوست
💫 ... تنها نردبانے است ڪہ آدمے را به آسمان میرساند و تنها وسیله‌اے ست... ڪہ را دَر مے یابد..❤️ { }
🔔 ⚠️ هميشه پول نيست گاهــۍ است دلـۍ ڪه بايد بدسـت مي آورديــم و نياورديــم دلۍ که شڪستيم و رها ڪرديم دلهای غمگينی ڪه بۍ تـفاوت از کپڪنارشان گذشتيــم خدا از هر چه بگذرد از حق ‌الناس نميگذرد : @abbass_kardani
شهید حججی 🌷: بیـن ایــن انسانـــهای رنگــارنگـــ! 👥 که خیـــره می شــوند و معــذب می کننــد تــو را... 👀 نگـاه جــوانــکی کــه،زودتــر از تـــو ســرش را بــه زیــر می انـــدازد؛ 😌 تـــا دل مـــولایـــش را نشـــکنـد... 👌🏻 . یــک دنیـــــا ســـت... . و زمـــزمه ای کـــوتــاه: مــــرا عهــــدی ست با جـــانان... 😍❣ . . . در کوچه و خیابان نگاه را از حیا! میهمان سنگ فرش خیابان می کنیم؛ 😊 و درزهای بهم پیوسته کف پیاده رو را می شماریم... تا نکند چهره به چهره! 🙄 صورت به صورت! نگاه به نگاه افتد... 😖 . اما بعضی ها صفحات اجتماعی را غافل اند! غافل از اینکه پیغام رسان است! 😓 . . ای برادر! عکس با ریش و محاسن با ادیت نورانی! ✨ دست با انگشتر فیروزه و عقیق یمانی!💍 حالت ایستاده و نشسته با برادران ایمانی! 👥 . ای خواهر! عکس سجاده و چادر نماز در اتاق عرفانی! 📿 عکس از گونه ی نصفه و چشم بارانی!🙄 جمع دوستان و کافه های اعیانی!👭 . نیست در یک یار سیدخراسانی!!!😔❤️ . . . . درج کامنت با ادبیات بسیار دخترانه و پسرانه! اینها بخشی از مشکلاتی ست که ما مذهبی ها! در گیر آن هستیم...🙁 خواسته و یا ناخواسته... . . اگر در فضای حقیقی مواظب رفتار و نگاه و کلام مان هستیم! در فضای مجازی هم باشیم...☝️🏻 . . عکس با هزار ژست و مدل گذاشتن در این صفحات! 💥 مانند این است که سر چهارراه شهر؛ ایستاده و ژست بگیریم! 😫 و به تعداد فالوور های مان چه دختر و چه پسر! تماشا کنند مارا... 😨 . . مواظب باشیم ها را نلرزانیم... 😓 . . عهد با را فراموش نکنیم...!! . : @abbass_kardani
! 💠فضای مجازی، فضای دل هاست! اینجا ذهن ها برای آماده تر است ..! اینجا دل ها برای خارج شدن از مسیر با وسوسه شیطان میگیرند .. اینجا عرصه است ... نبرد با نفس (جنگ داخلی) نبرد با دشمن (جنگ بیرونی) اینجا عکس ها و فیلم های مبتذل و (مذهبی ها) رژه میروند روی بصورت ضرب چهار ! با فرماندهی و دستور شیطان: طبل بزرگ زیر پای چپ ... اینجا گره میزند دل های مومنین را با بند و ! که دل با کوچکترین تق ، شود ... اینجا دل ها میشود! اگر نگهبان دلمان برای شیطان کند ! شیطان با تمام سپاهش برای ضربه زدن به ما وارد میدان شده است ... شیطان مذهبی ها تر !! اینجا میشود برای خدا بود ! اگر گناه رسیده از جانب شیطان را کوفت دلمان کنیم ..! وقتی بدون هیچ حریمی میتوان گفتگو کرد ! چه کسی میتواند ما را حفظ کند؛ به جز .. با و و و نظراتمان در سپاه شیطان نقش آفرینی نکنیم!! برای لرزاندن دل ها ... کنیم شیطان را در دل؛ با سلام بر ابا عبدالله... معناي را بدانيد . تقوا يعني : پرهيز در حال حركت و در حال حركت ، در فضای مجازی همه بهترین وجه خود را نشان میدهند! پس فضای مجازی،با واقعیت ها فاصله دارد
گـــفتم: دگر قــ♥️ـــلبم شوق ندارد !😔 گـفت: 👈مراقب باش ... " اَلعَینِ بَریدُ القَلبــــ " چشــ👀ـــم پیام رسان است🍂 💞 ♥️ 🌹🍃🌹🍃 ‌🌺🌱@abbass_kardani🌺🌱
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری می کرد.این اخلاق عباس همه جوره شبیه دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد. بله دایه . شاید جمله سنگدلانه ای باشد ولی حقیقت داشت. سرطان گرفته بود خودش نمی دانست فقط برادرم و یکی دوتای دیگراز اهالی خانه می دانستند آنها درمانش می کردند هر روز می بردند و می آوردنش و خودش نمی دانست این همه برای چیست؟ شاید فکر نمی کرد که بچه هایش همان هایی که خودش بزرگ کرده بود همان هایی که از نادانی کودکی تا عقل و دانایی امروز را پا به پایشان 12 بار بزرگ شده بود حالا چیزی از او پنهان کنند. دکتر گفته بود خیلی نمی ماند خیلی نماندن اصلا معنیش چه بود دکتر درباره که حرف می زد ؟ شاید در مورد نبود . دایه دست هایش بوی نان می داد ،دایه که خریدش همیشه پربود ،دایه که مثل یک شیرمرد مقاوم بود این حرف ها این انگ ها به دایه نمی چسبید او که نمی مرد.اصلا مگر او می میرد؟ او از وقتی من به دنیا آمدم بود با اولین بود تا اخرین نفس هم می ماند. او مرا شیر داد. صبح به صبح بوی بیدارم می کرد بر سرم فریاد می کشید ولی پشت فریادش نرمش رسوایش می کرد. از او می ترسیدیم بیشتر از آقا از او حساب می بردیم وقتی می خوابید فضولیهایمان سربلند می کردند بیدار می شدند و وقتی بیدار می شد دوباره در یک سوراخ موش پنهان می شدیم. دایه که نمی میرد یک محله احترامش می کردند سفره اش همیشه باید پهن بماند اصلا کوچه ها حتما دلشان برای راه رفتن دایه تنگ می شود او همیشه قبل ما بیدار بود و بعد ما می خوابید . نه دایه نمی میرد مگر مسخره است ؟!! کار دنیا که کشک و پشم نیست ولی کشک و پشم شد دایه مرد.... و ما مردیم و باز مردیم! عباس به خانه آمد صبریه را از خانه اش آوردند علی و پرویز و محسن همه بودند .در رفت و آمد ما کوچکترها بی پناه شده بودیم ، خیلی بی پناه و اقا که گمان می کردیم از همه قرص تر باشد اگر چه بروز نمی داد اما از همه بی پناه تر بود وقتی دایه را دفن کردند آسمان می بارید که سرش همیشه داخل کتاب های دعا بود می دانست نباید تنهایش بگذارد بالای سرش نشست مثل اولین شب که دایه برای بیدار مانده بود عباس کرد . تلقین خواند. بعدها وقتی معصومه دست از گریه و بیگاه به فرار رفتن بر نمی داشت مدام کتاب هایی برای تقویت روحیه و ایمان او می آورد و نصیحتش می کرد "دایه که از بی بی فاطمه زهرا بهتر نبود و چه چه ...." همیشه دعا می کرد دایه مرگش را نبیند حالا دایه نبود و او می توانست راحتر خطر کند. تا حالا هم محض خاطر عزیز دایه خطر نمی کرد. به روایت از ✅ادامه_دارد... @abbass_kardani
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری می کرد.این اخلاق عباس همه جوره شبیه دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد. بله دایه . شاید جمله سنگدلانه ای باشد ولی حقیقت داشت. سرطان گرفته بود خودش نمی دانست فقط برادرم و یکی دوتای دیگراز اهالی خانه می دانستند آنها درمانش می کردند هر روز می بردند و می آوردنش و خودش نمی دانست این همه برای چیست؟ شاید فکر نمی کرد که بچه هایش همان هایی که خودش بزرگ کرده بود همان هایی که از نادانی کودکی تا عقل و دانایی امروز را پا به پایشان 12 بار بزرگ شده بود حالا چیزی از او پنهان کنند. دکتر گفته بود خیلی نمی ماند خیلی نماندن اصلا معنیش چه بود دکتر درباره که حرف می زد ؟ شاید در مورد نبود . دایه دست هایش بوی نان می داد ،دایه که خریدش همیشه پربود ،دایه که مثل یک شیرمرد مقاوم بود این حرف ها این انگ ها به دایه نمی چسبید او که نمی مرد.اصلا مگر او می میرد؟ او از وقتی من به دنیا آمدم بود با اولین بود تا اخرین نفس هم می ماند. او مرا شیر داد. صبح به صبح بوی بیدارم می کرد بر سرم فریاد می کشید ولی پشت فریادش نرمش رسوایش می کرد. از او می ترسیدیم بیشتر از آقا از او حساب می بردیم وقتی می خوابید فضولیهایمان سربلند می کردند بیدار می شدند و وقتی بیدار می شد دوباره در یک سوراخ موش پنهان می شدیم. دایه که نمی میرد یک محله احترامش می کردند سفره اش همیشه باید پهن بماند اصلا کوچه ها حتما دلشان برای راه رفتن دایه تنگ می شود او همیشه قبل ما بیدار بود و بعد ما می خوابید . نه دایه نمی میرد مگر مسخره است ؟!! کار دنیا که کشک و پشم نیست ولی کشک و پشم شد دایه مرد.... و ما مردیم و باز مردیم! عباس به خانه آمد صبریه را از خانه اش آوردند علی و پرویز و محسن همه بودند .در رفت و آمد ما کوچکترها بی پناه شده بودیم ، خیلی بی پناه و اقا که گمان می کردیم از همه قرص تر باشد اگر چه بروز نمی داد اما از همه بی پناه تر بود وقتی دایه را دفن کردند آسمان می بارید که سرش همیشه داخل کتاب های دعا بود می دانست نباید تنهایش بگذارد بالای سرش نشست مثل اولین شب که دایه برای بیدار مانده بود عباس کرد . تلقین خواند. بعدها وقتی معصومه دست از گریه و بیگاه به فرار رفتن بر نمی داشت مدام کتاب هایی برای تقویت روحیه و ایمان او می آورد و نصیحتش می کرد "دایه که از بی بی فاطمه زهرا بهتر نبود و چه چه ...." همیشه دعا می کرد دایه مرگش را نبیند حالا دایه نبود و او می توانست راحتر خطر کند. تا حالا هم محض خاطر عزیز دایه خطر نمی کرد. به روایت از ✅ادامه_دارد... @abbass_kardani
در فاصله ی این روزها، برایمان محرض شده بود که زن عمو لطیفه هم مثل مادرم مبتلا به سرطان شده است. خیلی درد می کشید حدود سه سال . این درد داشت از پا درش می آورد، اما به قول قدیمی ها آرزو به بود . آرزو به دل زیارت قبر شش گوشه ی امام حسین (ع). انگار نمی توانست جان بدهد بارها بستری شد اما دوباره به خانه برگشت. همه اش این جمله بر زبانش بود: " امام حسین(ع) مرا دوست ندارد وگرنه مرا می طلبید". که برایش سفر به کربلا آسان شده بود به او قول داد: "عمه لطیفه(ما زن عموهایمان را عمه می خواندیم)من شما را به کربلا خواهم برد." یک بار ، بار سفر بستند دل عمه پرکشیده بود؛ رفتند و رسیدند و مرز بسته بود. وای از این لحظه دردناکی که عمه را ناتوان و بی رمق به خانه بازگرداند. 15 روزی طول کشید عمه دیگر خواب و خوراکش گریه بود.تا اینکه تماس گرفت : "عمه را آماده کنید" اما عمه دیگر باور نمی کرد. آماده شد اما ، سوار ماشین شداما ، به مرز رسید اما . می گفت باورم نمی شود این بار هم حتما مرا برمیگرداند(منظورش امام حسین ع بود). اما این باراز مرز عبور کردند، گرمِ گرم، جدی جدی. رفتند و رسیدندو دست های پر درد عمه مشبک ضریح شش گوشه را زیارت کرد. عمه فقط به آرزویش رسیده بود،و دعا و دخیل نکرده بود سرطانش برود. در عوض همه اش به دخیل می بست برایم یخ بیاور درونم آتش است، و عباس در به در به دنبال یخ برای عمه می گشت. عربی را خیلی خوب کامل یاد نگرفته بود . از عمه پرسید یخ به عربی چیست؟ عمه گفت :"ثلج" و عباس ثلج ثلج گویان در شهر می گشت تا اینکه از یک کاروان کمی یخ گرفت و عمه را هر جور شده به خانه برگرداند. او می دانست عمه به این زودی ها رفتنی است.برایش آورد و در کامش ریخت. و مرتب تماس می گرفت و جویای حالش می شد.عمه هم همه اش دعا می کرد! "عباس خدا خیرت بدهد، دست به هر چه می زنی طلا شود..." می گویند کسی که آرزویی ندارد عمرش زود تمام می شود و عمر عمه تا به دو هفته بیشتر قد نداد. 14 روز پس از آمدنش از کربلا عمه لطیفه هم به رحمت خدا رفت. پافشاریهای خانواده برای ازدواج تمامی نداشت به خصوص وقتی را می دیدند که در مدرسه ای پسرانه به صورت حق التدریس درس دینی و عربی می دهد حالا دیگر حرفی برای گفتن داشتند که وقتی به خاستگاری بروند به خانواده دختر بگویند. تلاش های خانواده ادامه داشت غافل از اینکه عباس آنها دیگر عباس بچه‌های سوریه است. عباس چندباری تلویحی و تلمیحی در خانه به سوریه رفتنش اشاره می کرد اما همه نهایتا با خنده جلسه را ختم می کردند روز ازدواج الیاس فرا رسید درست 12/6/1394 .... به روایت از ... @abbass_kardani
🌸🍃 ما کوے شد، ز نگاه تو... الحمدالله... 🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🦋💐🦋 @abbass_kardani 🦋💐🦋
✅ راه شهید ابراهیم هادی راهیست که باید رفت: از خیابان شهدا؛آرام آرام در حال گذر بودم! اولین ڪوچه به نام شهید ابراهیم هادی بود...هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ...ڪم آوردم... گذشتم...ڪوچه انگار بود! بله؛شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!!هم مدارس! هم دانشگاه!هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در خطر لغزش و تهدیدشان میڪرد! را دیدم... از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم... پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میڪردند،برایشان... اسم من هم بود!وساطت فایده نداشت...از تا ! فاصله زیاد بود...دیگر پاهایم رمق نداشت!افتادم... خودم دیدم ڪه با چه ڪردم! تمام شد... از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا!بی شهدا،نمی توان گذشت...
شهید شدن مے خواهد دلے کـه‌ آنقــدر قوے باشد و بتوانـدبریده شود از همه ؛ دلے کـه آرام،لـه شود زیر پایـت؛ و "دلدار بے دل" بودنـد...
🌩در کلاس عاشقـی🌸🌾 عباس غوغا می کنددر هر عاشقی عباس می کند ☁️هر کسی خواهد رود در عشــق 💘حسین ثبت نامـش را فقط امضاء می‌کند!⚡️ 🌷 🌷✋🌷 🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 @abbass_kardani 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿
‍ 🌼★🌼★🌼 آنقدر دارم بنویسم که نگو..تو کجایی پدرم ..⁉️ آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو .. بس که تنگ💔 تو ام، از سر شب🌙 تا حالا آنقدر بوسه به تــ✨ـــو دادم 🍁که نگو 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani
🍂🌼🍂🌼🍂🌼 دیگران چون بروند از نظر از بروند چنان در دل من رفته که جــ♥️ــان در بدنی 🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری می کرد.این اخلاق عباس همه جوره شبیه دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد. بله دایه . شاید جمله سنگدلانه ای باشد ولی حقیقت داشت. سرطان گرفته بود خودش نمی دانست فقط برادرم و یکی دوتای دیگراز اهالی خانه می دانستند آنها درمانش می کردند هر روز می بردند و می آوردنش و خودش نمی دانست این همه برای چیست؟ شاید فکر نمی کرد که بچه هایش همان هایی که خودش بزرگ کرده بود همان هایی که از نادانی کودکی تا عقل و دانایی امروز را پا به پایشان 12 بار بزرگ شده بود حالا چیزی از او پنهان کنند. دکتر گفته بود خیلی نمی ماند خیلی نماندن اصلا معنیش چه بود دکتر درباره که حرف می زد ؟ شاید در مورد نبود . دایه دست هایش بوی نان می داد ،دایه که خریدش همیشه پربود ،دایه که مثل یک شیرمرد مقاوم بود این حرف ها این انگ ها به دایه نمی چسبید او که نمی مرد.اصلا مگر او می میرد؟ او از وقتی من به دنیا آمدم بود با اولین بود تا اخرین نفس هم می ماند. او مرا شیر داد. صبح به صبح بوی بیدارم می کرد بر سرم فریاد می کشید ولی پشت فریادش نرمش رسوایش می کرد. از او می ترسیدیم بیشتر از آقا از او حساب می بردیم وقتی می خوابید فضولیهایمان سربلند می کردند بیدار می شدند و وقتی بیدار می شد دوباره در یک سوراخ موش پنهان می شدیم. دایه که نمی میرد یک محله احترامش می کردند سفره اش همیشه باید پهن بماند اصلا کوچه ها حتما دلشان برای راه رفتن دایه تنگ می شود او همیشه قبل ما بیدار بود و بعد ما می خوابید . نه دایه نمی میرد مگر مسخره است ؟!! کار دنیا که کشک و پشم نیست ولی کشک و پشم شد دایه مرد.... و ما مردیم و باز مردیم! عباس به خانه آمد صبریه را از خانه اش آوردند علی و پرویز و محسن همه بودند .در رفت و آمد ما کوچکترها بی پناه شده بودیم ، خیلی بی پناه و اقا که گمان می کردیم از همه قرص تر باشد اگر چه بروز نمی داد اما از همه بی پناه تر بود وقتی دایه را دفن کردند آسمان می بارید که سرش همیشه داخل کتاب های دعا بود می دانست نباید تنهایش بگذارد بالای سرش نشست مثل اولین شب که دایه برای بیدار مانده بود عباس کرد . تلقین خواند. بعدها وقتی معصومه دست از گریه و بیگاه به فرار رفتن بر نمی داشت مدام کتاب هایی برای تقویت روحیه و ایمان او می آورد و نصیحتش می کرد "دایه که از بی بی فاطمه زهرا بهتر نبود و چه چه ...." همیشه دعا می کرد دایه مرگش را نبیند حالا دایه نبود و او می توانست راحتر خطر کند. تا حالا هم محض خاطر عزیز دایه خطر نمی کرد. به روایت از ✅ادامه_دارد... @abbass_kardani
🍃فکه، سرزمینی است؛ که هر قسمت اش، قصه گوشت و پوست و استخوان رزمنده هایی را در به یادگار دارد. دلاور مردانی که با عاقبت بخیر شدند و خونشان، این روزها‌، دل هر را به بازی می گیرد‌. 🍃در روز ولادت ، چشم به جهان گشود و در شناسنامه اش نام غلامحسین افشردی ثبت شد اما همه او را با نام حسن باقری می شناسند. 🍃فرمانده ای که هدایت عملیات را نه از پشت میز بلکه در منطقه عملیات به عهده گرفت. شناسایی مقر را به نیروهایش آموزش داد. همانی که لقب دفاع به او دادند و همیشه یک قدم جلوتر از دشمن بود.. 🍃مثل همان روز سرنوشت ساز، که برای شناسایی مکان عملیات با همراه شدند و هردو با خمپاره دشمن و با ذکر آسمانی شدند. آسمانی از جنس عشق که شاید مزد شب زنده داری های شهید بود.‌ ✍نویسنده : 🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾 🌸👉@abbass_kardani👈🌸 💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐🌾💐
‍ 🍃به یاد آن روزی، که لابلای هوای گرگ و میش صبح، میان مزه شیرین هوای ، سیمای عاشقانه ات تا ابد بر لوح بهشتیان نقش بست. 🍃بابک نوری، شهیدی که معروف شده بود به ، مانند نام خانوادگی اش، چهره اش زبانزد بود... 🍃شاید آن های شاعرانه برای مولای شهیدش، هرکدام همچو منشور، پرتویی از رنگین کمان را بر چهره اش نقش میبستند. 🍃پرستوی عاشقی که سرزمین های ، با آغوش باز پذیرای اقامتش بودند، اما بلیط در دستانش، گذر و یکطرفه ای بود به . زمین، نردبان صعودش بود و آسمان، دل مشغولی اندیشه اش. 🍃شرط گزینش آزمون سبکبالان، زیبایی رخساره است. غافل از آنکه هم ظاهر و هم باطن تو، هردو مملو از زیبایی حضور بود. تو مجوز پرواز گرفتی و ما نیز که مفتخر بودیم به سیمای مزین، با قلب دوباره جاماندیم و و جاماندیم... ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۱ مهر ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : رشت 🕊محل شهادت :بوکمال سوریه 🕊از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣ 💠💠@abbass_kardani💠💠
🌦... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... وصیت_شهدا یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🤔 🤔 ❤️ جملات ناب ❤️ 1 - باﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪ ! ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! " ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! " 2 - ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑــﺰﺭﮒ ، ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ ! ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﮐﺸـــﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭ ﺁﺷﮑـﺎﺭ ﺍﺳﺖ ! 3 - ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺁﻫﻮ ، ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻫﻮﻫﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ! ﭼﻮﻥ: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺁﻫﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ! ﭘﺲ: " هدف ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ 4 - نعره ﻫﯿﭻ ﺷﯿﺮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﺮﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ 5 - ﯾﮏ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺷﻤﻊ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﺵ ﮐﺎﺳﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ ! 6 - ﻣﺸﮑﻞ ﻓﮑﺮ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ! 7 - کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود ، دستی توی دست بود ! 8 - شیر هم که باشی ... جلو جماعت گاو کم میاوری ! 9 - اگر تمام شب را در حسرت گریه کنی فقط خود را از لذت دیدار ستاره ها محروم کرده ای 10 - و اما اخر اینکه خدایا حرف هیچ کس را بغض نکن یادمان باشد با شکستن پای دیگران ، ما بهتر راه نخواهیم رفت 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
➣ 📜 سـڪوت گـــورستان را میشــــنوی!! دنیا ارزش شڪستن را ندارد..! اگر هـمه عالـم قـصد ضــرر رساندن به تو را داشته باشند و نخـــــواهد «نمی‌تـــوانند» پـس به: تـدبیرش اعتـماد ڪن به حڪمتش دل بســـپار به او ڪن. 📒 ســوره زمـــر آیــه ۵۳ 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
☝دل‌ها را نشکنیم 🔹دل‌های مستمندان و تنگدستان ارزشمند است و در حوادث روزگار خراشهای بسیار برداشته است؛ سعی کنیم این دل‌ها را نشکنیم. ، ارزش فراوان دارد با بی‌توجهی و در عالم بی‌خیالی آن را نشکنیم. 🔹دلِ بیماری را که زجر فراوان و رنج دوران دیده است، نشکنیم. دلِ مصیبت‌زده و دردمندی را که از حال و روزگارش خبر نداریم و خبر نمی‌گیریم، به راحتی و از سر غرور و خودخواهی نشکنیم. 🔹دلِ کودک دست‌فروشی را که التماس می‌کند تا چیزی از او بخریم، با گفتار ناهنجار و نگاهی ناجوانمردانه نشکنیم و چهره برنتابیم؛ شاید مادری بی‌یار و درمانده و برادران و خواهران کوچک و گرسنه‌ای در انتظار او صبح را به شام می‌رسانند تا با پول اندکی که به دست آورده، شکمشان را سیر کنند. 🔹دلِ نیازمندان و تنگدستانی را که لباس معمولی و کفش ساده و کلبه‌ی بی‌رونقی دارند، با نگاهی تحقیرآمیز و خنده‌ای معنادار نشکنیم. 🔹دلِ کارگری را که در گرما و سرما کار می‌کند و عرق می‌ریزد تا فرزندان خردسالش را شاد کند، نشکنیم. 🔹شاید ما دردی نداریم؛ اما از دردها و رنجهای دیگران نیز خبر نداریم، پس زود قضاوت نکنیم و اگر قدرت نیکی نداریم، بد نکنیم؛ اگر مردانگی وجود ندارد، نامردی و نامردمی کردن نیز زیبا نیست. 🔹گر بر سر نفس خود امیری مردی 🔹 ور بر دگری خرده نگیری مردی 🔹مردی نبود فتاده را پای زدن 🔹گر دست فتاده‌ای بگیری مردی