#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_دهم
اما حال مادر و پدرم خیلی خوب نبود، علی 16 ساله بی هیچ پناهی در میان تیرو تفنگ و آتش و خمپاره بود !
و پدر که همیشه عادت داشت همه بچهها را از نظر میگذراند و بعد میخوابید.
حالا فقط خستگی میتوانست او را از پا درآورد.
به خصوص که شهادت #جلیل هنوز سنگینیاش را از روی سینه صالح برنداشته بود.
ولی مادر هزار کار نکرده را بهانه کرده بود که علیاش را فراموش کند.
ترس از بمباران اهواز مادر را مثل #پرندهای کرده بود که مرتب جوجههایش را به زیر پرو بالش جمع
می کند .
آرد و برنج و نفت و روغن و شکر و همه چیز کوپنی بود .
حتی #نفس کشیدن هم برای جاهایی از ایران کوپنی شده بود.
مردم کردستان زیر بمبهای شیمیایی بعثی ها جرعه جرعه نفس هایشان را از دست میدادند.
انگار هیچ کس حتی حیاتیترین حقوق را برای ما نمیخواست.
باید یک تنه به این دردها پایان
می دادیم .
#فشار و گرفتاری نداشتن و جیرهبندی غذا و همه مایحتاج اولیه از سویی و ترس از شنیدن خبر مرگ عزیزی که در گوشهای از خاک میجنگد، از سوی دیگر، ریشه جان را می گسلاند و خواب را از چشم میربود.
تلویزیونهای #سیاه و #سفید اگر چه سعی میکردند روحیهها را خرابتر از این که بود نکنند اما باز نمیتوانستند #حجله جوانهایی که هر کدام امید خانهای و عزیز دل خانوادهای بودند را از پشت در خانهها در دل شهر بپوشانند به خصوص برای خوزستانیها و اهوازیهای که بیمارستانهایشان پر از جوانان زیبا و خوش قد و بالای وطن بود که هر یک میتوانست #داماد حجلهی عروسی سبز بخت باشد و حالا تنها #عکس یا #پلاکی و جسدی به سوی خانواده شان میرفت یا حتی گاهی تکهای از یک گوش یا قوزک پا که از انفجارهای پی در پی و وحشیانه یک عده نامرد بیهمه چیز برگشته بود....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
💠غبطه شهید آیت الله دستغیب به نماز یک نوجوان رزمنده و معامله با او
♦️بچه ها باحال خراب شش روز در حال #دفاع بودند. نوجوانی که ترکشی💥 به سینه اش اصابت کرده بود جای زخم💔 را با دست #فشار می داد را باید میبردم عقب، سوار شد🚘 تا حرکت کردم صدای #اذان از رادیو ماشین بلند شد.
♦️ تصمیم گرفتم کمی با این #نوجوان حرف بزنم گفتم: برادر اسمت چیه❓ جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب #چیزهای می گوید فکر کردم💭 لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده.
♦️کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم🚫 مدتی بعد #مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد. گفتم: چرا دفعه اول چیزی نگفتی⁉️ گفت #نماز می خواندم نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
♦️گفتم ما که رو به #قبله نیستیم❌ تازه پسرجون بدنت #پاک_نیست لباست هم که نجسه. گفت: حالا همین نماز📿 را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد.
♦️گفتم: نمازعصر را هم خوندی گفت: #بله گفتم: خب صبر می کردی زخمت را ببندند🤕 بعد لباست را عوض می کردی ان وقت نماز می خوندی گفت: #معلوم_نیست چقدر دیگه تو این دنیـ🌍ـا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش #باخدا.
♦️گفتم: بابا جون تو چیزیت نیست⭕️ یک جراحت مختصره زود #برمیگردی پیش دوستات. با خودم فکر کردم💬 یک الف بچه #احکام_نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با بدن خونی و #نجس تو ماشین🚘 که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه🚫
♦️دراورژانس🚑 پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا #خدا چی بخواد. با برانکارد🛌 آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش #جدی_نیست فقط سریع بهش برسید…
♦️بیست دقیقه ای⏰ آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست #اورژانس پرسیدم حال مجروح #نوجوان چطوره⁉️ گفتند: #شهیدشد🌷 با #آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت🕊….. تمام وجودم لرزید💓
♦️بعدها نواری📼 از شهید آیت الله #دستغیب شنیدم که 🍂پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: آهای #بسیجی خوب گوش کن🎧 چه می گویم من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای بدهم که در این #معامله سرت کلاه برود !
🔊من دستغیب حاضرم یک جا #ثواب ✓هفتاد سال نمازهای واجب و ✓نوافل و روزه ها و ✓تهجدها و ✓شب زنده داری هایم را بدهم به #تو
♨️و در عوض #ثواب آن دو رکعت نمازی
را که تو در میدان جنگ #بدون_وضو؛ پشت به قبله با #لباس_خونی و بدن نجس🚫 خوانده ای از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی⁉️
📚خاطرات سردار شهید حسین همدانی
🌹🍃🌹🍃
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_دهم
اما حال مادر و پدرم خیلی خوب نبود، علی 16 ساله بی هیچ پناهی در میان تیرو تفنگ و آتش و خمپاره بود !
و پدر که همیشه عادت داشت همه بچهها را از نظر میگذراند و بعد میخوابید.
حالا فقط خستگی میتوانست او را از پا درآورد.
به خصوص که شهادت #جلیل هنوز سنگینیاش را از روی سینه صالح برنداشته بود.
ولی مادر هزار کار نکرده را بهانه کرده بود که علیاش را فراموش کند.
ترس از بمباران اهواز مادر را مثل #پرندهای کرده بود که مرتب جوجههایش را به زیر پرو بالش جمع
می کند .
آرد و برنج و نفت و روغن و شکر و همه چیز کوپنی بود .
حتی #نفس کشیدن هم برای جاهایی از ایران کوپنی شده بود.
مردم کردستان زیر بمبهای شیمیایی بعثی ها جرعه جرعه نفس هایشان را از دست میدادند.
انگار هیچ کس حتی حیاتیترین حقوق را برای ما نمیخواست.
باید یک تنه به این دردها پایان
می دادیم .
#فشار و گرفتاری نداشتن و جیرهبندی غذا و همه مایحتاج اولیه از سویی و ترس از شنیدن خبر مرگ عزیزی که در گوشهای از خاک میجنگد، از سوی دیگر، ریشه جان را می گسلاند و خواب را از چشم میربود.
تلویزیونهای #سیاه و #سفید اگر چه سعی میکردند روحیهها را خرابتر از این که بود نکنند اما باز نمیتوانستند #حجله جوانهایی که هر کدام امید خانهای و عزیز دل خانوادهای بودند را از پشت در خانهها در دل شهر بپوشانند به خصوص برای خوزستانیها و اهوازیهای که بیمارستانهایشان پر از جوانان زیبا و خوش قد و بالای وطن بود که هر یک میتوانست #داماد حجلهی عروسی سبز بخت باشد و حالا تنها #عکس یا #پلاکی و جسدی به سوی خانواده شان میرفت یا حتی گاهی تکهای از یک گوش یا قوزک پا که از انفجارهای پی در پی و وحشیانه یک عده نامرد بیهمه چیز برگشته بود....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینامه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_دهم
اما حال مادر و پدرم خیلی خوب نبود، علی 16 ساله بی هیچ پناهی در میان تیرو تفنگ و آتش و خمپاره بود !
و پدر که همیشه عادت داشت همه بچهها را از نظر میگذراند و بعد میخوابید.
حالا فقط خستگی میتوانست او را از پا درآورد.
به خصوص که شهادت #جلیل هنوز سنگینیاش را از روی سینه صالح برنداشته بود.
ولی مادر هزار کار نکرده را بهانه کرده بود که علیاش را فراموش کند.
ترس از بمباران اهواز مادر را مثل #پرندهای کرده بود که مرتب جوجههایش را به زیر پرو بالش جمع
می کند .
آرد و برنج و نفت و روغن و شکر و همه چیز کوپنی بود .
حتی #نفس کشیدن هم برای جاهایی از ایران کوپنی شده بود.
مردم کردستان زیر بمبهای شیمیایی بعثی ها جرعه جرعه نفس هایشان را از دست میدادند.
انگار هیچ کس حتی حیاتیترین حقوق را برای ما نمیخواست.
باید یک تنه به این دردها پایان
می دادیم .
#فشار و گرفتاری نداشتن و جیرهبندی غذا و همه مایحتاج اولیه از سویی و ترس از شنیدن خبر مرگ عزیزی که در گوشهای از خاک میجنگد، از سوی دیگر، ریشه جان را می گسلاند و خواب را از چشم میربود.
تلویزیونهای #سیاه و #سفید اگر چه سعی میکردند روحیهها را خرابتر از این که بود نکنند اما باز نمیتوانستند #حجله جوانهایی که هر کدام امید خانهای و عزیز دل خانوادهای بودند را از پشت در خانهها در دل شهر بپوشانند به خصوص برای خوزستانیها و اهوازیهای که بیمارستانهایشان پر از جوانان زیبا و خوش قد و بالای وطن بود که هر یک میتوانست #داماد حجلهی عروسی سبز بخت باشد و حالا تنها #عکس یا #پلاکی و جسدی به سوی خانواده شان میرفت یا حتی گاهی تکهای از یک گوش یا قوزک پا که از انفجارهای پی در پی و وحشیانه یک عده نامرد بیهمه چیز برگشته بود....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani