eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الگوبرداری ازشهدا🌹🌹 شرح حال #پدر: سخته پسرت بره و مدتی ازش خبری نشه و بری جبهه دنبال خودش یا جنازه اش بگَردی ... سخته سر پسرت قطع شده باشه و خودت بخوای پیکرشو بیاری واسه مادرش... شهید بی سر #شهید_یوسف_رضا_رضایی🌷 🌹🍃🌹🍃 ⬇️⬇
⬆️⬆️ 💠ماجرای پیکر شهید بی سری که با پدرش سخن گفت. 🔻بخش اول 🔹خبر آورده بودند که یوسف رضا شده است. من هم که در منطقه حضور داشتم برای گرفتن خبری و یافتن اثری به رفتم. 🔸صبح اول وقت جلوی در تعاون بودم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. مسئول گفت: نام فرزند شما نه در لیست شهدا است و نه در لیست مجروحین، اینجا ما همه روزه با رادیو نام اسرا را گوش می دهیم نامش در بین اسرا نیز نبود. 🔹پرسیدم در این عملیات، شهدایی بوده اند که شناسایی نشده باشند؟ 🔸جواب داد: بیش از 20 پیکر شهید بوده اند که پلاک نداشته اند و همه را به همراه سایر شهدا به سنندج، پشت دریاچه منتقل کرده ایم تا توزیع شوند. 🔹به منطقه رفتم و به سردخانه محل نگهداری شهدا سر زدم، گفتم پسرم مفقود شده و خبردار شدم چند جنازه که هنوز هویت شان نشده در اینجا نگهداری می شود. 🔸گفتم ببینمشون شاید پسرم بین آنها باشد با احترام برخورد کردند و رفتیم تا جنازه ها را ببینیم. 🔹وضع وحشتناکی بود، بدن های متلاشی شده شهدا با اوضاع بسیار دردناکی در کف سردخانه انبار شده بود در میان اجساد بی هویت را نیافتم در حال برگشت بودم که جنازه ای که وضعیت درستی نداشت نظرم را جلب کرد 🔸پرسیدم: این پیکر کیست؟ گفتند: آن شهید دارد و شناسایی شده نگاهی به پیکرش کردم کاملا متلاشی و قابل تشخیص نبود گفتند اهل بابل است. 🔹در حال برگشت به سمت درب خروج بودیم که ناگهان پسرم را شنیدم که گفت: بابا یوسف رضا اینجاست، دوباره برگشتم همان شهید که گفته بودند اهل است دوباره صدایم کرد و گفت: نرو که گرفتار می شوی من یوسف رضا هستم. 🔸هرچه گفتم دوباره جنازه را کنیم قبول نکردند و گفتند ما کار داریم و باید برویم هرچه گفتم بابا پسرم با من سخن گفته. به حرفم گوش نداده و گفتند مگر مرده حرف می زند؟ 🔹گفتم شهدا اند آنها که نمرده اند اما در را بستند و رفتند و گفتند اگر باز هم کاری داری برو پیش مسئول که الان نیست و رفته دنبال گازوییل 🔸من هم همانجا روی پله کانکس های سردخانه نشستم خلاصه تا ساعت چهار روی پله نشستم تا مسئولش آمد کلی خواهش و تمنا کردم تا گفتند باز کنید دوباره جنازه را ببیند 🔹رفتم سر جنازه پلاکش را که در سینه اش فرو رفته بود خارج کردیم سپس پیکر را برگرداندم ناگهان دیدم بر روی لباس زیرش نوشته "یوسف رضارضایی" 🔸علی رغم بسیاری که مرا فرا گرفته بود از اینکه پسرم را یافته بودم و از ارتباطی که با او داشتم خوشحال بودم پلاک را هم بررسی کردیم دیدیم یک حروف را به ثبت کرده بودند و پلاک نیز متعلق به یوسف رضا بود. 🌹🍃🌹🍃
خدایا هیچ نسبتی با ღــــــــــدا ندارم... 🍁 اما دلم به بند است... خون بد جوری پاگیرم کرده... 🍁 میدانم لایق نیستم... اما آرزویش را که عیب نیست... 🍁 فریاد تو را... در شعــــــــــر هایم... 🍁 شاید جواب تو باشد... اما میدانم میدهی.. 🍁 وقتی شرمنده تر از همیشه بگویم.. شهدا ایم @Abbass_Kardani 🕊کانال شهید عباس کردانی🕊
زندگینامه شهید عباس کردانی🌹🌹👇👇👇👇
مهر سال پنجم الیاس خودش را آماده کرده بود که بدون حمایت به مدرسه برود و عباس روانه دنیای پر از حساسیت شد. عصبیت های قومی که همیشه در دنیای کودکان به طرز بارزتری آشکار می شود الیاس بی نوا را که الان بدون یاور هم شده بود به دام انداخته بود. چند روزی از اول مهر نگذشته بود که عده ای از بچه های عرب زبان الیاس را در مسیر خانه تنها دیده بودند؛ او را به باد کتک می گرفتند و کتابهایش را در خیابان پرت می کردند و فریاد می زدند (عجمه حق نداری دیگر از این مسیر بیای) همین باعث شده بود که الیاس مسیر دیگری را برای رفتن به خانه انتخاب کند که دیرتر از مسیر قبلی بود. تا جایی که متوجه تاخیر او در رسیدن به خانه شد. فردا دست الیاس را گرفت و پا در راه مدرسه گذاشتند. می ترسید به سختی راه می رفت دیگر توان نداشت دوباره کتک بخورد اما قدم های مصمم او را هم محکم تر کرده بود تا جایی که به همان مکانی که هر روز مفصلی نوش جان می کرد رسیدند . همه وجود الیاس را در برگرفته بود آن چند کودک نزدیک می شدند عباس دست های برادر را رها کرد یکی از بچه ها فریاد زد مگر نگفتم دیگر از اینجا نیا و به سمت الیاس حمله کرد . مچ دستش را گرفت و او را به زمین انداخت و روی سینه اش نشست و تا می خورد زدش سه کودک دیگر که این حرکت عباس را دیدند پا به فرار گذاشتند و هم کمی بعد پسرک را رها کرد نتیجه آن شد که دیگر هر روز الیاس بی ترس و هراس از آن مسیر می گذشت. اما همچنان به سختی می گذشت خرج و مخارج خانه کم کم داشت پدر را از زانودر می آورد اما این بار هم مادر به کمکش آمد: " یک گاو بخر تا کمک خرج خانه باشد" چند روز بعد دو به جمع کارهای ریز و درشت مادر اضافه شد. خانه ما هنوز آنقدر رنگ و جلای خانه های و تمیز را به خود نگرفته بود و محله کوت عبدالله هم آنقدر به قول امروزی ها با کلاس نبود که از آوردن دو تا گاو پرستیژش به هم بخورد برای همین خجالتی هم از داشتن گاوها نداشتیم راستش خیلی هم خوشحال بودیم یکی از گاوها دربست برای خوردنمان بود و شیر یکی دیگر کمک خرید خانه می شد . از همین راه کم کم خانه را رو به راه تر کرده یک اتاق دیگر به آن اضافه کردیم! به روایت از ... @abbass_kardani
شهید سید مرتضی آوینی: گريه تجلي آن اشتياق بي‌انتهايي است كه روح را به ديار جاودانگي و لقاي خداوند پيوند مي‌دهد و اشك، آب رحمتي است كه همه‌ي تيرگي‌ها را از سينه مي‌شويد و دل را به عين صفا، كه فطرت توحيدي عالم باشد، اتصال مي‌بخشد. شبتون شهدایی
🍃🌸 🍃💗 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 🍃💗 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🍃🌸 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🍃💗 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 @abbass_kardani
‌🍃🌼 #سلام_امام_مهربانم💗 بزرگترین داشته ها راهم ڪه داشته باشم همیشه یڪ ڪنج خالے در دلم پیدامیشود انگارقطعه اے از وجودم گم شده... بیا اے گم شده وجودم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌼🍃
هر صبح زنده می شوم از خنده های دوست لبخند دوست ، ناب ترین شڪل گفتگوست ... 📸شهيد مدافع حرم ✨عباس کردانی✨ @abbass_kardani✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام خامنه ای: 🔴در جنگ نظامی دشمن به سراغ سنگرهای مرزی ما می‌آید، در جنگ روانی،دشمن به سراغ سنگرهای معنوی می‌آید که آنها را منهدم کندبه سراغ ایمانها و ارکان نظام.. ۸۸/۷/۲
مادری که 30 سال دست به اتو نزده است خواهر شهید طالب طاهری می گوید 30 سال است که مادرمان از وقتی فهمیده پسرش را با اتو شکنجه کرده اند دست به اتو نزده است
هدایت شده از گروه مدافعان حرم زینب(س)🇮🇷🇵🇸
در سایه ی بیرق و علم باید گفت با همت و یاری قلم باید گفت از غیرت و قدرت عجم باید گفت تا صبح ظهور دم به دم باید گفت ما هیئتی و همیشه غیرت داریم ما در دل خود نور بصیرت داریم   ما را به مخالفان دین کاری نیست ما را به نگاه قاسطین کاری نیست با مشی و مرام مارقین کاری نیست با غیر امیرمومنین کاری نیست   همراه علی میثم تمار شدیم همراه علی مالک و عمار شدیم http://eitaa.com/joinchat/2124677131Cffc6c78d5c به گروه مدافعان حرم بی بی زینب(س) ملحق بشید یاحیدرمدد 🌹
✅از خرمشهر تا خرمشهر... 🔴از خرمشهری که خدا آزاد کرد تا خرمشهرهایی که باید فتح شود... 🔸حضرت آقا فرمودند: عزیزان من خرمشهرها در پیش است... 🔻خرمشهرهایی که باید فتح شود: 1⃣خرمشهرهای اقتصادی... 2⃣خرمشهرهای فرهنگی... 3⃣خرمشهرهای سیاسی... و... 🔹از خرمشهری که خدا آزاد کرد تا خرمشهرهایی که در پیش است و باید فتح گردد تنها یک قدم فاصله است ، خط ولایت.... از خرمشهر تا خرمشهر فقط یک مسیر وجود دارد آن هم خط مستقیم ولایت است... 🔺بی ولایت خرمشهری که خدا آزاد کرد هم سقوط خواهد کرد... 🔴با ولایت تا شهادت تا فتح خرمشهرها ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌹الگوبرداری ازشهدا سردار #شهیدعلــےهاشمــــی محل تولد☜اهواز تاریخ تولد☜۱۳۴۰ تاریخ شهادت☜۴ تیر ۱۳۶۷ گلـــــزار ☜اهواز لقب ☜سردار هور جنگ‌ها ☜جنگ ایران و عراق #
👆👆👆 مروری بر زندگی شهید علی هاشمی در سال 1340 در اهواز متولد شد. قبل از شروع جنگ علی هاشمی و یارانش، جوانان انقلابی دشت آزادگان را سامان دادندو اقدام به تشکیل سپاه حمیدیه نمودند. در سومین سال جنگ به فرماندهی قرارگاه به کلی سری نصرت انتخاب شد. فرماندهی که هم بینش عملیاتی داشت و هم بینش اطلاعاتی. در واقع او پیچیده ترین و پررمز و رازترین قرارگاه جنگ، قرارگاه نصرت را تشکیل داد. 🔻👇 علی هاشمی سال 1340 در شهرستان اهواز در محله عامری در طلوعی ازآفتاب دیده به جهان گشود. در دامان مادری پرورش یافت که خود از مهر مادری محروم بود و باتمام عشق و محبت او را بزرگ کرد.بعداز تولد علی متوجه شدند که پاهایش سالم نیست علی را به دکترنشان دادند و چند روز بعد از تولدش پاهای او را شکستند و تا زانو گچ گرفتند. تا یک سال هر ماه گچ پاهای کودک را عوض می کردند. علی فرزند بزرگ خانواده بود در خانواده ای کم بضاعت اما مذهبی، کودکی خردسال بود که بدلیل انتقال شغل پدر مجبور به مهاجرت به شمال کشور شدند و 3 سالی را با سختی بسیار در آنجا زندگی کردند که مشقت و سختی زندگی آنجا باعث شد که یکی از خواهرانش که تنها 14 روز داشت به علت سرما درگذشت. پس از سه سال دوباره به اهواز بازگشتند و در محله حصیرآباد ساکن شدندادامه در لینک زیر👇👇👇 http://navideshahed.com/fa/news/406671/%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C
هدایت شده از narges_es1370
همسر شهید حججی میگن: قبل از برگشتن پیکر آقا محسن ، علی آقا خیلی بی تابی میکرد، چند روزی بود راه که میرفت زمین میخورد. خیلی ناراحت بودم گفتم : ببرمش دکتر؟ چکارکنم؟ شب آقا محسن اومدبه خوابم گفت: نگران نباش علی چیزیش نیست فقط منو میبینه نمیتونه بغل کنه میخوره زمین.......
😂❤️🍃 خـواستگارے خواهر فـرمانده😂🌹 اومده بود از فرمانده مرخصی بگیره فرمانده یه نگاهی بهش کرد و گفت: (میخوای بری ازدواج کنی ؟) گفت : (بله میخوام برم خواستگاری) فرمانده گفت: (خب بیا خواهر منو بگیر‼️) گفت : (جدی میگی آقا مهدی❗️) گفت:(به خانوادت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو‼️) اون بنده خدا هم خوشحال😍 دویده بود مخابرات تماس گرفته بود به خانوادش گفته بود: (فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر ، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید😁❤️) بچه های مخابرات مرده بودن از خنده😂‼️ پرسیده بود : (چرا میخندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من‼️) بچہ‌ها گفتن: (بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه😂❤️) ♥️🕊
زندگینامه شهید عباس کردانی🌹🌹👇👇👇👇