4_441074896278126880.mp3
942.6K
مداحی #محمدرضابذری
منم و هوای تو
هوای قشنگ ترین دقیقه ها
التماس دعای شهادت
✅ کانال شهید عباس کردانی
﷽
شهیدها هم متولد میشوند مثل ما
اما مثل ما نمےمیرند
براےهمیشہ زندہ مےمانند
مثل تو اےشهـــــید
تو جدا ازهمہ متعلق بہ همہ اے
#و_یادشهدا_باصلواٺ
#آی_شـــــھدا
ڪاش برگردید
و این بار بزنیـد
بہ معبرِ نَفـس ما
کہ گاهے بدجور گیر مےکنیم
میانِ مینهای القاب و شهرتها ...
هدایت شده از لحظهای باشهدا
4_5807504303471985048.mp3
2.68M
خواهرم
آره با توام!
جنگ هنوز ادامہ دارہ...
فقط اینبار تویے که خط مقدم جبهہ اے!
یہ وقت شرمندہ ے شهدا نشے.
نمیخواد خون بدے!
نمیخواد جون بدے!
چادرت رو سفت بچسب!همین
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیست_سوم
در فاصله ی این روزها، برایمان محرض شده بود که زن عمو لطیفه هم مثل مادرم مبتلا به سرطان شده است.
خیلی درد می کشید حدود سه سال .
این درد داشت از پا درش می آورد، اما به قول قدیمی ها آرزو به #دل بود .
آرزو به دل زیارت قبر شش گوشه ی
امام حسین (ع).
انگار نمی توانست جان بدهد بارها بستری شد اما دوباره به خانه برگشت.
همه اش این جمله بر زبانش بود:
" امام حسین(ع) مرا دوست ندارد وگرنه مرا می طلبید".
#عباس که برایش سفر به کربلا آسان شده بود به او قول داد:
"عمه لطیفه(ما زن عموهایمان را عمه
می خواندیم)من شما را به کربلا خواهم برد."
یک بار ، بار سفر بستند دل عمه پرکشیده بود؛ رفتند و رسیدند و مرز بسته بود.
وای از این لحظه دردناکی که #عباس عمه را ناتوان و بی رمق به خانه بازگرداند.
15 روزی طول کشید عمه دیگر خواب و خوراکش گریه بود.تا اینکه #عباس تماس گرفت :
"عمه را آماده کنید"
اما عمه دیگر باور نمی کرد.
آماده شد اما #سرد،
سوار ماشین شداما #سرد،
به مرز رسید اما #سرد.
می گفت باورم نمی شود این بار هم حتما مرا برمیگرداند(منظورش امام حسین ع بود).
اما این باراز مرز عبور کردند، گرمِ گرم، جدی جدی.
رفتند و رسیدندو دست های پر درد عمه مشبک ضریح شش گوشه را زیارت کرد.
عمه فقط به آرزویش رسیده بود،و دعا و دخیل نکرده بود سرطانش برود.
در عوض همه اش به #عباس دخیل
می بست برایم یخ بیاور درونم آتش است،
و عباس در به در به دنبال یخ برای عمه می گشت.
#عباس عربی را خیلی خوب کامل یاد نگرفته بود .
از عمه پرسید یخ به عربی چیست؟
عمه گفت :"ثلج"
و عباس ثلج ثلج گویان در شهر
می گشت تا اینکه از یک کاروان #فلسطینی کمی یخ گرفت و عمه را هر جور شده به خانه برگرداند.
او می دانست عمه به این زودی ها رفتنی است.برایش #تربت آورد و در کامش ریخت.
و مرتب تماس می گرفت و جویای حالش می شد.عمه هم همه اش دعا می کرد!
"عباس خدا خیرت بدهد، دست به هر چه می زنی طلا شود..."
می گویند کسی که آرزویی ندارد عمرش زود تمام می شود و عمر عمه تا به دو هفته بیشتر قد نداد.
14 روز پس از آمدنش از کربلا عمه لطیفه هم به رحمت خدا رفت.
پافشاریهای خانواده برای ازدواج تمامی نداشت به خصوص وقتی #عباس را
می دیدند که در مدرسه ای پسرانه به صورت حق التدریس درس دینی و عربی می دهد حالا دیگر حرفی برای گفتن داشتند که وقتی به خاستگاری بروند به خانواده دختر بگویند. تلاش های خانواده ادامه داشت غافل از اینکه عباس آنها دیگر #حاج عباس بچههای سوریه است.
عباس چندباری تلویحی و تلمیحی در خانه به سوریه رفتنش اشاره می کرد اما همه نهایتا با خنده جلسه را ختم
می کردند روز ازدواج الیاس فرا رسید درست 12/6/1394 ....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
دلتنگی حد و مرز ندارد
جغرافیا سرش نمی شود
در اوج هم که باشی ...
دلت تو را زمین می زند!
و چه زمینی بهتر از
مقتل شهید ...
.
#دلتنگ_آن_جمع_مخلص_و_بی_ریا ...
شبتون شهدایی
هدایت شده از فاطیمابانو
🌷ڪلنا فداڪ یا زینب🌷
روزے کہ دلم شهید مذهب بشود
خون رگ غیرتم لبالب بشود
آموختم از «مدافعان حرمت»
باید ڪه سرم فداے «زینب» بشود
سرداران عشق✌️http://eitaa.com/joinchat/2124677131Cffc6c78d5c
🌷😭شهیدی که گوشتش به دست ضد انقلاب خورده شد.
شهیداحمد وکیلی که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود ، بچه شهر قم بود .
حضور در کردستان ، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می طلبید ، . در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه ، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد . همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود ، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است
بعد از مجروحیت و اسارت سعید دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد :
حدود یك سال و چندی كه در دست کومله اسیر بودم همان اول اسارت كه به پایگاه منتقل شدم، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست، به همین خاطر پاشنههای هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ كردند و برادران دیگر را هم نعل كوبیدند و با اراجیف و فحاشی بر این عملشان شادمانی میكردند. بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبك دموكراتیك و آزادانه!! محاكمه و دادگاهی كنند.
روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را كه همان اوایل انقلاب فرار كرده بود شناختم و محاكمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محكومین مشخص بود - دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات- و بالطبع حكم هم مشخص، عدهای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محكوم شدیم. حكم ما كه اعداممان قسطی بود به صورت كشیدن ناخنها، بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن توسط كابل، نوشتن شمارهای انقلابی! توسط هویه برقی و آتش سیگار به سینه و پشت و تمامی اینها بی چون و چرا اجراء میشد. كه آثارش بخوبی به بدنم مشخص است.
مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را كومله نیز اجرا میكرد با این تفاوت كه قربانیها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. عروسی دختر یكی از سركردگان بودپس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی كنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانیها را بیاورند. ۱۶ نفر از مقاوم ترین بچههای بسیج وارتش ودو روحانی را كه همه جوان بودند، آوردند و تك تك از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر میزدند و آنها شادی و هلهله میكردند.
بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود كه میخواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان كُرد آن منطقه كوتاه کنیم. سعید 75 روز زیر شكنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل كوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند. پس از
دادگاهی شدن محكوم به شكنجه مرگ شد بلكه اعتراف كند. اولین كاری كه كردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و
این بهداری بردن و معالجه كردن هایشان به خاطر این بود كه مدت بیشتری بتوانند شكنجه كنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شكنجه بود به این معنی كه مدتی میگذرد تا پوستهای نو جانشین سوخته شده و آن وقت همان پوستهای تازه را میكندند كه درد و سوزندگیاش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع میشود و تازه آن وقت نوبت آب نمك است كه با همان جراحات داخل دیگ آب نمك میاندازند كه وصفش گذشت. تمام این مراحل را سعید وكیلی با استقامتی وصفناپذیر تحمل كرد و لب به سخن نگشود.
او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه میكرد. استقامت این جوان آن بیرحمها را بیشتر جری میكرد
او كه دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید كه خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگیام تنها برای تو باشد و بس
خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محكوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز كردند و پس از آنكه با نمك مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش كه زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاكر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان كه حتی از جسد بیجانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما كه هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند.
درود بر روح پاک این شهید وتمامی شهیدان
راوی :آقا بالا رمضانی
🔊بفرستید برای اونهایی که میگن مدافعان حرم حضرت زینب برای چه رفتند تا داعشیهای همچون کومله به ایران نیایند وسر جوانهایمان را...
همه ما در دفاع از خون پاک این شهدای گرانقدر مسوولیم
هدایت شده از گروه مدافعان حرم زینب(س)🇮🇷🇵🇸
🌟🌟🌟🌟🌟🌟:
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .🙂
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری.
گفت : در چی؟ 😳
گفتم :در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟ 😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنی بود؟ 😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری .☺
گفت: چی میخوردید؟ 😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟😂
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭😔
سکوت کرد و چیزی نگفت!!!
🍃شادی روح شهدایمان صلوات 🍃
هدایت شده از افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
▪️انا لله وانا الیه راجعون
درگذشت هموطنان عزیز سنندجی در تصادف برخورد تانکر حامل سوخت با اتوبوس مسافربری را محضر ملت بزرگ ایران وخانواده های داغدیده از این حادثه تسلیت
عرض می نماییم.
می دانی لایق بودن 🌷
یعنی:
رنگ شهدا رو داشتن
اخلاص شهدا رو داشتن
در مسیر شهدا بودن
این راه سرانجام تو را در اغوش شهادت 🕊می سپارد
گر مرد رهی بسم الله✋
#شهدا_گاهی_نگاهی
#چادرانـہ🍁
~••~ چادر زهرا حکایت میکند!🍃
~••~ از بی حجابی هاشکایت میکند😔
~••~ روز محشر بر زنان با حجاب!❤️
~••~ حضرت زهرا شفاعت میکند.😍